ABOUT THE SPEAKER
Janine Shepherd - Pilot
Aspiring Olympic skier Janine Shepherd was nearly killed when she was hit by a truck during a training bike ride. Paralysed and immobile for six months, she was given a grim picture for recovery. But not only did she teach herself to walk again— she learned to fly.

Why you should listen

Janine Shepherd is a “walking paraplegic.” Defying her disability, she has become a commercial pilot and aerobatics instructor, motivational speaker, best-selling author, and mother of three. A champion cross-country skier in training for the Calgary Olympics, Janine’s life changed forever when she was hit by a truck during a bicycle ride in the Blue Mountains of Australia. Doctors did not expect her to survive.

After six months in hospital—nearly all of it on her back—Janine focused intently on healing both her broken body and crushed morale. A turning point in her recovery came when a small plane flying overhead gave her the most improbable idea. “That’s it!” she exclaimed from her wheelchair. “If I can’t walk, I’ll fly.”

Still encased in a full body cast, Janine had to be lifted into an aircraft for her introductory flight lesson. But within a year she had defied the odds and earned her private pilot’s license. Her talent and skill as a pilot earned Janine a commercial pilot license and ultimately, her flying instructor’s rating. Then she decided to learn to fly upside down, and finally, to teach acrobatic flight to other pilots.

Janine is an ambassador for Spinal Cure Australia and Red Bull Wings For Life, and is committed to helping find a cure for spinal cord injury in the near future. She was awarded the Order of Australia, the nation’s highest honor. She is a contributor to Deepak Chopra’s workshops, and has been featured on 60 Minutes and This Is Your Life.

In the meantime, she seeks to inspire those coping with physical disability and life challenges. Janine is the author of six books, including the newly released memoir Defiant: A Broken Body Is Not a Broken Person. She regularly delivers inspirational keynotes to audiences of thousands in countries around the world.

 

More profile about the speaker
Janine Shepherd | Speaker | TED.com
TEDxKC

Janine Shepherd: A broken body isn't a broken person

ژانین شِفرد: یک بدن شکسته به معنی یک فرد شکسته نیست

Filmed:
1,609,445 views

اسکی باز روی چمن، ژانین شِفِرد در آرزوی مدال المپیک بود - تا اینکه در طی یک تمرین دوچرخه سواری با یک وانت تصادف کرد. او داستان قدرتمندی از پتانسیل انسان برای بهبود را با ما در میان می‌گذارد. پیام او این است: شما بدن‌تان نیستید، و رها کردن رویاهای قدیمی به رویاهایی تازه‌تر اجازه‌ی اوج گرفتن می‌دهد.
- Pilot
Aspiring Olympic skier Janine Shepherd was nearly killed when she was hit by a truck during a training bike ride. Paralysed and immobile for six months, she was given a grim picture for recovery. But not only did she teach herself to walk again— she learned to fly. Full bio

Double-click the English transcript below to play the video.

00:16
Life is about opportunitiesفرصت ها,
0
428
2997
زندگی درباره موقعیت‌ و فرصتهایی‌ست که آنها را ایجاد کرده و درآغوش‌شان می‌گیریم،
00:19
creatingپدید آوردن them and embracingدر آغوش گرفتن them, and for me,
1
3425
3150
زندگی درباره موقعیت‌ و فرصتهایی‌ست که آنها را ایجاد کرده و درآغوش‌شان می‌گیریم،
00:22
that was the Olympicالمپیک dreamرویا.
2
6575
1931
و برای من این فرصت، رویای المپیک بود.
00:24
That's what definedتعریف شده است me. That was my blissسعادت.
3
8506
3446
المپیک معنای زندگی و سعادت من بود.
00:27
As a cross-countryکشور متقابل skierاسکی باز and memberعضو of the Australianاسترالیا skiاسکی teamتیم,
4
11952
3749
به عنوان یک اسکی بازِ روی چمن و عضو تیم اسکی استرالیا،
00:31
headedهدایت towardsبه سمت the Winterزمستان Olympicsبازی های المپیک,
5
15701
1645
که عزمم را برای المپیک زمستانی جزم کرده بودم،
00:33
I was on a trainingآموزش bikeدوچرخه rideسوار شدن with my fellowهمکار teammatesهم تیمی ها.
6
17346
4229
با دیگر اعضای تیم مشغول یک دوچرخه‌سواری تمرینی بودیم.
00:37
As we madeساخته شده our way up towardsبه سمت
7
21575
1944
و در حال رکاب‌زدن در مسیر تماشایی بلومانتینز در غرب سیدنی بودیم،
00:39
the spectacularدیدنی و جذاب Blueآبی Mountainsکوه ها westغرب of Sydneyسیدنی,
8
23519
3150
و در حال رکاب‌زدن در مسیر تماشایی بلومانتینز در غرب سیدنی بودیم،
00:42
it was the perfectکامل autumnفصل پاييز day:
9
26669
2464
یک روز عالی پاییزی بود:
00:45
sunshineآفتاب, the smellبو of eucalyptاکالیپتوس and a dreamرویا.
10
29133
4185
آفتاب، بوی درختان اکالیپتوس و رویایی در سر.
00:49
Life was good.
11
33318
1433
زندگی عالی بود.
00:50
We'dما می خواهیم been on our bikesدوچرخه for around fiveپنج and halfنیم hoursساعت ها
12
34751
2898
دوچرخه‌سواری حدود پنج ساعت و نیم طول کشید
00:53
when we got to the partبخشی of the rideسوار شدن that I lovedدوست داشتنی,
13
37649
2394
تا اینکه ما به بخشی از مسیر رسیدیم که من واقعا دوستش داشتم،
00:55
and that was the hillsتپه ها, because I lovedدوست داشتنی the hillsتپه ها.
14
40043
3037
و آن تپه بود، آخه من عاشق تپه‌ها هستم.
00:58
And I got up off the seatصندلی of my bikeدوچرخه, and I startedآغاز شده
15
43080
2698
من از روی زین دوچرخه بلند شدم، و شروع کردم به
01:01
pumpingپمپاژ my legsپاها, and as I suckedمکیده in the coldسرماخوردگی mountainکوه airهوا,
16
45778
2953
رکاب زدن، و همین که داشتم هوای سرد کوهستان را می‌بلعیدم،
01:04
I could feel it burningسوزش my lungsریه ها, and I lookedنگاه کرد up
17
48731
2655
می‌تونستم حس کنم که دارد ریه‌هام را می‌سوزاند، و سرم را بالا بردم
01:07
to see the sunآفتاب shiningدرخشان in my faceصورت.
18
51386
3687
تا خورشید را ببینم که بر صورتم می‌تابید.
01:10
And then everything wentرفتی blackسیاه.
19
55073
3084
سپس همه‌چیز سیاه شد.
01:14
Where was I? What was happeningاتفاق می افتد?
20
58157
2994
من کجا بودم؟ داشت چه اتفاقی می‌افتاد؟
01:17
My bodyبدن was consumedمصرف شده by painدرد.
21
61151
3601
بدنم از درد تحلیل می‌رفت.
01:20
I'd been hitاصابت by a speedingسرعت بالا utilityابزار truckکامیون
22
64752
2824
در حالی که فقط ده دقیقه از دوچرخه سواری باقی مانده بود، یک وانت به من زده بود.
01:23
with only 10 minutesدقایق to go on the bikeدوچرخه rideسوار شدن.
23
67576
3319
در حالی که فقط ده دقیقه از دوچرخه سواری باقی مانده بود، یک وانت به من زده بود.
01:26
I was airliftedهواپیما from the sceneصحنه of the accidentتصادف
24
70895
1848
من با هلیکوپتر امداد از صحنه‌‌ی تصادف به بخش ستون فقرات بیمارستانی در سیدنی برده شدم.
01:28
by a rescueنجات helicopterهلی کوپتر to a largeبزرگ spinalستون فقرات unitواحد in Sydneyسیدنی.
25
72743
3608
من با هلیکوپتر امداد از صحنه‌‌ی تصادف به بخش ستون فقرات بیمارستانی در سیدنی برده شدم.
01:32
I had extensiveگسترده and life-threateningتهدید کننده زندگی injuriesصدمات.
26
76351
3052
به من صدمات گسترده و مرگباری وارد شده بود.
01:35
I'd brokenشکسته شده my neckگردن and my back in sixشش placesمکان ها.
27
79403
4136
گردنم و ستون فقرات از شش نقطه شکسته بودند.
01:39
I brokeشکست fiveپنج ribsدنده on my left sideسمت.
28
83539
2577
پنج تا از دنده‌های سمت چپم شکسته بودند.
01:42
I brokeشکست my right armبازو. I brokeشکست my collarboneکلسترول.
29
86116
2807
بازوی سمت راستم و استخوان ترقوه من شکسته بودند.
01:44
I brokeشکست some bonesاستخوان ها in my feetپا.
30
88923
2246
چند تا از استخوانهای پاهام شکسته بود.
01:47
My wholeکل right sideسمت was rippedپاره پاره شده openباز کن, filledپر شده with gravelسنگ ریزه.
31
91169
3260
تمامی سمت راست بدنم پاره شده بود، و پر از شن های ریز بود.
01:50
My headسر was cutبرش openباز کن acrossدر سراسر the frontجلوی, liftedبالا بردن back,
32
94429
2294
سرم از این جلو تا به عقب شکاف برداشته بود، و زیر جمجمه من دیده می‌شد.
01:52
exposingافشای the skullجمجمه underneathدر زیر.
33
96723
1461
سرم از این جلو تا به عقب شکاف برداشته بود، و زیر جمجمه من دیده می‌شد.
01:54
I had headسر injuresآسیب می زند. I had internalداخلی injuriesصدمات.
34
98184
2363
صدمات مغزی داشتم، و دچار آسیب‌های داخلی بودم.
01:56
I had massiveعظیم bloodخون lossاز دست دادن. In factواقعیت, I lostکم شده about fiveپنج litersلیتر
35
100547
2681
مقدار زیادی خون از دست داده بودم. در حقیقت حدود پنج لیتر خون از دست داده بودم،
01:59
of bloodخون, whichکه is all someoneکسی my sizeاندازه would actuallyدر واقع holdنگه دارید.
36
103228
3195
که تقریبا همان مقدار خونی‌ست که یک نفر هم قد و قواره‌ی من در بدنش دارد.
02:02
By the time the helicopterهلی کوپتر arrivedوارد شد at Princeشاهزاده Henryهنری Hospitalبیمارستان
37
106423
2791
در زمانی که هلیکوپتر به بیمارستان پرنس هنری سیدنی رسید،
02:05
in Sydneyسیدنی, my bloodخون pressureفشار was 40 over nothing.
38
109214
4371
فشار خون من ۴۰ روی صفر بود.
02:09
I was havingداشتن a really badبد day. (Laughterخنده)
39
113585
5403
من روز بسیار بدی را داشتم. (خنده)
02:18
For over 10 daysروزها, I driftedرانده شد betweenبین two dimensionsابعاد.
40
122635
5097
برای بیش از ده روز، من میان دو دنیا در نوسان بودم.
02:23
I had an awarenessاطلاع of beingبودن in my bodyبدن, but alsoهمچنین
41
127732
3229
من آگاه بودم که در بدنم هستم، اما همزمان
02:26
beingبودن out of my bodyبدن, somewhereجایی elseچیز دیگری, watchingتماشا کردن
42
130961
2329
بیرون از آن بودم، جایی دیگر، در حال تماشا کردن خودم
02:29
from aboveدر بالا as if it was happeningاتفاق می افتد to someoneکسی elseچیز دیگری.
43
133290
1898
از بالا بودم، انگار این اتفاقات دارد برای کس دیگری می‌افتد.
02:31
Why would I want to go back to a bodyبدن that was so brokenشکسته شده?
44
135188
3753
چرا باید می‌خواستم به بدنی برگردم که اینطور از هم پاشیده بود؟
02:34
But this voiceصدای keptنگه داشته شد callingصدا زدن me: "Come on, stayاقامت کردن with me."
45
138941
5722
اما یک صدا دائم به من می‌گفت: «یالا، با من بمان.»
02:40
"No. It's too hardسخت."
46
144663
2505
«نه، این خیلی سخته.»
02:43
"Come on. This is our opportunityفرصت."
47
147168
2953
«بیا. این فرصتی برای ماست.»
02:46
"No. That bodyبدن is brokenشکسته شده. It can no longerطولانی تر serveخدمت me."
48
150121
3969
«نه. این بدن خُرد و خمیر است. دیگر نمی‌تواند برای من کار کند.»
02:49
"Come on. Stayاقامت کردن with me. We can do it. We can do it togetherبا یکدیگر."
49
154090
5504
«یالا. با من بمان. ما می‌تونیم این‌کار را بکنیم. ما با هم از پسش برمیایم.»
02:55
I was at a crossroadsتقاطع ها.
50
159594
2283
من بر سر دوراهی بودم.
02:57
I knewمی دانست if I didn't returnبرگشت to my bodyبدن, I'd have to leaveترک کردن this worldجهان foreverبرای همیشه.
51
161877
3868
می‌دانستم اگر به بدنم برنگردم، باید این دنیا را برای همیشه ترک کنم.
03:01
It was the fightمبارزه کردن of my life.
52
165745
4158
داشتم بر سر زندگیم می‌جنگیدم.
03:05
After 10 daysروزها, I madeساخته شده the decisionتصمیم گیری to returnبرگشت to my bodyبدن,
53
169903
4750
بعد از ده روز، من تصمیم گرفتم که به بدنم برگردم،
03:10
and the internalداخلی bleedingخون ریزی stoppedمتوقف شد.
54
174653
4392
و خونریزی داخلی متوقف شد.
03:14
The nextبعد concernنگرانی was whetherچه I would walkراه رفتن again,
55
179045
3116
و نگرانی بعدی این بود که آیا من می‌تونم دوباره راه برم،
03:18
because I was paralyzedفلج شده from the waistدور کمر down.
56
182161
2530
زیرا من از کمر به پایین فلج شده بودم.
03:20
They said to my parentsپدر و مادر, the neckگردن breakزنگ تفريح was a stableپایدار fractureشکستگی,
57
184691
2722
آنها به پدر و مادرم گفته بودند که شکستگی گردنم شرایط نسبتا خوبی داره،
03:23
but the back was completelyبه صورت کامل crushedخرد شده.
58
187413
1690
اما پشتم کاملا خرد شده بود.
03:25
The vertebraمهره at L1 was like you'dمی خواهی droppedکاهش یافته است a peanutبادام زمینی,
59
189103
3947
مهره "اِل یک" شبیه یک بادام زمینی بود که انداخته باشی‌اش روی زمین،
03:28
steppedگام برداشت on it, smashedشکست خورده it into thousandsهزاران نفر of piecesقطعات.
60
193050
3218
پات را روی آن گذاشته باشی، و لِه و لَورده‌اش کرده باشی.
03:32
They'dآنها می خواهند have to operateکار کن.
61
196268
2431
آنها باید جراحی‌ام می‌کردند.
03:34
They wentرفتی in. They put me on a beanbagbeanbag. They cutبرش me,
62
198699
2900
دست به کار شدند، و مرا روی کیسه‌‌ی شنی گذاشتند. آنها بدنم را بریدند،
03:37
literallyعینا cutبرش me in halfنیم, I have a scarجای زخم
63
201599
2294
دقیقا مرا دو تکه کردند، من یک جای زخم دارم
03:39
that wrapswraps around my entireکل bodyبدن.
64
203893
2916
که دورتادورم در سراسر بدنم پیچیده شده.
03:42
They pickedبرداشت as much brokenشکسته شده boneاستخوان as they could
65
206809
2610
آنها تا جایی که می‌تونستند استخوانهای شکسته‌ را که در نخاع من گیر کرده بود بیرون کشیدند.
03:45
that had lodgedتسلیم شد in my spinalستون فقرات cordطناب.
66
209419
1762
آنها تا جایی که می‌تونستند استخوانهای شکسته‌ را که در نخاع من گیر کرده بود بیرون کشیدند.
03:47
They tookگرفت out two of my brokenشکسته شده ribsدنده, and they rebuiltبازسازی my back,
67
211181
4111
دوتا از دنده‌های شکسته مرا بیرون کشیند، پشت مرا بازسازی کردند،
03:51
L1, they rebuiltبازسازی it, they tookگرفت out anotherیکی دیگر brokenشکسته شده ribدنده,
68
215292
2834
اِل یک، آنها دوباره ساختندش، یک دنده دیگر را بیرون کشیدند،
03:54
they fusedذوب شده T12, L1 and L2 togetherبا یکدیگر.
69
218126
3220
آنها مهره‌های تی دوازده، اِل یک، و اِل دو را به هم جوش دادند.
03:57
Then they stitchedدوخته شده me up. They tookگرفت an entireکل hourساعت to stitchکوک me up.
70
221346
3032
و سپس بخیه زدند. یک ساعت کامل طول کشید تا مرا بخیه زدند.
04:00
I wokeبیدار شدم up in intensiveشدید careاهميت دادن, and the doctorsپزشکان were really excitedبرانگیخته
71
224378
3007
من در بخش مراقبتهای ویژه بیدار شدم، و دکترها بسیار هیجان زده بودند
04:03
that the operationعمل had been a successموفقیت because at that stageمرحله
72
227385
3024
که جراحی بسیار موفقیت آمیز بود، چون در آن مرحله
04:06
I had a little bitبیت of movementجنبش in one of my bigبزرگ toesانگشتان پا,
73
230409
3085
من انگشت شصت پام را می‌تونستم کمی تکان بدم،
04:09
and I thought, "Great, because I'm going to the Olympicsبازی های المپیک!"
74
233494
3341
و فکر کردم: «عالیه، چون من به المپیک می‌رم!»
04:12
(Laughterخنده)
75
236835
1886
(خنده تماشاگران)
04:14
I had no ideaاندیشه. That's the sortمرتب سازی of thing
76
238721
2273
هیچ ایده ای نداشتم. مسلما این نوع چیزها برای کس دیگری اتفاق می‌افتاد نه من.
04:16
that happensاتفاق می افتد to someoneکسی elseچیز دیگری, not me, surelyمسلما.
77
240994
3087
هیچ ایده ای نداشتم. مسلما این نوع چیزها برای کس دیگری اتفاق می‌افتاد نه من.
04:19
But then the doctorدکتر cameآمد over to me, and she said,
78
244081
2110
اما بعدا دکتر آمد پیش من و گفت،
04:22
"Janineجینین, the operationعمل was a successموفقیت, and we'veما هستیم pickedبرداشت
79
246191
3426
«ژانین، جراحی موفقیت آمیز بود،
04:25
as much boneاستخوان out of your spinalستون فقرات cordطناب as we could,
80
249617
3352
و ما تا جایی که می‌تونستیم استخوان‌ها را از نخاع تو بیرون آوردیم،
04:28
but the damageخسارت is permanentدائمی.
81
252969
1104
اما این آسیب دایمی‌ست،
04:29
The centralمرکزی nervousعصبی systemسیستم nervesاعصاب, there is no cureدرمان.
82
254073
3317
هیچ درمانی برای اعصاب دستگاه عصبی مرکزی وجود ندارد.
04:33
You're what we call a partialجزئي paraplegicپاراگلیفیک, and you'llشما خواهید بود have
83
257390
3050
تو دچار چیزی شدی که ما بهش می‌گیم نیمه فلج، و تو
04:36
all of the injuriesصدمات that go alongدر امتداد with that.
84
260440
2992
تمامی آسیب‌هایی را خواهی داشت که همچین نقصی به دنبال دارد.
04:39
You have no feelingاحساس from the waistدور کمر down, and at mostاکثر,
85
263432
3208
تو از کمر به پایین چیزی را حس نخواهی کرد، و حداکثر،
04:42
you mightممکن get 10- or 20-percentدرصد returnبرگشت.
86
266640
3021
و حداکثر بین ۱۰ تا ۲۰ درصد از حس تو ممکن‌ست که برگردد.
04:45
You'llشما have internalداخلی injuriesصدمات for the restباقی مانده of your life.
87
269661
3121
تو برای همه عمر آسیب‌های داخلی در بدنت خواهی داشت.
04:48
You'llشما have to use a catheterکاتتر for the restباقی مانده of your life.
88
272782
2418
و برای همه عمرت باید از سوند استفاده کنی.
04:51
And if you walkراه رفتن again, it will be with calipersکلاپر and a walkingپیاده روی frameفریم."
89
275200
5502
و اگر دوباره راه بری، باید از واکر و کالیپر استفاده کنی.»
04:56
And then she said, "Janineجینین,
90
280702
1611
و سپس او گفت: «‌‌ژانین،
04:58
you'llشما خواهید بود have to rethinkدوباره فکر کن everything you do in your life,
91
282313
2103
تو باید درباره همه چیزهایی که در زندگی‌ات می‌خوای دوباره فکر کنی،
05:00
because you're never going to be ableتوانایی to do the things you did before."
92
284416
4760
زیرا تو هرگز قادر نخواهی بود که کارهایی را که قبلا انجام می‌دادی انجام بدی.»
05:05
I triedتلاش کرد to graspفهم what she was sayingگفت:.
93
289176
2713
سعی می‌کردم آنچه را که او می‌گفت را درک کنم.
05:07
I was an athleteورزشکار. That's all I knewمی دانست. That's all I'd doneانجام شده.
94
291889
2462
من یک ورزشکار بودم. این همه آنچه بود که من می‌دانستم. و همه آنچه می‌خواستم بکنم.
05:10
If I couldn'tنمی توانستم do that, then what could I do?
95
294351
3248
اگر نمی‌تونستم این کار را بکنم، دیگر چه کاری از دستم برمی‌آمد؟
05:13
And the questionسوال I askedپرسید: myselfخودم is, if I couldn'tنمی توانستم do that,
96
297599
3870
و سوالی که از خودم پرسیدم این بود که اگر من نتونم این کار را بکنم،
05:17
then who was I?
97
301469
1851
پس چه کسی بودم؟
05:23
They movedنقل مکان کرد me from intensiveشدید careاهميت دادن to acuteحاد spinalستون فقرات.
98
307735
3320
مرا از بخش مراقبتهای ویژه به بخش ستون فقرات منتقل کردند.
05:26
I was lyingدروغ گویی on a thinلاغر, hardسخت spinalستون فقرات bedبستر.
99
311055
2419
من روی یک تخت نازک و سفت مخصوص ستون فقرات دراز کشیده بودم.
05:29
I had no movementجنبش in my legsپاها. I had tightتنگ stockingsجوراب ساق بلند on
100
313474
2543
و هیچ حرکتی در پاهام نداشتم. جوراب‌های تنگی به پا داشتم
05:31
to protectمحافظت from bloodخون clotsلخته ها.
101
316017
1914
تا جلوی لخته شدن خون را بگیرد.
05:33
I had one armبازو in plasterگچ, one armبازو tiedگره خورده است down by dripsقطره قطره.
102
317931
3125
یک بازوم در گچ بود، و دست دیگر با نوار بسته شده بود.
05:36
I had a neckگردن braceبند شلوار and sandbagsکیسه های شن و ماسه on eitherیا sideسمت of my headسر
103
321056
2757
من یک گردنبند طبی به گردنم بود و کیسه‌های شنی دو طرف سرم قرار داشت
05:39
and I saw my worldجهان throughاز طریق a mirrorآینه
104
323813
1929
و از آینه ای که بالای سرم آویزان بود دنیای پیرامون خودم را می‌دیدم.
05:41
that was suspendedمعلق aboveدر بالا my headسر.
105
325742
3358
و از آینه ای که بالای سرم آویزان بود دنیای پیرامون خودم را می‌دیدم.
05:45
I sharedبه اشتراک گذاشته شده the wardبخش with fiveپنج other people,
106
329100
3477
من در آن بخش با پنج نفر دیگر آشنا شدم
05:48
and the amazingحیرت آور thing is that because we were all lyingدروغ گویی
107
332577
2255
و چیز بسیار شگفت انگیز این بود که چون همه‌ی ما در بخش ستون فقرات، بی‌حرکت افتاده بودیم،
05:50
paralyzedفلج شده in a spinalستون فقرات wardبخش, we didn't know what eachهر یک other lookedنگاه کرد like.
108
334832
5071
هیچ کدام نمی‌دانستیم که آن یکی چه شکلی‌ست.
05:55
How amazingحیرت آور is that? How oftenغالبا in life
109
339903
3137
این چقدر شگفت انگیز است؟ چند بار در زندگی
05:58
do you get to make friendshipsدوستی, judgment-freeبدون قضاوت,
110
343040
4714
پیش میاد که دوستی‌هایی بسازید که بدون داوری،
06:03
purelyصرفا basedمستقر on spiritروح?
111
347754
2734
و خالصانه بر اساس روح‌تان شکل گرفته باشد؟
06:06
And there were no superficialسطحی conversationsگفتگو
112
350488
2511
و هیچ گفتگوی سطحی بین ما وجود نداشت،
06:08
as we sharedبه اشتراک گذاشته شده our innermostدرونی ترین thoughtsاندیشه ها, our fearsترس,
113
352999
3328
چون ما درونی‌ترین اندیشه‌ها، ترس‌ها، و امیدهامان را درباره‌ی زندگی پس از ترک این بخش باهم در میان می‌گذاشتیم.
06:12
and our hopesامیدوارم for life after the spinalستون فقرات wardبخش.
114
356327
4658
چون ما درونی‌ترین اندیشه‌ها، ترس‌ها، و امیدهامان را درباره‌ی زندگی پس از ترک این بخش باهم در میان می‌گذاشتیم.
06:16
I rememberیاد آوردن one night, one of the nursesپرستاران cameآمد in,
115
360985
2717
شبی را به خاطر میارم که پرستار، جاناتان آمد تو، با کلی نیِ پلاستیکی.
06:19
Jonathanجاناتان, with a wholeکل lot of plasticپلاستیک strawsنیها.
116
363702
4190
شبی را به خاطر میارم که پرستار، جاناتان آمد تو، با کلی نیِ پلاستیکی.
06:23
He put a pileشمع on topبالا of eachهر یک of us, and he said,
117
367892
2669
او روی سینه‌ی هریک از ما یک دسته نی قرار داد، و گفت:
06:26
"Startشروع کنید threadingموضوع them togetherبا یکدیگر."
118
370561
2752
«اینها را به هم ببافید.»
06:29
Well, there wasn'tنبود much elseچیز دیگری to do in the spinalستون فقرات wardبخش, so we did.
119
373313
3301
خُب، کار زیادی در بخش ستون فقرات نبود که ما انجام بدیم. بنابراین ما آن را انجام دادیم.
06:32
And when we'dما می خواهیم finishedتمام شده, he wentرفتی around silentlyسکوت
120
376614
3641
هنگامی که ما کار را تمام کردیم، اودر سکوت به طرفی رفت
06:36
and he joinedپیوست all of the strawsنیها up
121
380255
2485
و همه‌ی نی‌های را به هم متصل کرد
06:38
tillتا it loopedحلقه around the wholeکل wardبخش, and then he said,
122
382740
3573
تا اینکه یک حلقه به دور تمام بخش تشکیل داد، بعد گفت:
06:42
"Okay, everybodyهمه, holdنگه دارید on to your strawsنیها."
123
386313
3932
«بسیار خوب، همه‌ نی‌هاتان را نگه دارید.»
06:46
And we did. And he said, "Right. Now we're all connectedمتصل."
124
390245
6975
و ما این‌کار را کردیم، و گفت: «خوبه، حالا ما همه‌مان به هم مرتبط هستیم.»
06:53
And as we heldبرگزار شد on, and we breathedنفس کشید as one,
125
397220
5460
و وقتی نگهش می‌داشتیم، و به عنوان یک تن نفس می‌کشیدیم،
06:58
we knewمی دانست we weren'tنبودند on this journeyسفر aloneتنها.
126
402680
4353
می‌دانستیم که در این سفر تنها نیستیم.
07:02
And even lyingدروغ گویی paralyzedفلج شده in the spinalستون فقرات wardبخش,
127
407033
4504
و حتی با اینکه در بخش ستون فقرات فلج دراز کشیده بودیم،
07:07
there were momentsلحظات of incredibleباور نکردنی depthعمق and richnessثروت,
128
411537
3222
لحظه‌هایی را از سر می‌گذراندیم با ژرفا و غنای باورنکردنی،
07:10
of authenticityاعتبار and connectionارتباط
129
414759
3252
با اصالت و پیوندی
07:13
that I had never experiencedبا تجربه before.
130
418011
4344
که من تا آن زمان تجربه نکرده بودم.
07:18
And eachهر یک of us knewمی دانست that when we left the spinalستون فقرات wardبخش
131
422355
4481
و هریک از ما می‌دانست که هنگامی که بخش ستون فقرات را ترک کند
07:22
we would never be the sameیکسان.
132
426836
4819
هرگز مثل قبل نخواهد بود.
07:27
After sixشش monthsماه ها, it was time to go home.
133
431655
4162
بعد از شش ماه، وقت رفتن به خانه بود.
07:31
I rememberیاد آوردن Dadبابا pushingهل دادن me outsideخارج از in my wheelchairصندلی چرخدار,
134
435817
3466
به خاطر میارم که پدرم صندلی چرخدار مرا به بیرون هل می‌داد،
07:35
wrappedپیچیده شده in a plasterگچ bodyبدن castقالب,
135
439283
2861
در حالی‌که همه‌ی بدنم در گچ بود،
07:38
and feelingاحساس the sunآفتاب on my faceصورت for the first time.
136
442144
2971
و برای اولین بار نور خورشید را روی صورتم احساس کردم.
07:41
I soakedخیس شده it up and I thought,
137
445115
1938
درحالی که در نورخورشید غوطه‌ور بودم فکر کردم،
07:42
how could I ever have takenگرفته شده this for grantedاعطا شده?
138
447053
3874
چطور می‌تونستم که این همه را یک چیز بدیهی در نظر بگیرم؟
07:46
I feltنمد so incrediblyطور باور نکردنی gratefulسپاسگزار for my life.
139
450927
4277
به طور باورنکردنی برای زندگیم شاکر بودم.
07:51
But before I left the hospitalبیمارستان, the headسر nurseپرستار
140
455204
1995
اما قبل از اینکه بیمارستان را ترک کنم، سرپرستار
07:53
had said to me, "Janineجینین, I want you to be readyآماده,
141
457199
2219
بهم گفته بود: «ژانین، ازت می‌خوام آماده باشی،
07:55
because when you get home, something'sبعضی چیزها going to happenبه وقوع پیوستن."
142
459418
2735
زیرا وقتی که به خانه بری چیزی اتفاق خواهد افتاد.»
07:58
And I said, "What?" And she said,
143
462153
1892
و من گفتم: «چی؟»، و او گفت:
07:59
"You're going to get depressedافسرده."
144
464045
2106
«تو افسرده خواهی شد.»
08:02
And I said, "Not me, not Janineجینین the Machineدستگاه,"
145
466151
2715
گفتم: «من نه ، نه ژانینی که مثل ماشین می‌ماند،»
08:04
whichکه was my nicknameنام مستعار.
146
468866
2180
ماشین لقب من بود.
08:06
She said, "You are, because, see, it happensاتفاق می افتد to everyoneهر کس.
147
471046
2866
او گفت: «تو افسرده خواهی شد، خواهی دید، زیرا این برای همه اتفاق می‌افتد.
08:09
In the spinalستون فقرات wardبخش, that's normalطبیعی.
148
473912
2747
در بخش ستون فقرات وضعیت تو طبیعی‌ست.
08:12
You're in a wheelchairصندلی چرخدار. That's normalطبیعی.
149
476659
1313
تو روی صندلی چرخدار هستی. این طبیعی‌ست.
08:13
But you're going to get home and realizeتحقق بخشیدن
150
477972
2170
اما تو داری می‌ری خونه و خواهی دید که چقدر زندگی متفاوت خواهد بود.»
08:16
how differentناهمسان life is."
151
480142
2096
اما تو داری می‌ری خونه و خواهی دید که چقدر زندگی متفاوت خواهد بود.»
08:18
And I got home and something happenedاتفاق افتاد.
152
482238
3833
من رفتم خونه و اتفاقی افتاد.
08:24
I realizedمتوجه شدم Sisterخواهر Samسم was right.
153
488641
3019
متوجه شدم خواهر سام درست می‌گفت.
08:27
I did get depressedافسرده.
154
491660
2894
من افسرده شدم.
08:30
I was in my wheelchairصندلی چرخدار. I had no feelingاحساس from the waistدور کمر down,
155
494554
3371
من روی صندلی چرخدارم بودم. و از کمر به پائین هیچ احساسی نداشتم،
08:33
attachedمتصل شده to a catheterکاتتر bottleبطری. I couldn'tنمی توانستم walkراه رفتن.
156
497925
3569
و کیسه ادرار و مدفوع بهم متصل بود. نمی‌تونستم راه برم.
08:37
I'd lostکم شده so much weightوزن in the hospitalبیمارستان
157
501494
2133
من وزن زیادی را در بیمارستان از دست داده بودم
08:39
I now weighedوزن کرد about 80 poundsپوند.
158
503627
3762
و حالا حدود ۳۶ کیلو بودم.
08:43
And I wanted to give up.
159
507389
2521
می‌خواستم که تسلیم بشم.
08:45
All I wanted to do was put my runningدر حال اجرا shoesکفش on and runاجرا کن out the doorدرب.
160
509910
3430
همه آنچه می‌خواستم این بود که کفشهای ورزشی‌ام را بپوشم و و از خانه بیرون بدوم.
08:49
I wanted my oldقدیمی life back. I wanted my bodyبدن back.
161
513340
3387
می‌خواستم زندگی گذشته‌ام برگردد. می‌خواستم بدنم برگردد.
08:52
And I can rememberیاد آوردن Momمامان sittingنشسته on the endپایان of my bedبستر,
162
516727
2520
می‌تونم به خاطر بیارم که مادرم پایین تختم نشست،
08:55
and sayingگفت:, "I wonderتعجب if life will ever be good again."
163
519247
3893
و گفت: «با خودم فکر می‌کنم که امکان دارد که زندگی دوباره خوب بشه؟»
08:59
And I thought, "How could it? Because I've lostکم شده everything
164
523140
4296
و من فکر کردم: «چطور می‌شه که خوب بشه؟ چون من هرچیزی را
09:03
that I valuedارزش, everything that I'd workedکار کرد towardsبه سمت.
165
527436
4200
برام ارزش داشت از دست دادم، هر چیزی را که براش جان کندم.
09:07
Goneرفته."
166
531636
2877
از دست رفته.»
09:10
And the questionسوال I askedپرسید: was, "Why me? Why me?"
167
534513
5024
و سوالی که می‌پرسیدم این بود: «چرا من؟ چرا من؟»
09:15
And then I rememberedبه یاد داشته باشید my friendsدوستان
168
539537
3899
سپس دوستانم را به خاطر آوردم
09:19
that were still in the spinalستون فقرات wardبخش,
169
543436
2403
که هنوز در بخش ستون فقرات بستری بودند،
09:21
particularlyبه خصوص Mariaماریا.
170
545839
1644
به خصوص ماریا.
09:23
Mariaماریا was in a carماشین accidentتصادف, and she wokeبیدار شدم up
171
547483
2110
ماریا قربانی یک حادثه رانندگی بود، و روز تولد ۱۶ سالگی‌اش با این خبر که از گردن به پايین فلج شده بیدار شد،
09:25
on her 16thth birthdayروز تولد to the newsاخبار that she was a completeتکمیل quadriplegicquadriplegic,
172
549593
4847
ماریا قربانی یک حادثه رانندگی بود، و روز تولد ۱۶ سالگی‌اش با این خبر که از گردن به پايین فلج شده بیدار شد،
09:30
had no movementجنبش from the neckگردن down,
173
554440
2293
و هیچ حرکتی از گردن به پایین نداشت،
09:32
had damageخسارت to her vocalآواز chordsآکورد, and she couldn'tنمی توانستم talk.
174
556733
3689
تارهای صوتی‌اش آسیب دیده بود، و نمی‌تونست صحبت کند.
09:36
They told me, "We're going to moveحرکت you nextبعد to her
175
560422
2274
آنها به من گفتند: «می‌خوایم تو را ببریم نزدیک او
09:38
because we think it will be good for her."
176
562696
2295
چون فکر می‌کنیم براش خوبه.»
09:40
I was worriedنگران. I didn't know how I'd reactواکنش نشان می دهند
177
564991
3330
خیلی نگران بودم. نمی‌دانستم چه واکنشی باید در برابرش نشان بدم.
09:44
to beingبودن nextبعد to her.
178
568321
1949
خیلی نگران بودم. نمی‌دانستم چه واکنشی باید در برابرش نشان بدم.
09:46
I knewمی دانست it would be challengingچالش برانگیز, but it was actuallyدر واقع a blessingبرکت,
179
570270
3924
می‌دانستم که چالش برانگیز خواهد بود، اما در واقع یک موهبت بود،
09:50
because Mariaماریا always smiledلبخند زد.
180
574194
5242
چون ماریا همواره لبخند می‌زد.
09:55
She was always happyخوشحال, and even when she beganآغاز شد to talk again,
181
579436
4422
او همواره شاد بود، و حتی وقتی دوباره شروع به حرف زدن کرد،
09:59
albeitهر چند difficultدشوار to understandفهمیدن, she never complainedشکایت کرد, not onceیک بار.
182
583858
6077
هرچند که فهم آن دشوار بود، او هرگز شکایت نکرد، حتی یک‌بار.
10:05
And I wonderedشگفت زده how had she ever foundپیدا شد that levelسطح of acceptanceپذیرش.
183
589935
5823
و من از اینکه او چگونه به این سطح از پذیرش رسیده بود در شگفت بودم.
10:11
And I realizedمتوجه شدم that this wasn'tنبود just my life.
184
595758
4719
و فهمیدم که این فقط زندگی من نیست.
10:16
It was life itselfخودش. I realizedمتوجه شدم that this wasn'tنبود just my painدرد.
185
600477
4305
این خود زندگی بود. فهمیدم که این فقط درد من نیست.
10:20
It was everybody'sهمه است painدرد. And then I knewمی دانست, just like before,
186
604782
5143
این درد هر کسی هست. و سپس فهمیدم که درست مثل قبل،
10:25
that I had a choiceانتخابی. I could keep fightingدعوا کردن this
187
609925
4332
من حق انتخاب دارم. من می‌تونستم بجنگم
10:30
or I could let go and acceptقبول کردن not only my bodyبدن
188
614257
5021
و یا ازش بگذرم، و نه تنها شرایط بدنم را
10:35
but the circumstancesشرایط of my life.
189
619278
3383
بلکه پیامدهای زندگیم را نیز قبول کنم.
10:38
And then I stoppedمتوقف شد askingدرخواست, "Why me?"
190
622661
3815
و سپس دیگر نپرسیدم: «چرا من؟»
10:42
And I startedآغاز شده to askپرسیدن, "Why not me?"
191
626476
2953
و شروع کردم به پرسیدن: «چرا من نه؟»
10:45
And then I thought to myselfخودم, maybe beingبودن at rockسنگ bottomپایین
192
629429
4127
سپس با خوردم فکر کردم، شاید بودن در ضعیف‌ترین حالت بهترین نقطه برای شروع باشد.
10:49
is actuallyدر واقع the perfectکامل placeمحل to startشروع کن.
193
633556
6891
سپس با خوردم فکر کردم، شاید بودن در ضعیف‌ترین حالت بهترین نقطه برای شروع باشد.
10:56
I had never before thought of myselfخودم as a creativeخلاقانه personفرد.
194
640447
3992
من قبلا هرگز خودم را به عنوان فردی خلاق تصور نکرده بودم.
11:00
I was an athleteورزشکار. My bodyبدن was a machineدستگاه.
195
644439
3664
من یک ورزشکار بودم. بدنم یک ماشین بود.
11:04
But now I was about to embarkسوار شدن on the mostاکثر creativeخلاقانه projectپروژه
196
648103
4691
اما حالا من می‌خواستم روی خلاقانه‌ترین پروژه‌ای سرمایه‌گذاری کنم
11:08
that any of us could ever do:
197
652794
1935
که هریک از ما می‌تونست تا آن موقع کرده باشد:
11:10
that of rebuildingبازسازی a life.
198
654729
2720
ساختن دوباره‌ی یک زندگی.
11:13
And even thoughگرچه I had absolutelyکاملا no ideaاندیشه
199
657449
2559
و با اینکه مطلقا هیچ ایده‌ای نداشتم
11:15
what I was going to do, in that uncertaintyعدم قطعیت
200
660008
2855
که چه کاری می‌خوام بکنم، در آن تردید و دودلی
11:18
cameآمد a senseاحساس of freedomآزادی.
201
662863
2444
به حس رهایی رسیدم.
11:21
I was no longerطولانی تر tiedگره خورده است to a setتنظیم pathمسیر.
202
665307
2754
دیگر به یک مسیر از پیش تعیین شده تعلق نداشتم.
11:23
I was freeرایگان to exploreکاوش کنید life'sزندگی infiniteبي نهايت possibilitiesامکانات.
203
668061
6122
من آزاد بودم تا امکانات نامحدود زندگی را کشف کنم.
11:30
And that realizationتحقق was about to changeتغییر دادن my life.
204
674183
6220
و این تشخیص داشت زندگی من را تغییر می‌داد.
11:36
Sittingنشسته at home in my wheelchairصندلی چرخدار and my plasterگچ bodyبدن castقالب,
205
680403
4804
در خانه بر روی صندلی چرخدار نشسته بودم و بدنم در گچ بود،
11:41
an airplaneهواپیما flewپرواز کرد overheadدر بالای سر, and I lookedنگاه کرد up,
206
685207
3889
که یک هواپیما بر بالای سرم پرواز کرد، و من به بالا نگاه کردم،
11:44
and I thought to myselfخودم, "That's it!
207
689096
2907
و با خودم فکر کردم: «خودشه!
11:47
If I can't walkراه رفتن, then I mightممکن as well flyپرواز."
208
692003
4363
اگر نمی‌تونم راه برم، ممکنه که بتونم پرواز کنم.»
11:52
I said, "Momمامان, I'm going to learnیاد گرفتن how to flyپرواز."
209
696366
2636
گفتم: «مامان، من می‌خوام پرواز کردن یاد بگیرم.»
11:54
She said, "That's niceخوب, dearعزیزم." (Laughterخنده)
210
699002
4140
او گف: «این خیلی خوبه عزیزم.» (خنده تماشاگران)
11:59
I said, "Passعبور me the yellowرنگ زرد pagesصفحات."
211
703142
1931
گفتم: «کتاب راهنمای تلفن را به من بده.»
12:00
She passedگذشت me the phoneتلفن bookکتاب, I rangزنگ زد up the flyingپرواز schoolمدرسه,
212
705073
2342
او کتابچه راهنما را به من داد، من به مدرسه پرواز تلفن کردم،
12:03
I madeساخته شده a bookingرزرو, said I'd like to make a bookingرزرو to come out for a flightپرواز.
213
707415
2962
یک جا رزرو کردم، گفتم که دوست دارم یک قرار بگذارم که بیام برای پرواز.
12:06
They said, "You know, when do you want to come out?"
214
710377
2631
آنها گفتند: «چه موقع می‌خوای بیای؟»
12:08
I said, "Well, I have to get a friendدوست to driveراندن me out
215
713008
1853
گفتم: «خُب، من باید دوستی را پیدا کنم که من را بیاره آنجا
12:10
because I can't driveراندن. Sortمرتب سازی of can't walkراه رفتن eitherیا.
216
714861
3309
چون‌که من نمی‌تونم رانندگی کنم. حتی یه جورهایی راه هم نمی‌تونم بروم.
12:14
Is that a problemمسئله?"
217
718170
990
آیا مشکلی‌ هست؟»
12:15
I madeساخته شده a bookingرزرو, and weeksهفته ها laterبعد my friendدوست Chrisکریس
218
719160
2097
یک قرار گذاشتم، و چند هفته بعد دوستم کریس
12:17
and my momمامان droveرانندگی کرد me out to the airportفرودگاه,
219
721257
1777
و مادرم مرا به فرودگاه بردند،
12:18
all 80 poundsپوند of me coveredپوشش داده شده in a plasterگچ bodyبدن castقالب
220
723034
2693
همه‌ی ۳۶ کیلوی من در گچ بود
12:21
in a baggyکیسه ای pairجفت of overallsلباس. (Laughterخنده)
221
725727
3036
و یک شلوار رکابی گشاد تنم بود. (خنده)
12:24
I can tell you, I did not look like the idealایده آل candidateنامزد
222
728763
2798
روی هم رفته می‌تونم بهتون بگم که خیلی شبیه به داوطلب ایده‌آل
12:27
to get a pilot'sخلبان licenseمجوز. (Laughterخنده)
223
731561
2790
برای گرفتن گواهی‌نامه‌ی خلبانی نبودم. (خنده)
12:30
I'm holdingبرگزاری on to the counterشمارنده because I can't standایستادن.
224
734351
2366
لبه‌ی سکو را گرفته بودم چون‌که نمی‌تونستم بایستم.
12:32
I said, "Hiسلام, I'm here for a flyingپرواز lessonدرس."
225
736717
1814
گفتم: «سلام، من برای کلاس پرواز اینجا آمدم.»
12:34
And they tookگرفت one look and ranفرار کرد out the back to drawقرعه کشی shortکوتاه strawsنیها.
226
738531
3266
آنها به من نگاهی انداختند و عقب رفتند تا یکی به اجبار انتخاب بشه که با من کار کنه.
12:37
"You get her.""No, no, you take her."
227
741797
3918
«تو ببَرِش.»، «نه، نه، تو ببر.»
12:41
Finallyسرانجام this guy comesمی آید out. He goesمی رود,
228
745715
1330
بالاخره یک نفر جلو آمد. و گفت:
12:42
"Hiسلام, I'm Andrewاندرو, and I'm going to take you flyingپرواز."
229
747045
1783
«سلام، من اندرو هستم، من شما را برای پرواز می‌برم.»
12:44
I go, "Great." And so they driveراندن me down,
230
748828
1628
گفتم: «عالیه.» سپس من را بردند،
12:46
they get me out on the tarmacآسفالت,
231
750456
1328
و در جاده آسفالتی مرا پیاده کردند،
12:47
and there was this redقرمز, whiteسفید and blueآبی airplaneهواپیما.
232
751784
1758
در آنجا یک هواپیمای قرمز و سفید و آبی بود.
12:49
It was beautifulخوشگل. They liftedبالا بردن me into the cockpitکابین خلبان.
233
753542
3334
بسیار زیبا بود. آنها مرا تا کابین خلبان حمل کردند.
12:52
They had to slideاسلاید me up on the wingبال, put me in the cockpitکابین خلبان.
234
756876
2598
آنها باید مرا روی یکی از بالها سُر می‌دادند، و مرا در کابین خلبان می‌گذاشتند.
12:55
They satنشسته me down. There are buttonsدکمه ها and dialsشماره گیری می کند everywhereدر همه جا.
235
759474
2273
مرا نشاندند. همه جا دکمه و صفحه عقربه‌دار بود.
12:57
I'm going, "Wowوای, how do you ever know what all these buttonsدکمه ها and dialsشماره گیری می کند do?"
236
761747
3533
اینجور شروع کردم که: «وای، چطوری می‌تونی بفهمی که همه این دکمه‌ها و صفحه‌ها چه کار می‌کنند؟»
13:01
Andrewاندرو the instructorمربی got in the frontجلوی, startedآغاز شده the airplaneهواپیما up.
237
765280
2543
اندرو مربی من جلو نشست و استارت زد و هواپیما روشن شد.
13:03
He said, "Would you like to have a go at taxiingتاکسی?"
238
767823
2062
او گفت: «دوست داری قبل از بلند شدن روی سطح زمین کمی به آرامی حرکت کنی؟»
13:05
That's when you use your feetپا to controlکنترل the rudderفرمان pedalsپدال
239
769885
2201
این برای وقتی‌ست که از پات برای کنترل پدال سکان استفاده می‌کنی
13:07
to controlکنترل the airplaneهواپیما on the groundزمینی.
240
772086
2025
تا هواپیما را بر روی زمین کنترل کنی.
13:10
I said, "No, I can't use my legsپاها."
241
774111
2347
گفتم: «نه، من نمی‌تونم از پاهام استفاده کنم.»
13:12
He wentرفتی, "Oh."
242
776458
1212
او گفت: ‌«آه.»
13:13
I said, "But I can use my handsدست ها," and he said, "Okay."
243
777670
2807
گفتم: «اما می‌تونم از دست‌هام استفاده کنم،» و او گفت: «بسیار خوب.»
13:16
So he got over to the runwayباند فرودگاه, and he appliedکاربردی the powerقدرت.
244
780477
3029
خُب او از باند فرودگاه بلند شد، و نیرو را بیشتر کرد.
13:19
And as we tookگرفت off down the runwayباند فرودگاه,
245
783506
2809
ما از باند فرودگاه بلند شدیم،
13:22
and the wheelsچرخ ها liftedبالا بردن up off the tarmacآسفالت, and we becameتبدیل شد airborneهواپیما,
246
786315
4010
چرخ‌های هواپیما از روی آسفالت بلند شدند، و بعد در هوا بودیم.
13:26
I had the mostاکثر incredibleباور نکردنی senseاحساس of freedomآزادی.
247
790325
5031
آزادی باورنکردنی را احساس می‌کردم.
13:31
And Andrewاندرو said to me,
248
795356
2466
و اندرو، وقتی به منطقه‌ی آموزشی رسیدیم، به من گفت،
13:33
as we got over the trainingآموزش areaمنطقه,
249
797822
2581
و اندرو، وقتی به منطقه‌ی آموزشی رسیدیم، به من گفت،
13:36
"You see that mountainکوه over there?"
250
800403
2476
«اون کوه را در آن طرف می‌بینی؟»
13:38
And I said, "Yeah."
251
802879
1533
و من گفتم: «بله.»
13:40
And he said, "Well, you take the controlsکنترل ها, and you flyپرواز towardsبه سمت that mountainکوه."
252
804412
4756
گفت: «خُب، تو کنترل‌ها را بگیر، و به طرف اون کوه پرواز کن.»
13:45
And as I lookedنگاه کرد up, I realizedمتوجه شدم
253
809168
2482
همین‌که به بالا نگاه کردم، متوجه شدم
13:47
that he was pointingاشاره کردن towardsبه سمت the Blueآبی Mountainsکوه ها
254
811650
3223
که او به کوه های بلومانتینز اشاره می‌کند
13:50
where the journeyسفر had begunشروع شد.
255
814873
2980
که داستان من از آنجا شروع شده بود.
13:53
And I tookگرفت the controlsکنترل ها, and I was flyingپرواز.
256
817853
4585
من کنترل هواپیما را به دست گرفتم، من داشتم پرواز می‌کردم.
13:58
And I was a long, long way from that spinalستون فقرات wardبخش,
257
822438
3053
من از بخش ستون فقرات بیمارستان بسیار بسیار دور بودم،
14:01
and I knewمی دانست right then that I was going to be a pilotخلبان.
258
825491
4142
و من در همان لحظه فهمیدم که می‌خوام یک خلبان بشم.
14:05
Didn't know how on Earthزمین I'd ever passعبور a medicalپزشکی.
259
829633
3870
نمی‌دانستم که چگونه امتحانات پزشکی را خواهم گذراند.
14:09
But I'd worryنگرانی about that laterبعد, because right now I had a dreamرویا.
260
833503
3059
اما در این مورد بعدا نگران می‌شدم، زیرا الان در رویا به سر می‌بردم.
14:12
So I wentرفتی home, I got a trainingآموزش diaryدفتر خاطرات out, and I had a planطرح.
261
836562
4224
بنابراین من رفتم خانه، من یک دفترچه آموزشی روزانه داشتم و یک برنامه.
14:16
And I practicedتمرین کرد my walkingپیاده روی as much as I could,
262
840786
2830
تا جایی که می‌تونستم تمرین راه رفتن می‌کردم.
14:19
and I wentرفتی from the pointنقطه of two people holdingبرگزاری me up
263
843616
3134
و از وضعیتی که دو نفر مرا بگیرند و بلند کنند
14:22
to one personفرد holdingبرگزاری me up
264
846750
2875
به حالتی که یک نفر مرا بلند کند رسیدم
14:25
to the pointنقطه where I could walkراه رفتن around the furnitureمبلمان
265
849625
1902
و از آنجا به جایی که می‌تونستم دور و وَرِ مبلمان خانه، تا جایی که خیلی از هم دور نبودند، راه برم.
14:27
as long as it wasn'tنبود too farدور apartجدا از هم.
266
851527
2733
و از آنجا به جایی که می‌تونستم دور و وَرِ مبلمان خانه، تا جایی که خیلی از هم دور نبودند، راه برم.
14:30
And then I madeساخته شده great progressionپیشرفت to the pointنقطه
267
854260
2192
و سپس من تا جایی پیشرفت کردم
14:32
where I could walkراه رفتن around the houseخانه, holdingبرگزاری ontoبه سوی the wallsدیوارها,
268
856452
2232
که می‌تونستم در حالی که دیوار را گرفته بودم، دورتا دور خانه راه برم.
14:34
like this, and Momمامان said she was foreverبرای همیشه followingذیل me,
269
858684
3590
اینجوری، و مامانم می‌گفت که تا ابد باید پشت سر من راه بیافته،
14:38
wipingپاک کردن off my fingerprintsاثر انگشت. (Laughterخنده)
270
862274
3653
و جای انگشتهای مرا پاک کند. (خنده تماشاگران)
14:41
But at leastکمترین she always knewمی دانست where I was.
271
865927
4679
اما حداقلش این بود که همیشه می‌دانست که من کجا هستم.
14:46
So while the doctorsپزشکان continuedادامه یافت to operateکار کن
272
870606
2386
خُب درحالی که دکترها جراحی‌هاشان را ادامه می‌دادند
14:48
and put my bodyبدن back togetherبا یکدیگر again,
273
872992
2037
و بدن مرا دوباره سرهم می‌کردند،
14:50
I wentرفتی on with my theoryتئوری studyمطالعه, and then eventuallyدر نهایت,
274
875029
3655
من به مطالعه بخش تئوری خلبانی ادامه می‌دادم، و سپس در نهایت،
14:54
and amazinglyشگفت آور, I passedگذشت my pilot'sخلبان medicalپزشکی,
275
878684
3435
و در عین شگفتی، من امتحانات پزشکی برای خلبانی را قبول شدم،
14:58
and that was my greenسبز lightسبک to flyپرواز.
276
882119
2532
و این چراغ سبزی بود برای پرواز کردن من.
15:00
And I spentصرف شده everyهرکدام momentلحظه I could out at that flyingپرواز schoolمدرسه,
277
884651
2664
من تمامی لحظاتی را که می‌تونستم، در مدرسه پرواز می‌گذراندم،
15:03
way out of my comfortراحتی zoneمنطقه,
278
887315
1538
خیلی بیشتر از توانم آنجا می‌ماندم.
15:04
all these youngجوان guys that wanted to be QantasQantas pilotsخلبانان,
279
888853
2402
تمامی آن جوان‌هایی که می‌خواستند خلبان شرکت هواپیمایی کوانتاس بشن یک طرف،
15:07
you know, and little oldقدیمی hop-alongهام در کنار me in first my plasterگچ castقالب,
280
891255
3487
می‌دانید، و من که سنی ازم گذشته بود، وآن اوایل در پوشش گچی‌ام لنگ می‌زدم، یک طرف،
15:10
and then my steelفولاد braceبند شلوار, my baggyکیسه ای overallsلباس,
281
894742
2701
و البته بعدها با پشت‌بند فولادی‌ام، سرهمِ گشادم،
15:13
my bagکیسه of medicationدارو and cathetersکاتترها and my limpلمس کردن,
282
897443
3566
کیسه داروهام، سوند ادرارم و لنگی پاهام،
15:16
and they used to look at me and think,
283
901009
1261
همه به من نگاه می‌کردند و فکر می‌کردند،
15:18
"Oh, who is she kiddingشوخی کردم? She's never going to be ableتوانایی to do this."
284
902270
3371
«آه، آیا او شوخی‌اش گرفته؟ او هرگز قادر نخواهد بود که خلبان بشه.»
15:21
And sometimesگاه گاهی I thought that too.
285
905641
1903
و گاهی خودم هم همین فکر را می‌کردم.
15:23
But that didn't matterموضوع, because now there was something insideداخل that burnedسوخته
286
907544
4500
اما این مهم نبود، زیرا حالا چیزی در درون من بود که بسیار فراتر از زخم‌هام مرا می‌سوزاند.
15:27
that farدور outweighedوزن بیش از حد my injuriesصدمات.
287
912044
4387
اما این مهم نبود، زیرا حالا چیزی در درون من بود که بسیار فراتر از زخم‌هام مرا می‌سوزاند.
15:32
And little goalsاهداف keptنگه داشته شد me going alongدر امتداد the way,
288
916431
1965
هدف‌های کوچکی مرا در این مسیر نگه داشته بودند،
15:34
and eventuallyدر نهایت I got my privateخصوصی pilot'sخلبان licenseمجوز,
289
918396
3726
و در نهایت من مدرک پرواز خصوصی‌ام را گرفتم.
15:38
and then I learnedیاد گرفتم to navigateحرکت کن, and I flewپرواز کرد my friendsدوستان around Australiaاسترالیا.
290
922122
5230
و سپس یاد گرفتم که در پرواز رهیابی کنم، و با دوستانم در گوشه و کنار استرالیا پرواز می‌کردیم.
15:43
And then I learnedیاد گرفتم to flyپرواز an airplaneهواپیما with two enginesموتورها
291
927352
2828
سپس من یاد گرفتم که با هواپیمای دو موتوره پرواز کنم
15:46
and I got my twinدوقلو engineموتور ratingرتبه بندی.
292
930180
2566
و درجه پروازهای دوموتوره را گرفتم.
15:48
And then I learnedیاد گرفتم to flyپرواز in badبد weatherهوا as well as fine weatherهوا
293
932746
2945
سپس یاد گرفتم که در هوای نامساعد و بد به خوبی هوای خوب و مناسب پرواز کنم
15:51
and got my instrumentابزار ratingرتبه بندی.
294
935691
2465
و رتبه‌ بندی ابزار دقیق (سیستمهای کنترلی) را دریافت کردم.
15:54
And then I got my commercialتجاری pilot'sخلبان licenseمجوز.
295
938156
3104
سپس من مدرک پروازهای تجاری‌ام را دریافت کردم.
15:57
And then I got my instructorمربی ratingرتبه بندی.
296
941260
2723
و بعداً درجه مربی آموزشی را گرفتم.
15:59
And then I foundپیدا شد myselfخودم back at that sameیکسان schoolمدرسه
297
943983
3199
و سپس خودم را در مدرسه‌ای که
16:03
where I'd goneرفته for that very first flightپرواز,
298
947182
2248
در ابتدا می رفتم، یافتم،
16:05
teachingدرس دادن other people how to flyپرواز,
299
949430
3146
که به دیگران درس می‌دادم که چگونه پرواز کنند،
16:08
just underزیر 18 monthsماه ها after I'd left the spinalستون فقرات wardبخش.
300
952576
4142
و این تنها کمتر از ۱۸ ماه بعد از این بود که من بخش ستون فقرات را ترک کردم.
16:12
(Applauseتشویق و تمجید)
301
956718
11554
(تشویق تماشاگران)
16:24
And then I thought, "Why stop there?
302
968272
2151
سپس فکر کردم: «چرا اینجا متوقف بشم؟»
16:26
Why not learnیاد گرفتن to flyپرواز upsideبالا رفتن down?"
303
970423
3271
چرا پرواز وارونه را یاد نگیرم؟»
16:29
And I did, and I learnedیاد گرفتم to flyپرواز upsideبالا رفتن down
304
973694
2654
و اینکار را کردم، و پرواز وارونه را یاد گرفتم،
16:32
and becameتبدیل شد an aerobaticsتربیت بدنی flyingپرواز instructorمربی.
305
976348
4058
و مربی پروازهای آکروباتی شدم.
16:36
And Momمامان and Dadبابا? Never been up.
306
980406
6183
و پدر و مادرم؟ هرگز راضی نبودند.
16:42
But then I knewمی دانست for certainمسلم - قطعی that althoughبا اينكه my bodyبدن mightممکن be limitedمحدود,
307
986589
5715
اما من بطور قطع می‌دانستم گرچه بدن من ممکن است محدود باشد،
16:48
it was my spiritروح that was unstoppableغیرقابل توقف.
308
992304
5162
ولی این روح من بود که غیر قابل توقف بود.
16:53
The philosopherفیلسوف Laoلائو Tzuتسو onceیک بار said,
309
997466
3381
لائوتسه فیلسوف گفته:
16:56
"When you let go of what you are,
310
1000847
2919
«هنگامی که آنچه که هستی را رها کنی،
16:59
you becomeتبدیل شدن به what you mightممکن be."
311
1003766
3431
چیزی خواهی شد که می‌توانی باشی.»
17:03
I now know that it wasn'tنبود untilتا زمان I let go of who I thought I was
312
1007197
4905
حالا می‌دانم تا زمانی که چیزی را که گمان می‌کردم هستم رها نکرده بودم
17:08
that I was ableتوانایی to createايجاد كردن a completelyبه صورت کامل newجدید life.
313
1012102
4201
نمی‌تونستم یک زندگی کاملا جدید را ایجاد کنم.
17:12
It wasn'tنبود untilتا زمان I let go of the life I thought I should have
314
1016303
4637
تا زمانی که زندگی را که فکر می‌کردم باید داشته باشم را رها نکرده بودم
17:16
that I was ableتوانایی to embraceپذیرفتن the life that was waitingدر انتظار for me.
315
1020940
4784
نمی‌تونستم زندگی را که در انتظار من بود در آغوش بگیرم.
17:21
I now know that my realواقعی strengthاستحکام
316
1025724
3221
حالا می‌دانم که توانایی واقعی من
17:24
never cameآمد from my bodyبدن,
317
1028945
3217
هرگز از بدن من سرچشمه نمی‌گرفته،
17:28
and althoughبا اينكه my physicalفیزیکی capabilitiesقابلیت های have changedتغییر کرد dramaticallyبه طور چشمگیری,
318
1032162
5007
و گرچه توانایی جسمی من بطور چشمگیری تغییر کرده،
17:33
who I am is unchangedبدون تغییر.
319
1037169
3783
آنچه که هستم غیر قابل تغییرست.
17:36
The pilotخلبان lightسبک insideداخل of me was still a lightسبک,
320
1040952
4339
نور راهبری در درون من هنوز روشن بود،
17:41
just as it is in eachهر یک and everyهرکدام one of us.
321
1045291
4697
درست مثل نوری که در هر یک از ما وجود دارد.
17:45
I know that I'm not my bodyبدن,
322
1049988
3223
می‌دانم که من جسمم نیستم،
17:49
and I alsoهمچنین know that you're not yoursشما.
323
1053211
3448
و همچنین می‌دانم که شما هم این نیستید.
17:52
And then it no longerطولانی تر mattersمسائل what you look like,
324
1056659
4276
و بنابراین دیگر مهم نیست که شما چه شکلی هستید،
17:56
where you come from, or what you do for a livingزندگي كردن.
325
1060935
4318
و یا اهل کجایید، و یا چکاره هستید.
18:01
All that mattersمسائل is that we continueادامه دهید to fanپنکه the flameشعله of humanityبشریت
326
1065253
5447
تمامی آنچه که مهم است این‌ست که ما با زندگی‌مان به شعله انسانیت بدمیم
18:06
by livingزندگي كردن our livesزندگی می کند as the ultimateنهایی creativeخلاقانه expressionاصطلاح
327
1070700
4052
به شیوه‌ای که زندگی‌مان غایت تجلی خلاقیت از آنچه که واقعا هستیم باشد،
18:10
of who we really are,
328
1074752
3766
به شیوه‌ای که زندگی‌مان غایت تجلی خلاقیت از آنچه که واقعا هستیم باشد،
18:14
because we are all connectedمتصل
329
1078518
2806
زیرا ما همه با هم توسط میلیون‌ها و مییلون‌ها نِی مرتبط هستیم،
18:17
by millionsمیلیون ها نفر and millionsمیلیون ها نفر of strawsنیها,
330
1081324
4147
زیرا ما همه با هم توسط میلیون‌ها و مییلون‌ها نِی مرتبط هستیم،
18:21
and it's time to joinپیوستن those up
331
1085471
2921
و حال زمان آن است که آنها را به هم پیوند زده و نگه‌‌شان داریم.
18:24
and to hangآویزان شدن on.
332
1088392
1807
و حال زمان آن است که آنها را به هم پیوند زده و نگه‌‌شان داریم.
18:26
And if we are to moveحرکت towardsبه سمت our collectiveجمعی blissسعادت,
333
1090199
4364
و اگر ما می‌خواهیم به سوی سعادت همگانی حرکت کنیم،
18:30
it's time we shedدهنه our focusتمرکز on the physicalفیزیکی
334
1094563
2723
زمان آن رسیده که تمرکزمان را از روی فیزیک بدنی‌مان برداریم
18:33
and insteadبجای embraceپذیرفتن the virtuesخواص of the heartقلب.
335
1097286
3835
و درعوض فضایل قلبی‌مان را در آغوش بگیریم.
18:37
So raiseبالا بردن your strawsنیها if you'llشما خواهید بود joinپیوستن me.
336
1101121
4079
بنابراین اگر می‌خواید به من بپیوندید نی‌هاتان را بالا بگیرید.
18:41
Thank you. (Applauseتشویق و تمجید)
337
1105200
6279
سپاسگزارم. (تشویق تماشاگران)
18:47
Thank you.
338
1111479
4970
سپاسگزارم.
Translated by soheila Jafari
Reviewed by Mana Ahmady

▲Back to top

ABOUT THE SPEAKER
Janine Shepherd - Pilot
Aspiring Olympic skier Janine Shepherd was nearly killed when she was hit by a truck during a training bike ride. Paralysed and immobile for six months, she was given a grim picture for recovery. But not only did she teach herself to walk again— she learned to fly.

Why you should listen

Janine Shepherd is a “walking paraplegic.” Defying her disability, she has become a commercial pilot and aerobatics instructor, motivational speaker, best-selling author, and mother of three. A champion cross-country skier in training for the Calgary Olympics, Janine’s life changed forever when she was hit by a truck during a bicycle ride in the Blue Mountains of Australia. Doctors did not expect her to survive.

After six months in hospital—nearly all of it on her back—Janine focused intently on healing both her broken body and crushed morale. A turning point in her recovery came when a small plane flying overhead gave her the most improbable idea. “That’s it!” she exclaimed from her wheelchair. “If I can’t walk, I’ll fly.”

Still encased in a full body cast, Janine had to be lifted into an aircraft for her introductory flight lesson. But within a year she had defied the odds and earned her private pilot’s license. Her talent and skill as a pilot earned Janine a commercial pilot license and ultimately, her flying instructor’s rating. Then she decided to learn to fly upside down, and finally, to teach acrobatic flight to other pilots.

Janine is an ambassador for Spinal Cure Australia and Red Bull Wings For Life, and is committed to helping find a cure for spinal cord injury in the near future. She was awarded the Order of Australia, the nation’s highest honor. She is a contributor to Deepak Chopra’s workshops, and has been featured on 60 Minutes and This Is Your Life.

In the meantime, she seeks to inspire those coping with physical disability and life challenges. Janine is the author of six books, including the newly released memoir Defiant: A Broken Body Is Not a Broken Person. She regularly delivers inspirational keynotes to audiences of thousands in countries around the world.

 

More profile about the speaker
Janine Shepherd | Speaker | TED.com