ABOUT THE SPEAKER
Martin Pistorius - Author, designer
At age 12, Martin Pistorius fell into a coma, and spent 13 years locked inside his body, unable to communicate -- until a caregiver noticed his eyes responded to her. His book "Ghost Boy" tells his story.

Why you should listen
Martin Pistorius is a web designer and author whose personal story borders on the unimaginable. In his book Ghost Boy, he tells the story of his return to consciousness after a horrible illness ... and his struggle to tell the world that he was still there, inside his body, hoping to communicate.
More profile about the speaker
Martin Pistorius | Speaker | TED.com
TEDxKC

Martin Pistorius: How my mind came back to life — and no one knew

مارتین پیستوریوس: چگونه ذهن من به زندگی بازگشت - و هیچ کس نمی‎دانست

Filmed:
2,460,653 views

تصور کنید قادر به گفتن، "گرسنه‎ام"، "درد دارم"، "متشکرم"، و یا "دوستت دارم،" نباشید-- از دست دادن توانایی‌ برای برقراری ارتباط با دیگران، به دام افتاده در جسمش، احاطه شده توسط افراد، برای ۱۳ سال تنهایی کامل، واقعیت زندگی مارتین پیستوریوس بود. بعد از عفونت مغزی در سن ۱۲ سالگی، پیستوریوس توانایی صحبت کردن و حرکات کردن را از دست داد و در نهایت او در تمامی آزمایشهای مغزی ناموفق بود. او تبدیل به یک شبح شد. ولی چیز عجیبی شروع به اتفاق افتادن کرد-- ذهنش شروع به هم بافته شدن و برگشت کرد. در این سخنرانی تکان دهنده، پیستوریوس می‌گوید که چگونه خودش را از یک زندگی قفل شده در بدنش آزاد کرد.
- Author, designer
At age 12, Martin Pistorius fell into a coma, and spent 13 years locked inside his body, unable to communicate -- until a caregiver noticed his eyes responded to her. His book "Ghost Boy" tells his story. Full bio

Double-click the English transcript below to play the video.

00:12
Imagineتصور کن beingبودن unableناتوان to say,
"I am hungryگرسنه," "I am in painدرد,"
0
960
5296
تصور کنید، توانایی گفتن اینکه "گرسنه‌ام"
"درد دارم"
00:18
"thank you," or "I love you."
1
6280
2536
"متشکرم"و یا "دوستت دارم" را نداشته باشی.
00:20
Beingبودن trappedبه دام افتاده insideداخل your bodyبدن,
2
8840
2096
در دام بدن خودت افتاده باشید،
00:22
a bodyبدن that doesn't respondپاسخ دادن to commandsدستورات.
3
10960
3136
بدنی که پاسخی به فرمان تو نمی‌دهد.
00:26
Surroundedاحاطه شده by people,
4
14120
1656
توسط افراد احاطه شده‌ای،
00:27
yetهنوز utterlyکاملا aloneتنها.
5
15800
1616
ولی با این حال کاملا تنها هستی.
00:29
Wishingبا آرزوی you could reachنائل شدن out,
6
17440
1696
آرزو می‌کردید که می‌توانستی
00:31
to connectاتصال, to comfortراحتی, to participateشرکت کردن.
7
19160
4216
برای برقرای ارتباط، برای راحتی،
برای مشارکت کردن دستیابی پیدا کنی.
00:35
For 13 long yearsسالها, that was my realityواقعیت.
8
23400
3080
برای مدت ۱۳ سال، این واقعیت زندگی من بود.
00:39
Mostاکثر of us never think twiceدو برابر
about talkingصحبت کردن, about communicatingارتباط برقرار کردن.
9
27520
5536
بیشتر ما هرگز به موضوع صحبت كردن یا
برقرارى ارتباط با دیگران فکر نمی‌کنیم.
00:45
I've thought a lot about it.
10
33080
2136
من دراین باره خیلی فکر کردم.
00:47
I've had a lot of time to think.
11
35240
2656
من زمان زیادی برای فکر کردن داشتم.
00:49
For the first 12 yearsسالها of my life,
12
37920
2096
در ۱۲ سال اول زندگیم،
00:52
I was a normalطبیعی, happyخوشحال, healthyسالم little boyپسر.
13
40040
2696
من پسر بچه‌ای طبیعی، سالم و شادی بودم.
00:54
Then everything changedتغییر کرد.
14
42760
2136
سپس همه چیز تغییر کرد.
00:56
I contractedقرارداد a brainمغز infectionعفونت.
15
44920
2256
به عفونت مغزی دچار شدم.
00:59
The doctorsپزشکان weren'tنبودند sure what it was,
16
47200
2296
پزشکان مطمئن نبودند که این چه بیماری هست،
01:01
but they treatedتحت درمان me the bestبهترین they could.
17
49520
2496
اما بهترین درمانی را که می‌توانستند
برای من انجام دادند.
01:04
Howeverبا این حال, I progressivelyبه تدریج got worseبدتر.
18
52040
3376
با این حال، به مرور بدتر شدم.
01:07
Eventuallyدر نهایت, I lostکم شده my abilityتوانایی
to controlکنترل my movementsحرکات,
19
55440
4176
در نهایت، توانایی کنترل حرکاتم
01:11
make eyeچشم contactتماس,
20
59640
1336
ارتباط چشمی،
01:13
and finallyسرانجام, my abilityتوانایی to speakصحبت.
21
61000
3239
و در آخر سر، توانایی
حرف زدنم را از دست دادم.
01:17
While in hospitalبیمارستان,
22
65280
1216
زمانی که بیمارستان بودم،
01:18
I desperatelyبه شدت wanted to go home.
23
66520
2576
به شدت می‌خواستم به خانه بروم.
01:21
I said to my motherمادر, "When home?"
24
69120
3296
من به مادرم گفتم، 
"کی خانه؟"
01:24
Those were the last wordsکلمات
I ever spokeصحبت کرد with my ownخودت voiceصدای.
25
72440
4456
اینها آخرین کلماتی بودند که من
از زبانم برای همه عمر با صدای خودم گفتم.
01:28
I would eventuallyدر نهایت failشکست everyهرکدام testتست
for mentalذهنی awarenessاطلاع.
26
76920
3816
در نهایت در هر تست آگاهی ذهنی
شکست خوردم.
01:32
My parentsپدر و مادر were told
I was as good as not there.
27
80760
2816
به پدر و مادرم گفته شد
چه خوب که چیزی نمی‌فهمم.
01:35
A vegetableسبزیجات, havingداشتن the intelligenceهوش
of a three-month-oldسه ماهه babyعزیزم.
28
83600
4616
گیاه، هوشی برابر یک نوزاد سه ماهه دارد.
01:40
They were told to take me home
and try to keep me comfortableراحت
29
88240
3656
به آنها گفته شد که مرا به خانه ببرند
و سعی کنند تا زمان مرگم از
01:43
untilتا زمان I diedفوت کرد.
30
91920
1200
من مراقبت کنند.
01:46
My parentsپدر و مادر, in factواقعیت
my entireکل family'sخانواده livesزندگی می کند,
31
94000
3536
پدر و مادرم، در حقیقت،
همه اعضا خانواده،
01:49
becameتبدیل شد consumedمصرف شده by takingگرفتن careاهميت دادن of me
the bestبهترین they knewمی دانست how.
32
97560
4296
درگیر نگهداری از من به بهترین
نحوی شدند که می‌دانستند.
01:53
Theirآنها friendsدوستان driftedرانده شد away.
33
101880
2336
دوستان‌شان از دور و برشان رفتند.
01:56
One yearسال turnedتبدیل شد to two,
34
104240
1816
یکسال من به دو سال کشید،
01:58
two turnedتبدیل شد to threeسه.
35
106080
1320
و دو سال به سه سال.
02:00
It seemedبه نظر می رسید like the personفرد I onceیک بار was
beganآغاز شد to disappearناپدید می شوند.
36
108240
4416
مثل این بود آن فرد قبلی
ناپدید می‎شد.
02:04
The Legoلگو blocksبلوک ها and electronicالکترونیکی circuitsمدارها
I'd lovedدوست داشتنی as a boyپسر were put away.
37
112680
4896
تكه‌های لگو و مدارات الکترونیکی که
من به عنوان یک پسر عاشق‌شان بودم کنار گذاشته شدند.
02:09
I had been movedنقل مکان کرد out of my bedroomاتاق خواب
into anotherیکی دیگر more practicalکاربردی one.
38
117600
4456
من از اتاق خواب خودم به اتاق دیگری
که کارایی بیشتری داشت منتقل شدم.
02:14
I had becomeتبدیل شدن به a ghostشبح,
39
122080
1696
تبدیل به شبح شدم،
02:15
a fadedمحو شده memoryحافظه of a boyپسر
people onceیک بار knewمی دانست and lovedدوست داشتنی.
40
123800
4375
خاطر پسر بچه ای که
دیگران و من می‌شناختیم از یاد رفت.
02:20
Meanwhileدر همین حال, my mindذهن beganآغاز شد
knittingبافندگی itselfخودش back togetherبا یکدیگر.
41
128199
4257
درحالی که ذهن من شروع کرد
دوباره به هم گره زدن خودش.
02:24
Graduallyبه تدریج, my awarenessاطلاع startedآغاز شده to returnبرگشت.
42
132480
3016
به آرامی، آگاهی‌ من شروع به برگشت کرد.
02:27
But no one realizedمتوجه شدم
that I had come back to life.
43
135520
3336
اما هیچ کسی متوجه این نشد که
من به زندگی برگشتم.
02:30
I was awareمطلع of everything,
44
138880
1816
من نسبت به همه چیز آگاه بودم،
02:32
just like any normalطبیعی personفرد.
45
140720
2016
درست مثل یک فرد طبیعی.
02:34
I could see and understandفهمیدن everything,
46
142760
2296
می‌توانستم همه چیز را ببینم و بفهمم،
02:37
but I couldn'tنمی توانستم find a way
to let anybodyهر شخصی know.
47
145080
2840
اما نمی‌توانستم راهی
برای اینکه دیگران بدانند پیدا کنم.
02:40
My personalityشخصیت was entombedentombed
withinدر داخل a seeminglyظاهرا silentبی صدا bodyبدن,
48
148560
3976
شخصیت من در ظاهری آرام و ساکت
دفن شده بود.
02:44
a vibrantپر جنب و جوش mindذهن hiddenپنهان in plainجلگه sightمنظره
withinدر داخل a chrysalisکریستال ها.
49
152560
3720
یک ذهن پر جنب و جوش در پس نگاه ساده
در یک جنین پنهان شده بود.
02:48
The starkقشنگ realityواقعیت hitاصابت me
that I was going to spendخرج کردن
50
156920
2736
واقعیت تلخی به من می‌گفت
که همه عمرم را
02:51
the restباقی مانده of my life lockedقفل شده است insideداخل myselfخودم,
51
159680
2656
در درون خودم محبوس خواهم بودم،
02:54
totallyکاملا aloneتنها.
52
162360
1696
و کاملا تنها.
02:56
I was trappedبه دام افتاده with only
my thoughtsاندیشه ها for companyشرکت.
53
164080
3616
من به دام همدمی تنها با خودم افتاده بودم.
02:59
I would never be rescuedنجات داد.
54
167720
2176
هرگز نجات نمی‎یافتم.
03:01
No one would ever showنشان بده me tendernessحساسیت.
55
169920
2936
هرگز کسی به من حساسیت نشان نمی‎داد.
03:04
I would never talk to a friendدوست.
56
172880
2256
هرگز با دوستی صحبت نمی‎کردم.
03:07
No one would ever love me.
57
175160
1920
هرگز کسی دوستم نمی‎داشت.
03:09
I had no dreamsرویاها, no hopeامید,
nothing to look forwardرو به جلو to.
58
177920
4136
آرزویی، امیدی و نگاهی به آینده نداشتم.
03:14
Well, nothing pleasantدلپذیر.
59
182080
2496
خب، چیزی لذت بخش در زندگی من نبود.
03:16
I livedزندگی می کرد in fearترس,
60
184600
1336
در ترس زندگی می‌کردم،
03:17
and, to put it bluntlyببخشید,
61
185960
1536
و به صراحت بگویم،
03:19
was waitingدر انتظار for deathمرگ
to finallyسرانجام releaseرهایی me,
62
187520
3056
منتظر مرگ بودم
که بالاخره آزادم کند،
03:22
expectingمنتظر to dieمرگ all aloneتنها in a careاهميت دادن home.
63
190600
3896
و اتنظار مرگ در تنهایی
در آسایشگاه را داشتم.
03:26
I don't know if it's trulyبراستی possibleامکان پذیر است
to expressبیان in wordsکلمات
64
194520
3376
نمی‎دانم آیا کاملا امکان پذیر
هست که با واژه‎ها
03:29
what it's like not to be ableتوانایی
to communicateبرقراری ارتباط.
65
197920
2816
شرایطی که نمی‌توانی ارتباط برقرار کنی
را بیان کنم.
03:32
Your personalityشخصیت appearsظاهر می شود
to vanishاز بین بردن into a heavyسنگین fogمه
66
200760
3416
شخصیت تو در مه غلیطی ناپدید می‎شود
03:36
and all of your emotionsاحساسات and desiresخواسته ها are
constrictedتضعیف شد, stifledخفه شد and mutedخاموش withinدر داخل you.
67
204200
5776
و همه عواطف و آرزوهایت
درون تو جمع، خفه و خاموش می‎شود.
03:42
For me, the worstبدترین was the feelingاحساس
of utterمطلقا powerlessnessناتوانی.
68
210000
4496
برای من، بدترین چیز احساس
ناتوانایی مطلق بود.
03:46
I simplyبه سادگی existedوجود داشت.
69
214520
1440
من زنده بودم.
03:48
It's a very darkتاریک است placeمحل to find yourselfخودت
70
216680
2456
شرایط بسیار تاریکی برای
پیدا کردن خودت بود،
03:51
because in a senseاحساس, you have vanishedاز بین رفت.
71
219160
2680
زیرا به یک معنا، از میان رفته بودی.
03:55
Other people controlledکنترل شده است
everyهرکدام aspectجنبه of my life.
72
223000
3216
افراد دیگر همه جنبه‌های زندگی
من را کنترل می‌کردند.
03:58
They decidedقرار بر این شد what I ateخوردم and when.
73
226240
2296
آنها تصمیم می‌گرفتند
من چه باید بخورم و کی بخورم.
04:00
Whetherچه I was laidگذاشته on my sideسمت
or strappedبسته بندی شده into my wheelchairصندلی چرخدار.
74
228560
3976
آیا باید در پهلو بخوابم
یا به صندلی چرخدارم بسته شوم.
04:04
I oftenغالبا spentصرف شده my daysروزها
positionedموقعیت in frontجلوی of the TVتلویزیون
75
232560
3376
اغلب روزها را جلوی تلویوزیون
04:07
watchingتماشا کردن Barneyبارنی rerunsتجدید می کند.
76
235960
1840
به تماشای کارتون تکراری
بارنی می‌گذراندم.
04:10
I think because Barneyبارنی
is so happyخوشحال and jollyجالب است,
77
238440
2896
فکر می‌کنم به دلیل اینکه بارنی
خیلی خوشحال و با نشاط هست،
04:13
and I absolutelyکاملا wasn'tنبود,
78
241360
1736
و مطلقا خوشحال نبودم،
04:15
it madeساخته شده it so much worseبدتر.
79
243120
1680
این قضیه را بدتر می‌کرد.
04:17
I was completelyبه صورت کامل powerlessناتوان
to changeتغییر دادن anything in my life
80
245800
3416
من کاملا در تغییر چیزها در زندگی،
04:21
or people'sمردم perceptionsادراکات of me.
81
249240
2456
و یا تغییر برداشت مردم
از خودم ناتوان بودم.
04:23
I was a silentبی صدا, invisibleنامرئی observerمشاهده کننده
of how people behavedرفتار کرد
82
251720
3576
من یک ناظر نامرئی، ساکتی از
رفتار مردم بودم
04:27
when they thought no one was watchingتماشا کردن.
83
255320
2376
که فکر می‌کنند که کسی
آنها را تماشا نمی‌کند.
04:29
Unfortunatelyمتاسفانه, I wasn'tنبود only an observerمشاهده کننده.
84
257720
3696
متاسفانه من فقط مشاهده کننده نبودم.
04:33
With no way to communicateبرقراری ارتباط,
I becameتبدیل شد the perfectکامل victimقربانی:
85
261440
3976
با نداشتن هیچ راهی برای ارتباط برقرار کردن،
تبدیل به بهترین قربانی شدم:
04:37
a defenselessبی دفاع objectشی,
seeminglyظاهرا devoidاز دست رفته of feelingsاحساسات
86
265440
3976
یک شیء بی دفاع،
به ظاهر عاری از احساساتی
04:41
that people used
to playبازی out theirخودشان darkestتاریک ترین desiresخواسته ها.
87
269440
3736
که مردم از او برای آرزوهای
پلیدشان استفاده می‎کنند.
04:45
For more than 10 yearsسالها,
people who were chargedمتهم with my careاهميت دادن
88
273200
3656
برای ۱۰ سال،
افرادی که مسئول نگهداری از من بودند
04:48
abusedمورد آزار قرار گرفته me physicallyاز لحاظ جسمی,
verballyبه صورت شفاهی and sexuallyجنسیت.
89
276880
3160
مرا فیزیکی، کلامی و جنسی آزار دادند.
04:52
Despiteبا وجود what they thought, I did feel.
90
280760
2760
علی رغم اینکه آنها چه فکر می‌کردند،
احساسم این بود.
04:56
The first time it happenedاتفاق افتاد,
91
284400
1736
اولین باری که این اتفاق افتاد،
04:58
I was shockedبهت زده and filledپر شده with disbeliefکفر.
92
286160
2656
شوکه شده بودم و پر از کفر.
05:00
How could they do this to me?
93
288840
1520
چگونه می‌توانند اینکار
را با من بکنند؟
05:03
I was confusedسردرگم.
94
291120
1576
گیج شده بودم.
05:04
What had I doneانجام شده to deserveسزاوار this?
95
292720
2120
من چه کاری کرده بودم که مستحق این باشم؟
05:07
Partبخشی of me wanted to cryگریه کردن
and anotherیکی دیگر partبخشی wanted to fightمبارزه کردن.
96
295440
4056
بخشی از من می‌خواست که گریه کند
و بخش دیگر من می‌خواست بجنگد.
05:11
Hurtصدمه, sadnessغمگینی and angerخشم
floodedآب گرفتگی throughاز طریق me.
97
299520
3736
درد، غم و خشم
در من جریان داشت.
05:15
I feltنمد worthlessبی ارزش.
98
303280
1776
احساس بی ارزشی می‌کردم.
05:17
There was no one to comfortراحتی me.
99
305080
1920
کسی نبود که به من آرامش ببخشد.
05:20
But neitherنه of my parentsپدر و مادر
knewمی دانست this was happeningاتفاق می افتد.
100
308080
3256
اما پدر و مادرم نمی‌دانستند
چه اتفاقاتی می افتد.
05:23
I livedزندگی می کرد in terrorترور, knowingدانستن
it would happenبه وقوع پیوستن again and again.
101
311360
4056
من در وحشت زندگی می‎کردم،
و می‌دانستم اینها دوباره و دوباره اتفاق خواهد افتاد.
05:27
I just never knewمی دانست when.
102
315440
2096
تنها نمی‌دانستم چه وقت.
05:29
All I knewمی دانست was that I would
never be the sameیکسان.
103
317560
2760
همه آنچه می‌دانستم این بودکه
هرگز مثل قبل نمی‎شد.
05:33
I rememberیاد آوردن onceیک بار listeningاستماع
to Whitneyویتنی Houstonهوستون singingآواز خواندن,
104
321360
3616
به خاطر دارم روزی به ترانه‌ای
از ویدنی هیستون گوش میدادم،
05:37
"No matterموضوع what they take from me,
they can't take away my dignityکرامت."
105
325000
4856
"مهم نیست که دیگران از من چه چیزی را می‎گیرند،
آنها نمی‌توانند منزلتم رااز من بگیرند"
05:41
And I thought to myselfخودم,
"You want to betشرط?"
106
329880
2920
و با خودم فکر کردم،
"آیا می‌خواهی مبارزه کنی؟"
05:47
Perhapsشاید my parentsپدر و مادر could have
foundپیدا شد out and could have helpedکمک کرد.
107
335120
3736
شاید پدر و مادرم بفهمند و
بتوانند کمک کنند.
05:50
But the yearsسالها of constantثابت caretakingمراقبت,
108
338880
2256
اما سالها مراقبت دائمی،
05:53
havingداشتن to wakeاز خواب بیدار up
everyهرکدام two hoursساعت ها to turnدور زدن me,
109
341160
2896
هر دو ساعت بیدار شدن
و مرا جا‌به جا کردن،
05:56
combinedترکیب شده with them essentiallyاساسا
grievingگرامیداشت the lossاز دست دادن of theirخودشان sonفرزند پسر,
110
344080
3376
همراه با احساس غم از دست دادن پسرشان،
05:59
had takenگرفته شده a tollتلفات on my motherمادر and fatherپدر.
111
347480
3336
به پدر و مادر من صدمه زده بود.
06:02
Followingذیل yetهنوز anotherیکی دیگر heatedگرم است argumentبحث و جدل
betweenبین my parentsپدر و مادر,
112
350840
3576
به دنبال یکی از مشاجرات داغ بین پدر و مادرم،
06:06
in a momentلحظه of despairناامیدی and desperationناامیدی,
113
354440
2616
در یکی از لحظات از یاس و نومیدی،
06:09
my motherمادر turnedتبدیل شد to me
and told me that I should dieمرگ.
114
357080
3320
مادرم برگشت و به من گفت، تو باید بمیری.
06:14
I was shockedبهت زده, but as I thought
about what she had said,
115
362160
3136
من شوکه شدم، اما وقتی درباره
به آنچه که او گفته بود فکر کردم،
06:17
I was filledپر شده with enormousعظیم compassionمحبت
and love for my motherمادر,
116
365320
4016
از احساس همدردی
و عشق با او پُر شدم.
06:21
yetهنوز I could do nothing about it.
117
369360
1960
با این حال نمی‌توانستم کاری بکنم.
06:24
There were manyبسیاری momentsلحظات when I gaveداد up,
118
372640
2376
لحظات زیادی بودند که من ناامید شده بودم،
06:27
sinkingغرق شدن into a darkتاریک است abyssپرتگاه.
119
375040
2376
غرق در ورطه تاریکی بودم.
06:29
I rememberیاد آوردن one particularlyبه خصوص lowکم momentلحظه.
120
377440
3136
یک لحظه بسیار خاص را به خاطر دارم.
06:32
My dadپدر left me aloneتنها in the carماشین
121
380600
2256
پدرم مرا در اتومبیل تنها گذاشته بود
06:34
while he quicklyبه سرعت wentرفتی
to buyخرید something from the storeفروشگاه.
122
382880
3576
که سریع برود و چیزی از مغازه بخرد.
06:38
A randomتصادفی strangerغریبه walkedراه می رفت pastگذشته,
123
386480
2616
غریبه‌ای در آنجا راه می‌رفت،
06:41
lookedنگاه کرد at me and he smiledلبخند زد.
124
389120
2840
به من نگاه کرد و لبخند زد.
06:44
I mayممکن است never know why, but that simpleساده actعمل کن,
125
392880
3136
هرگز نفهمیدم چرا، این رفتار ساده،
06:48
the fleetingزودگذر momentلحظه of humanانسان connectionارتباط,
126
396040
2296
این ارتباط زودگذر از ارتباط انسانی،
06:50
transformedتبدیل شده است how I was feelingاحساس,
127
398360
2376
تبدیل به احساسی در من شد
06:52
makingساخت me want to keep going.
128
400760
1920
که خواستم آن را ادامه دهم.
06:55
My existenceوجود داشتن was torturedشکنجه شده by monotonyیکنواختی,
129
403760
2936
وجودم با یکنواختی شکنجه می‌شد،
06:58
a realityواقعیت that was oftenغالبا too much to bearخرس.
130
406720
3016
واقعیتی که اغلب بیش از حد تحمل بود.
07:01
Aloneتنها with my thoughtsاندیشه ها,
I constructedساخته شده است intricateپیچیده fantasiesفانتزی ها
131
409760
4136
تنها با تفکرم،
توهمات پیچیده را درباره
07:05
about antsمورچه ها runningدر حال اجرا acrossدر سراسر the floorکف.
132
413920
3376
حرکات مورچه ها بر
روی زمین را ایجاد کرده بود.
07:09
I taughtتدریس کرد myselfخودم to tell the time
by noticingمتوجه شدم where the shadowsسایه ها were.
133
417320
5096
به خودم یاد داده بودم زمان روز را
توسط حرکات سایه‎ها بگویم.
07:14
As I learnedیاد گرفتم how the shadowsسایه ها movedنقل مکان کرد
as the hoursساعت ها of the day passedگذشت,
134
422440
4136
از آنجا که یاد گرفته بودم با
حرکات سایه‎ها گذشت ساعت را بفهمم،
07:18
I understoodفهمید how long it would be
before I was pickedبرداشت up and takenگرفته شده home.
135
426600
4656
فهمیدم که چه مدتی طول کشید تا
من برداشته و به خانه برده شوم.
07:23
Seeingدیدن my fatherپدر walkراه رفتن
throughاز طریق the doorدرب to collectجمع کن me
136
431280
3256
دیدن پدرم که از در آمد تا مرا بردارد
07:26
was the bestبهترین momentلحظه of the day.
137
434560
2160
بهترین لحظه روز بود.
07:29
My mindذهن becameتبدیل شد a toolابزار that I could use
138
437600
2336
ذهنم ابزاری بود برای اینکه بتوانم از
07:31
to eitherیا closeبستن down
to retreatعقب نشینی from my realityواقعیت
139
439960
2816
از واقعیت دوری کرده و
یا به آن نزدیک شوم
07:34
or enlargeبزرگنمایی کنید into a giganticغول پیکر spaceفضا
that I could fillپر کن with fantasiesفانتزی ها.
140
442800
4976
یا آن را به فضای غول پیگری گسترش دهم
که با تخیل آن را پرُ کنم.
07:39
I hopedامیدوار بودم that my realityواقعیت would changeتغییر دادن
141
447800
1976
امیدوارم بودم حقیقت من تغییر کند
07:41
and someoneکسی would see
that I had come back to life.
142
449800
2856
و یک نفر بتواند ببیند که
من به زندگی برگشتم.
07:44
But I had been washedشسته away
like a sandشن castleقلعه
143
452680
2696
اما من مانند قصر شنی ساخته شده
07:47
builtساخته شده too closeبستن to the wavesامواج,
144
455400
2136
کنار ساحل توسط امواج شسته شده بودم،
07:49
and in my placeمحل was the personفرد
people expectedانتظار می رود me to be.
145
457560
4176
و در جایگاه فردی که دیگران
انتظار داشتند که باشم.
07:53
To some I was Martinمارتین,
a vacantخالی است shellپوسته, the vegetableسبزیجات,
146
461760
3776
برای برخی من مارتین بودم،
برخی دیگر پوسته خالی، یک گیاه،
07:57
deservingسزاوار of harshسخت wordsکلمات,
dismissalاخراج and even abuseسو استفاده کردن.
147
465560
4416
که مستحق سخن خشن، به کنار گذاشته شدن،
و حتی مورد آزار قرار گرفتن بودم.
08:02
To othersدیگران, I was the tragicallyغم انگیز
brain-damagedمغز آسیب دیده boyپسر
148
470000
2936
برای دیگران، پسری با مغز آسیب دیده بودم
08:04
who had grownرشد کرد to becomeتبدیل شدن به a man.
149
472960
2216
که می بایستی بزرگ شده تا مردی شود.
08:07
Someoneکسی they were kindنوع to and caredمراقب باشید for.
150
475200
3176
کسی که به نوعی مراقبتش باشند
و مهربان نسبت به او.
08:10
Good or badبد, I was a blankجای خالی canvasبوم
151
478400
2496
خوب یا بد، من بوم نقاشی خالی بودم
08:12
ontoبه سوی whichکه differentناهمسان versionsنسخه ها
of myselfخودم were projectedبرنامه ریزی شده، پیش بینی شده.
152
480920
3320
که با هر نسخه ای روی من نقاشی می‌شد.
08:17
It tookگرفت someoneکسی newجدید
to see me in a differentناهمسان way.
153
485160
3296
زمان برد تا فردی جدیدی
مرا به طریق دیگری دید.
08:20
An aromatherapistآروانتاپیست beganآغاز شد comingآینده
to the careاهميت دادن home about onceیک بار a weekهفته.
154
488480
4256
یک رایحه درمان ( شاخه ای از طب گیاهی)
هفته‌ای یکبار به خانه ما برای درمان می آمد.
08:24
Whetherچه throughاز طریق intuitionبینش
or her attentionتوجه to detailsجزئیات
155
492760
2976
خواه از طریق جزئیات و خواه
از طریق توجه‌اش به جزئیات
08:27
that othersدیگران failedناموفق to noticeاطلاع,
156
495760
2016
که دیگران نتوانسته بودند تشخیص دهند،
08:29
she becameتبدیل شد convincedمتقاعد that I could
understandفهمیدن what was beingبودن said.
157
497800
4136
او مطمئن شد که من می‌توانم بفهمم
که آنها چه می‌گویند.
08:33
She urgedدرخواست کرد my parentsپدر و مادر
to have me testedتست شده by expertsکارشناسان
158
501960
3496
او پدر و مادر من را وا داشت
تا مرا برای آزمایش نزد متخصصین
08:37
in augmentativeتقویت کننده
and alternativeجایگزین communicationارتباطات.
159
505480
3296
ارتباطی بدون کلام ببرند.
08:40
And withinدر داخل a yearسال,
160
508800
1216
و طی یکسال،
08:42
I was beginningشروع to use
a computerکامپیوتر programبرنامه to communicateبرقراری ارتباط.
161
510040
4056
شروع به استفاده از برنامه‌های کامپوتری
برای گفتگو گردم.
08:46
It was exhilaratingهیجان انگیز,
but frustratingخسته کننده، اذیت کننده at timesبار.
162
514120
3736
این هیجان آور و در عین حال
خسته کننده بود.
08:49
I had so manyبسیاری wordsکلمات in my mindذهن,
163
517880
1976
من کلمات بسیار زیادی را در ذهنم داشتم،
08:51
that I couldn'tنمی توانستم wait
to be ableتوانایی to shareاشتراک گذاری them.
164
519880
2816
که نمی‌توانستم منتظر بمانم تا با آنها
به اشتراک بگذارم.
08:54
Sometimesگاهی, I would say things to myselfخودم
simplyبه سادگی because I could.
165
522720
4736
گاهی، کلماتی را به سادگی برای خودم می‌گفتم
چونکه می‌توانستم.
08:59
In myselfخودم, I had a readyآماده audienceحضار,
166
527480
2616
با خودم، شنونده‎ای آماده بودم،
09:02
and I believedمعتقد that by expressingبیان کننده
my thoughtsاندیشه ها and wishesخواسته ها,
167
530120
3136
و باور داشتم که با بیان
افکارم و خواسته‌هایم،
09:05
othersدیگران would listen, too.
168
533280
1736
دیگران هم می‌توانند بشنوند.
09:07
But as I beganآغاز شد to communicateبرقراری ارتباط more,
169
535040
2256
اما همانطور که بیشتر
ارتباط برقرار می‌کردم،
09:09
I realizedمتوجه شدم that it was in factواقعیت
only just the beginningشروع
170
537320
3176
متوجه شدم که در حقیقت این شروعی برای
09:12
of creatingپدید آوردن a newجدید voiceصدای for myselfخودم.
171
540520
2936
خلق صدای تازه‎ای برای خودم هست.
09:15
I was thrustمحور into a worldجهان
I didn't quiteکاملا know how to functionعملکرد in.
172
543480
4336
من به جهانی پرتاب شده بودم
که کاملا نمی‌دانستم چگونه در آن عمل کنم.
09:19
I stoppedمتوقف شد going to the careاهميت دادن home
173
547840
1656
من دیگر به آسایشگاه نرفتم
09:21
and managedاداره می شود to get my first jobکار
makingساخت photocopiesفتوکپی ها.
174
549520
3856
و برنامه ریزی کردم که اولین شغلم
را به عنوان یک عکاس بگیرم.
09:25
As simpleساده as this mayممکن است soundصدا,
it was amazingحیرت آور.
175
553400
3456
چیزی که به نظر خیلی ساده میآید،
برای من بسیار شگفت‌آور بود.
09:28
My newجدید worldجهان was really excitingهیجان انگیز
176
556880
2016
جهان تازه بسیار هیجان آور بود
09:30
but oftenغالبا quiteکاملا overwhelmingغافلگیر کننده
and frighteningترسناک.
177
558920
2816
اما اغلب رنج‌اور و ترسناک هم بود.
09:33
I was like a man-childمرد و کودک,
178
561760
1816
من مانند یک مرد - کودک بودم،
09:35
and as liberatingآزادسازی as it oftenغالبا was,
179
563600
2096
و برای آزادی که اغلب وجود داشت،
09:37
I struggledتلاش.
180
565720
1736
در تقلا بودم.
09:39
I alsoهمچنین learnedیاد گرفتم that manyبسیاری of those
who had knownشناخته شده me for a long time
181
567480
3536
همچنین فهمیدم برای خیلی از
کسانی که من را برای مدت طولانی می‌شناختند
09:43
foundپیدا شد it impossibleغیرممکن است to abandonرها کردن the ideaاندیشه
of Martinمارتین they had in theirخودشان headsسر.
182
571040
4656
غیر ممکن بود که مارتینی را که می‌شناختند
رها کنند.
09:47
While those I had only just metملاقات کرد
183
575720
1616
در حالی که افرادی که
به تازگی من را شناخته بودند
09:49
struggledتلاش to look pastگذشته the imageتصویر
of a silentبی صدا man in a wheelchairصندلی چرخدار.
184
577360
3760
تصور مرد ساکت نشسته
روی صندلی چرخدار برایشان مشکل بود.
09:54
I realizedمتوجه شدم that some people
would only listen to me
185
582000
2736
متوجه شدم برخی از افراد
تنها وقتی به من گوش می‌دهند
09:56
if what I said was in lineخط
with what they expectedانتظار می رود.
186
584760
3016
که آنچه که من می‌گویم در
جهتی است که آنها انتظار داشتند.
09:59
Otherwiseدر غیر این صورت, it was disregardedنادیده گرفته شده
187
587800
2016
در غیر اینطورت، نادیده گرفته می‌شدم
10:01
and they did what they feltنمد was bestبهترین.
188
589840
2656
و کاری را می‌کردند که
احساس می‌کردند خوب هست.
10:04
I discoveredکشف شده that trueدرست است communicationارتباطات
189
592520
2016
دریافتم که ارتباط حقیقی
10:06
is about more than merelyصرفا - فقط
physicallyاز لحاظ جسمی conveyingانتقال a messageپیام.
190
594560
3816
چیزی بیشتر از رساندن پیام فیزیکی هست.
10:10
It is about gettingگرفتن the messageپیام
heardشنیدم and respectedاحترام.
191
598400
2960
این درباره شنیدن و احترام به یک پیام هست.
10:14
Still, things were going well.
192
602960
2256
با این حال همه چیز خوب پیش می‌رفت.
10:17
My bodyبدن was slowlyبه آرامی gettingگرفتن strongerقوی تر.
193
605240
2576
بدنم به آرامی قوی‌تر می‌شد.
10:19
I had a jobکار in computingمحاسبه that I lovedدوست داشتنی,
194
607840
2456
شغل محاسباتی داشتم که عاشقش بودم،
10:22
and had even got Kojakکجک, the dogسگ
I had been dreamingرویا پردازی about for yearsسالها.
195
610320
4896
و حتی کوجاک را داشتم،
سگی که برای سالها ارزویش را داشتم.
10:27
Howeverبا این حال, I longedمشتاق to shareاشتراک گذاری
my life with someoneکسی.
196
615240
3936
با این حال، مشتاق بودم تا
زندگیم را با کسی به اشتراک بگذارم.
10:31
I rememberیاد آوردن staringخیره شدن out the windowپنجره
as my dadپدر droveرانندگی کرد me home from work,
197
619200
4416
یادم هست پدرم مرا از محل کارم به خانه میآورد
و از پنجره به بیرون خیره شده بودم،
10:35
thinkingفكر كردن I have so much love insideداخل of me
and nobodyهيچ كس to give it to.
198
623640
4696
فکر می‌کردم که من عشق زیادی در درونم دارم
و کسی را ندارم که به او بدهم.
10:40
Just as I had resignedاستعفا داد myselfخودم
to beingبودن singleتنها for the restباقی مانده of my life,
199
628360
4456
و از اینکه تنها در تمامی عمرم باشم دست کشیدم،
10:44
I metملاقات کرد Joanجوآن.
200
632840
1776
جُوان را دیدم.
10:46
Not only is she the bestبهترین thing
that has ever happenedاتفاق افتاد to me,
201
634640
3456
نه تنها او بهترین اتفاقی بود
که در زندگیم رخ داده بود،
10:50
but Joanجوآن helpedکمک کرد me to challengeچالش
my ownخودت misconceptionsتصورات غلط about myselfخودم.
202
638120
4896
بلکه جُوان به من کمک کرد تا با
تصورات غلط از خودم چالش کنم.
10:55
Joanجوآن said it was throughاز طریق my wordsکلمات
that she fellسقوط in love with me.
203
643040
4616
جُوان گفت او از طریق کلمات
عاشق من شده.
10:59
Howeverبا این حال, after all I had been throughاز طریق,
204
647680
2776
به هر صورت، بعد از همه اینها،
11:02
I still couldn'tنمی توانستم shakeلرزش the beliefاعتقاد
205
650480
1736
هنوز نمی‌توانستم باور کنم
11:04
that nobodyهيچ كس could trulyبراستی see
beyondفراتر my disabilityمعلولیت
206
652240
3216
که کسی با توجه به معلولیت من
11:07
and acceptقبول کردن me for who I am.
207
655480
2576
من را برای آن چیزی که هستم بپذیرد.
11:10
I alsoهمچنین really struggledتلاش
to comprehendدرک that I was a man.
208
658080
4176
واقعا برای درک مرد بودنم در تقلا بودم.
11:14
The first time someoneکسی
referredمعرفی شده to me as a man,
209
662280
2816
این اولین باری که
به من به عنوان یک مرد اشاره شده بود،
11:17
it stoppedمتوقف شد me in my tracksآهنگ های.
210
665120
2296
و دیگر مرا دنبال نمی‌کرد.
11:19
I feltنمد like looking around
and askingدرخواست, "Who, me?"
211
667440
4616
احساس می‌کردم که به اطرف نگاه می‌کنم
و می‌پرسم،"من کی هستم؟"
11:24
That all changedتغییر کرد with Joanجوآن.
212
672080
2176
همه اینها با وجود جُوان تغییر کرد.
11:26
We have an amazingحیرت آور connectionارتباط
213
674280
1576
ما ارتباط بسیار شگفت انگیزی
با هم داریم
11:27
and I learnedیاد گرفتم how importantمهم it is
to communicateبرقراری ارتباط openlyبی پرده and honestlyصادقانه.
214
675880
4656
و یاد گرفتم که ارتباط باز و صادقانه
چقدر مهم هست.
11:32
I feltنمد safeبی خطر, and it gaveداد me the confidenceاعتماد به نفس
to trulyبراستی say what I thought.
215
680560
4936
من احساس ایمنی کردم، و این به من این اعتماد به نفس را داد
تا کاملا آنچه را که فکر می کنم بگویم.
11:37
I startedآغاز شده to feel wholeکل again,
a man worthyشایسته of love.
216
685520
4296
کاملا دوباره احساس کردم که
مردی ارزشمندی برای عشق هستم.
11:41
I beganآغاز شد to reshapeتغییر شکل دهید my destinyسرنوشت.
217
689840
2456
و شروع کردم به تغییر سرنوشتم.
11:44
I spokeصحبت کرد up a little more at work.
218
692320
2216
در محیط کارم کمی بیشتر حرف زدم.
11:46
I assertedادعا کرد my need for independenceاستقلال
to the people around me.
219
694560
4376
به افراد پیرامونم نیازم را
به استقلال اظهار کردم.
11:50
Beingبودن givenداده شده a meansبه معنای of communicationارتباطات
changedتغییر کرد everything.
220
698960
3856
تغییر شکل ارتباطات
همه چیز را تغییر داد.
11:54
I used the powerقدرت of wordsکلمات and will
to challengeچالش the preconceptionsپیش بینی ها
221
702840
4216
من از قدرت کلمات و اراده
برای به چالش کشیدن تصورات
11:59
of those around me
and those I had of myselfخودم.
222
707080
3576
افراد پیرامونم و خودم استفاده کردم.
12:02
Communicationارتباطات is what makesباعث می شود us humanانسان,
223
710680
2696
ارتباطات چیزیست که ما را انسان می‌کند،
12:05
enablingرا قادر می سازد us to connectاتصال
on the deepestعمیق ترین levelسطح
224
713400
2296
ما را قادر می‌کند تا با ژرف‌ترین سطوح
12:07
with those around us --
225
715720
1936
افراد پیرامو‌ن‌مان متصل شویم--
12:09
tellingگفتن our ownخودت storiesداستان ها,
226
717680
1576
و داستان های خودمان را بگویم،
12:11
expressingبیان کننده wants, needsنیاز دارد and desiresخواسته ها,
227
719280
3616
بیان خواسته‎ها، نیازها و داستانها،
12:14
or hearingشنیدن those of othersدیگران
by really listeningاستماع.
228
722920
3136
و یا شنیدن اینها از دیگران
با گوش دادن واقعی.
12:18
All this is how the worldجهان
knowsمی داند who we are.
229
726080
3336
همه اینهاست که باعث می‎شود
جهان بداند ما کی هستیم.
12:21
So who are we withoutبدون it?
230
729440
1800
خُب ما بدون این چی هستیم؟
12:24
Trueدرست است communicationارتباطات increasesافزایش understandingدرك كردن
231
732480
3176
ارتباطات حقیقی درک از
همدیگر را بالا می‌برد
12:27
and createsایجاد می کند a more caringمراقبت
and compassionateدلسوز worldجهان.
232
735680
3040
و باعث ایجاد جهانی مهربانتر
و دلسوزتر می‌شود.
12:31
Onceیک بار, I was perceivedدرک شده
to be an inanimateبی جان objectشی,
233
739800
3096
روزی، تصور می‌شد من
شیء بی‌جان هستم،
12:34
a mindlessبی فکر phantomفانتوم
of a boyپسر in a wheelchairصندلی چرخدار.
234
742920
3296
شبحی بدون اندیشه
از پسری بر روی صندلی چرخدار.
12:38
Todayامروز, I am so much more.
235
746240
2256
امروز، من خیلی چیزها هستم.
12:40
A husbandشوهر, a sonفرزند پسر, a friendدوست,
236
748520
2416
یک همسر، یک فرزند، یک دوست،
12:42
a brotherبرادر, a businessکسب و کار ownerصاحب,
a first-classاولین کلاس honorsافتخارات graduateفارغ التحصیل,
237
750960
4256
یک برادر، صاجب کسب و کار،
شاگرد اول فارغ التحصیلان،
12:47
a keenتیز amateurآماتور photographerعکاس.
238
755240
2336
و یک عکاس غیر حرفه‌ای مشتاق.
12:49
It is my abilityتوانایی to communicateبرقراری ارتباط
that has givenداده شده me all this.
239
757600
3840
توانایی ارتباط برقرار کردن
در من همه اینها را به من داد.
12:54
We are told that actionsاقدامات
speakصحبت louderبلندتر than wordsکلمات.
240
762320
3696
به ما گفته شده که
عمل از حرف موثرتر هست.
12:58
But I wonderتعجب,
241
766040
1936
اما من در عجب هستم،
13:00
do they?
242
768000
1200
آیا اینطوره؟
13:02
Our wordsکلمات, howeverبا این حال we communicateبرقراری ارتباط them,
243
770880
2656
واژه‌هایی که ما با آنها
ارتباط برقرار می‌کنیم
13:05
are just as powerfulقدرتمند.
244
773560
2096
بسیار قدرتمند هستند.
13:07
Whetherچه we speakصحبت the wordsکلمات
with our ownخودت voicesصدای,
245
775680
2736
چه با صدای خودمان صحبت کنیم،
13:10
typeتایپ کنید them with our eyesچشم ها,
246
778440
1336
با چشمان‌مان تایپ کنیم،
13:11
or communicateبرقراری ارتباط them non-verballyغیر صحیح
to someoneکسی who speaksصحبت می کند them for us,
247
779800
4256
یا بدون کلام ارتباط برقرار کنیم
با کسی که برای ما صحبت می کند،
13:16
wordsکلمات are amongدر میان our mostاکثر powerfulقدرتمند toolsابزار.
248
784080
2880
کلمات در بین ما قدرتمندترین ابزار هستند.
13:20
I have come to you throughاز طریق
a terribleوحشتناک darknessتاریکی,
249
788400
2816
من ازراه تاریک وحشتناکی پیش شما امدم،
13:23
pulledکشیده from it by caringمراقبت soulsروحیه
250
791240
2096
با مراقبت از روح و زبان
13:25
and by languageزبان itselfخودش.
251
793360
2336
از آن خارج شدم.
13:27
The actعمل کن of you listeningاستماع to me todayامروز
bringsبه ارمغان می آورد me fartherدورتر into the lightسبک.
252
795720
4016
عمل گوش دادن امروز شما به من،
مرا به روشنایی بیشتری برد.
13:31
We are shiningدرخشان here togetherبا یکدیگر.
253
799760
2296
در اینجا ما با هم می‌درخشیم.
13:34
If there is one mostاکثر difficultدشوار obstacleمانع
to my way of communicatingارتباط برقرار کردن,
254
802080
4296
اگر مشکلی در راه ارتباط برقرار کردن
با شما وجود داشته باشد
13:38
it is that sometimesگاه گاهی I want to shoutفریاد
255
806400
1936
این زمانی هست که می‌خواهم فریاد بزنم
13:40
and other timesبار simplyبه سادگی to whisperنجوا
a wordکلمه of love or gratitudeحق شناسی.
256
808360
4296
و در بقیه اوقات به راحتی کلماتی از
عشق و قدردانی را زمزمه می‌کنم.
13:44
It all soundsبرای تلفن های موبایل the sameیکسان.
257
812680
2256
و سایر اوقات شبیه بقییه هستند.
13:46
But if you will,
258
814960
1416
اما اگر می‌توانید،
13:48
please imagineتصور کن these nextبعد two wordsکلمات
as warmlyبه گرمی as you can:
259
816400
3760
لطفا این دو واژه‌ را( عشق و قدردانی)
تا جایی که می‌توانید به گرمی تصور کنید:
13:54
Thank you.
260
822480
1200
سپاسگزارم.
13:56
(Applauseتشویق و تمجید)
261
824280
10800
( تشویق تماشاگران)
Translated by soheila Jafari
Reviewed by Leila Ataei

▲Back to top

ABOUT THE SPEAKER
Martin Pistorius - Author, designer
At age 12, Martin Pistorius fell into a coma, and spent 13 years locked inside his body, unable to communicate -- until a caregiver noticed his eyes responded to her. His book "Ghost Boy" tells his story.

Why you should listen
Martin Pistorius is a web designer and author whose personal story borders on the unimaginable. In his book Ghost Boy, he tells the story of his return to consciousness after a horrible illness ... and his struggle to tell the world that he was still there, inside his body, hoping to communicate.
More profile about the speaker
Martin Pistorius | Speaker | TED.com