ABOUT THE SPEAKER
Ingrid Betancourt - Writer, peace advocate
Ingrid Betancourt was a presidential candidate in Colombia in 2002 when she was kidnapped by guerilla rebels. After six years in captivity and a high-profile rescue, she now writes about what she learned about fear, forgiveness and the divine.

Why you should listen

Born December 25, 1961, in Colombia, Ingrid Betancourt is a French-Colombian activist in the cause of freedom. She was a politician and presidential candidate in Colombia, celebrated for her determination to combat widespread corruption. In February 2002 she was taken hostage by the FARC, a communist guerrilla organization. For six and a half years, the FARC held her hostage in the Amazonian jungle. She was rescued on July 2, 2008.

Since her release, Betancourt has become a memoirist and fiction writer. Her first book, Even Silence Has Its End, which lyrically recounts her six years in the impenetrable jungle, was published in 2010. In 2016, she published a second work -- this time of fiction -- called The Blue Line, about the disappearances in Argentina during the Dirty War from 1976 to 1983. 

Betancourt has received multiple international awards, including the French National Order of the Légion d’Honneur, the Spanish Prince of Asturias Prize of Concord, the Italian Prize Grinzane Cavour, and was nominated to the Nobel Peace Prize for her commitment to democratic values, freedom and tolerance.

More profile about the speaker
Ingrid Betancourt | Speaker | TED.com
TED2017

Ingrid Betancourt: What six years in captivity taught me about fear and faith

اینگرید بتانکور: آن‌چه شش سال اسارت در مورد ترس و ایمان به من آموخت

Filmed:
881,039 views

در سال ۲۰۰۲، جنبش چریکی کلمبیا که با عنوان FARC (نیروهای مسلح انقلابی کلمبیا) شناخته می‌شدند اینگرید بتانکور را در میانه‌ی کارزار انتخاباتی‌اش ربودند. بتانکور به مدت شش سال در اردوگاه‌های زندانی جنگلی گروگان گرفته شد که در آن‌جا متحمل آسیب‌هایی چون مالاریا، کک‌ها، گرسنگی و بی‌رحمی انسانی شد تا زمانیکه توسط دولت کلمبیا نجات یافت. در این صحبت بسیار شخصی، این سیاستمدار که حالا نویسنده شده در مورد زندگی در شرایط مواجهه با ترس مدام و این‌که چطور ایمان‌ش او را حفظ کرده توضیح می‌دهد.
- Writer, peace advocate
Ingrid Betancourt was a presidential candidate in Colombia in 2002 when she was kidnapped by guerilla rebels. After six years in captivity and a high-profile rescue, she now writes about what she learned about fear, forgiveness and the divine. Full bio

Double-click the English transcript below to play the video.

00:13
The first time
0
1698
1302
وقتی برای اولین بار
00:15
I feltنمد fearترس
1
3602
1422
ترس رو احساس کردم
00:18
I was 41 yearsسالها oldقدیمی.
2
6021
1263
۴۱ سال‌م بود.
00:20
People have always said I was braveشجاع.
3
8682
2414
دیگران همیشه می‌گفتن که من آدم شجاعی هستم.
00:23
When I was little,
I'd climbبالا رفتن the highestبالاترین treeدرخت,
4
11679
2619
وقتی بچه بودم،
از بلندترین درخت‌ها بالا می‌رفتم،
00:26
and I'd approachرویکرد any animalحیوانات fearlesslyبی تردید.
5
14322
2520
و بدون ترس و لرز به
هر حیوونی نزدیک می‌شدم.
00:30
I likedدوست داشت challengesچالش ها.
6
18001
1555
از چالش‌ها خوش‌م می‌اومد.
00:32
My fatherپدر used to say,
7
20286
1334
پدرم همیشه می‌گفت،
00:34
"Good steelفولاد can withstandمقاومت کن
any temperatureدرجه حرارت."
8
22802
4424
"فولاد مرغوب در برابر هر حرارتی
طاقت میاره."
00:40
And when I enteredوارد شد into
Colombianکلمبیا politicsسیاست,
9
28333
3003
و من وقتی به عرصه‌ی سیاست
کلمبیا وارد شدم،
00:44
I thought I'd be ableتوانایی
to withstandمقاومت کن any temperatureدرجه حرارت.
10
32445
2481
فکر می‌کردم می‌تونم در برابر
هر حرارتی طاقت بیارم.
00:46
I wanted to endپایان corruptionفساد;
11
34950
2171
من می‌خواستم به فساد پایان بدم؛
00:49
I wanted to cutبرش tiesروابط betweenبین politiciansسیاستمداران
and drugدارو traffickersقاچاقچیان.
12
37145
4179
می‌خواستم رابطه بین سیاستمداران و
قاچاقچیان مواد مخدر رو قطع کنم.
دلیل اولین پیروزی‌م در انتخابات،
00:53
The first time I was electedانتخاب شده,
13
41348
2658
00:56
it was because I calledبه نام out, by nameنام,
14
44030
2683
این بود که از سیاستمداران فاسدی،
00:58
corruptفاسد and untouchableغیرقابل تحمل politiciansسیاستمداران.
15
46737
3021
که نمی‌شد بهشون نزدیک شد، نام بردم.
01:02
I alsoهمچنین calledبه نام out the presidentرئيس جمهور
16
50352
2346
من همین‌طور از ارتباط رییس‌جمهور
01:05
for his tiesروابط to the cartelsکارتل ها.
17
53568
2910
با کارتل‌های مواد مخدر حرف زدم.
01:09
That's when the threatsتهدید startedآغاز شده.
18
57640
2127
از اون‌جا تهدید‌ها شروع شد.
01:12
I had to sendارسال my very youngجوان childrenفرزندان
out of the countryکشور one morningصبح,
19
60629
5332
مجبور شدم یک روز صبح، بچه‌های خردسال‌م رو
مخفیانه،
با ماشین ضدگلوله‌ی سفیر فرانسه
به فرودگاه بفرستم.
01:17
hiddenپنهان, all the way to the airportفرودگاه,
in the Frenchفرانسوی ambassador'sسفیر armoredزره پوش carماشین.
20
65985
4162
01:22
Daysروزها laterبعد,
21
70605
1380
چند روز بعد،
01:24
I was the victimقربانی of an attackحمله,
but emergedظهور unharmedبی ضرر.
22
72922
2623
خودم هدف حمله قرار گرفتم
ولی جون سالم به در بردم.
01:29
The followingذیل yearسال,
23
77124
1323
سال بعد،
01:31
the Colombianکلمبیا people electedانتخاب شده me
with the highestبالاترین numberعدد of votesرای.
24
79315
3507
مردم کلمبیا با بالاترین میزان
به من رای انتخاب کردن.
01:35
I thought people applaudedمتشکرم me
because I was braveشجاع.
25
83935
3483
فکر می‌کردم مردم من رو به خاطر
شجاعت‌م تشویق می‌کنن.
01:40
I, too, thought I was braveشجاع.
26
88404
2127
خودم هم فکر می‌کردم شجاع‌م.
01:43
But I wasn'tنبود.
27
91459
1404
ولی نبودم.
01:46
I had simplyبه سادگی never before experiencedبا تجربه
28
94894
3552
موضوع این بود که تا اون موقع
هرگز ترس واقعی رو تجربه نکرده بودم.
01:51
trueدرست است fearترس.
29
99085
2240
01:54
That changedتغییر کرد
30
102737
1176
در روز ۲۳ فوریه ۲۰۰۲
01:57
on Februaryفوریه 23, 2002.
31
105246
2381
همه‌چیز تغییر کرد.
02:01
At the time, I was a presidentialریاست جمهوری
candidateنامزد in Colombiaکلمبیا
32
109246
3280
در اون زمان، من کاندیدای انتخابات
ریاست جمهوری در کلمبیا بودم
02:05
promotingترویج my campaignکمپین agendaدستور جلسه,
33
113209
3348
و وقتی در حال تبلیغ برنامه‌‌های
کمپین انتخاباتی‌م بودم،
02:08
when I was detainedبازداشت شد
by a groupگروه of armedمسلح menمردان.
34
116581
3233
توسط گروهی از مردان مسلح بازداشت شدم.
02:12
They were wearingپوشیدن uniformsلباس
with militaryنظامی garmentsپوشاک.
35
120402
2815
اون‌ها لباس و یونیفرم نظامی
به تن داشتن.
02:16
I lookedنگاه کرد at theirخودشان bootsچکمه; they were rubberلاستیک.
36
124590
2753
به چکمه‌هاشون نگاه کردم؛ لاستیکی بودن.
02:19
And I knewمی دانست
37
127367
1409
و من می‌دونستم
02:20
that the Colombianکلمبیا armyارتش
woreبه تن کرد leatherچرم bootsچکمه.
38
128800
2301
که چکمه‌های ارتش کلمبیا چرمی هستن.
02:23
I knewمی دانست that these were FARCفارک guerrillasچریک ها.
39
131947
3674
فهمیدم که این‌ها چریک‌های FARC هستن.
02:28
From that pointنقطه on,
everything happenedاتفاق افتاد very quicklyبه سرعت.
40
136248
2730
بعد از اون لحظه،
همه‌چی خیلی سریع اتفاق افتاد.
02:33
The commandoکماندو leaderرهبر orderedدستور داد us
to stop the vehicleوسیله نقلیه.
41
141637
3506
سردسته‌شون دستور توقف ماشین رو داد.
02:38
Meanwhileدر همین حال, one of his menمردان
steppedگام برداشت on an antipersonnelضد پرسنل mineمال خودم
42
146071
4131
در همین لحظه، پای یکی از افرادش
رفت روی مین
02:42
and flewپرواز کرد throughاز طریق the airهوا.
43
150884
2124
و به هوا پرتاب شد.
02:45
He landedفرود آمد, sittingنشسته uprightراست,
44
153754
2000
او به حالت نشسته فرود اومد،
02:48
right in frontجلوی of me.
45
156436
1649
درست روبه‌روی من.
02:50
We madeساخته شده eyeچشم contactتماس
46
158109
2000
با هم چشم تو چشم شدیم
02:53
and it was then
that the youngجوان man understoodفهمید:
47
161021
2349
و همون‌موقع بود که اون مرد جوون
متوجه شد:
02:56
his rubberلاستیک bootبوت کردن with his legپا still in it
48
164426
2483
چکمه‌ی لاستیکی‌ش درحالیکه
پاش هنوز توش بود
02:58
had landedفرود آمد farدور away.
49
166933
1445
از بدن‌ش جدا شده بود و
جای بسیار دورتری افتاده بود.
(آه)
03:01
(Sighsآه)
50
169924
1190
اون شروع کرد
03:05
He startedآغاز شده
51
173003
1231
03:08
screamingجیغ زدن like crazyدیوانه.
52
176869
2253
دیوانه‌وار فریاد زدن.
03:13
And the truthحقیقت is,
53
181152
1169
و واقعیت اینه که
03:14
I feltنمد -- as I feel right now,
because I'm relivingزنده ماندن these emotionsاحساسات --
54
182996
6144
من احساس کردم -- مثل همین الان،
چون اون احساسات دوباره برام زنده شده‌ن --
03:21
I feltنمد at that momentلحظه
that something insideداخل of me was breakingشکستن
55
189164
3633
در اون لحظه احساس کردم
چیزی در درون‌م در حال شکستنه
و ترس او داره من رو
آلوده می‌کنه.
03:25
and that I was beingبودن infectedآلوده
with his fearترس.
56
193720
2903
03:28
My mindذهن wentرفتی blankجای خالی and couldn'tنمی توانستم think;
57
196647
2864
ذهن‌م خالی شد و دیگه نمی‌تونستم
فکر کنم؛
فلج شده بودم.
03:31
it was paralyzedفلج شده.
58
199535
1175
03:33
When I finallyسرانجام reactedواکنش نشان داد,
59
201423
1693
بالاخره وقتی تونستم واکنش نشون بدم،
به خودم گفتم،
03:37
I said to myselfخودم,
60
205059
1459
03:38
"They're going to killکشتن me,
61
206896
1277
"این‌ها من رو می‌کشن،
03:41
and I didn't say goodbyeخداحافظ to my childrenفرزندان."
62
209308
2341
و من با بچه‌هام خداحافظی نکرده‌م."
03:46
As they tookگرفت me into
the deepestعمیق ترین depthsعمق of the jungleجنگل,
63
214978
4053
وقتی داشتن من رو به عمیق‌ترین
اعماق جنگل می‌بردن،
سربازان FARC به من اعلام کردن
03:52
the FARCفارک soldiersسربازان announcedاعلام کرد
64
220976
1607
03:55
that if the governmentدولت didn't negotiateمذاکره کن,
65
223349
2000
که اگر دولت باهاشون مذاکره نکنه،
من رو می‌کشن.
03:58
they'dآنها می خواهند killکشتن me.
66
226586
1244
04:00
And I knewمی دانست
67
228854
1750
و من می‌دونستم
04:03
that the governmentدولت wouldn'tنمی خواهم negotiateمذاکره کن.
68
231449
3152
که دولت مذاکره نخواهد کرد.
04:08
From that pointنقطه on,
69
236045
1303
از اون‌جا به بعد،
04:10
I wentرفتی to sleepبخواب in fearترس everyهرکدام night --
70
238078
3092
من هرشب با ترس خوابیدم --
04:13
coldسرماخوردگی sweatsعرق,
71
241194
1420
عرق سرد به بدن‌م می‌نشست،
04:15
shakingتکان دادن,
72
243219
1283
می‌لرزیدم،
04:17
stomachمعده acheدرد,
73
245367
2000
دل‌درد داشتم،
04:19
insomniaبیخوابی.
74
247391
1257
و بی‌خوابی به سرم می‌زد.
04:21
But worseبدتر than that
was what was happeningاتفاق می افتد to my mindذهن,
75
249973
2580
ولی بدتر از این‌ها،
اتفاقی بود که داشت برای ذهن‌م می‌افتاد،
04:24
because my memoryحافظه was beingبودن erasedپاک شده:
all the phoneتلفن numbersشماره,
76
252577
4499
حافظه‌م داشت پاک می‌شد:
تمام شماره تلفن‌ها،
آدرس‌ها،
04:29
addressesآدرس,
77
257100
1487
اسم آدم‌هایی که برام عزیز بودن،
04:30
namesنام ها of very dearعزیزم people,
78
258611
2069
حتی اتفاقات مهم زندگی‌م.
04:32
even significantقابل توجه life eventsمناسبت ها.
79
260704
3679
04:38
And so,
80
266566
1322
و بنابراین،
04:40
I beganآغاز شد to doubtشک myselfخودم,
to doubtشک my mentalذهنی healthسلامتی.
81
268590
2984
شروع کردم به شک کردن به خودم،
شک کردن به سلامت روان‌م.
04:45
And with doubtشک cameآمد desperationناامیدی,
82
273042
2973
و با این شک ناامیدی اومد،
و با ناامیدی افسردگی اومد.
04:48
and with desperationناامیدی cameآمد depressionافسردگی.
83
276745
2094
من از تغییرات وحشتناک رفتاری
رنج می‌بردم
04:51
I was sufferingرنج کشیدن notoriousبدنام
behavioralرفتاری changesتغییرات
84
279967
2778
04:54
and it wasn'tنبود just paranoiaپارانویا
in momentsلحظات of panicوحشت.
85
282769
3627
و این فقط منحصر به پارانویا
در لحظه‌های وحشت نبود.
04:59
It was distrustبی اعتمادی,
86
287149
2762
بی‌اعتمادی بود،
نفرت بود،
05:02
it was hatredنفرت,
87
290872
1250
05:04
and it was alsoهمچنین the urgeم pop اینترنتی کارت و کارت کارت کارت کارت to killکشتن.
88
292896
1921
و همین‌طور نیاز شدیدی به کشتن یک نفر.
این رو وقتی فهمیدم که
05:07
This, I realizedمتوجه شدم
89
295754
2267
05:10
when they had me
chainedزنجیری by the neckگردن to a treeدرخت.
90
298045
4561
من رو با زنجیری که دور گردن‌م بود
به یک درخت بسته بودن.
اون روز من رو وسط بارون‌ شدید استوایی،
05:15
They keptنگه داشته شد me outsideخارج از that day,
91
303947
3287
تمام روز بیرون نگه داشتن.
05:20
duringدر حین a tropicalگرمسیری downpourباران.
92
308266
1735
05:23
I rememberیاد آوردن feelingاحساس an urgentفوری need
to use the bathroomحمام.
93
311238
5300
یادم میاد به شدت احتیاج داشتم
برم دست‌شویی.
"هرکاری که داری،
05:33
"Whateverهر چه you have to do,
94
321012
1537
05:36
you'llشما خواهید بود do in frontجلوی of me,
95
324796
2000
جلوی من می‌کنی،
پتیاره،"
05:43
bitchعوضی,"
96
331661
1214
05:51
the guardنگهبان screamedفریاد زد at me.
97
339051
1539
نگهبان با فریاد این‌ها رو به من گفت.
و من
06:01
And I
98
349301
1161
06:04
decidedقرار بر این شد at that momentلحظه
99
352977
2609
در اون لحظه تصمیم گرفتم
06:16
to killکشتن him.
100
364840
1233
که بکشمش.
و روزها،
06:22
And for daysروزها,
101
370335
2668
نقشه می‌کشیدم، منتظر فرصت مناسب بودم،
راه مناسبی برای اینکه این کارو انجام بدم،
06:26
I was planningبرنامه ریزی, tryingتلاش کن to find
the right momentلحظه, the right way to do it,
102
374606
4113
در حالی که پر از نفرت بودم،
06:30
filledپر شده with hatredنفرت,
103
378743
1485
06:32
filledپر شده with fearترس.
104
380252
1174
پر از ترس بودم.
06:34
Then suddenlyناگهان,
105
382164
1792
بعد ناگهان،
06:35
I roseگل سرخ up,
106
383980
1260
از جا بلند شدم،
06:37
snappedفشرده out of it
107
385264
1348
از این حال بیرون اومدم،
و با خودم فکر کردم:
06:39
and thought:
108
387389
1213
06:41
"I'm not going to becomeتبدیل شدن به one of them.
109
389585
2104
"من قرار نیست یکی از اون‌ها بشم.
06:43
I'm not going to becomeتبدیل شدن به an assassinقاتل.
110
391713
2000
من قرار نیست آدم‌کش بشم.
06:46
I still have enoughکافی freedomآزادی
111
394650
4318
هنوز اون‌قدر آزادی دارم
که تصمیم بگیرم
06:52
to decideتصميم گرفتن
112
400936
1409
06:55
who I want to be."
113
403507
1394
می‌خوام کی باشم."
07:00
That's when I learnedیاد گرفتم that fearترس
114
408012
1813
اون‌جا بود که فهمیدم ترس
07:04
broughtآورده شده me faceصورت to faceصورت with myselfخودم.
115
412314
2000
من رو با خودم مواجه کرده.
07:07
It forcedمجبور شدم me
116
415227
1183
ترس من رو مجبور کرد
07:09
to alignتراز کردن my energiesانرژی ها,
117
417392
2462
که انرژی‌هام رو تنظیم کنم،
07:11
to alignتراز کردن my meridiansمریدین ها.
118
419878
2568
نقاط اوج‌م رو تنظیم کنم.
07:15
I learnedیاد گرفتم that facingروبرو شدن fearترس
119
423501
2713
من یاد گرفتم که مواجهه با ترس
07:19
could becomeتبدیل شدن به a pathwayمسیر to growthرشد.
120
427897
3532
می‌تونه مسیری به سمت رشد باشه.
وقتی درباره‌ی این‌ها حرف می‌زنم
احساسات زیادی در من بیدار می‌شن،
07:25
A lot of emotionsاحساسات ariseبوجود می آیند
when I talk about all of this,
121
433730
2698
07:29
but when I think back,
122
437118
2187
ولی وقتی به عقب برمی‌گردم،
می‌تونم قدم‌هایی که برداشتم
07:32
I'm ableتوانایی to identifyشناسایی
123
440781
1450
07:35
the stepsمراحل I tookگرفت to do it.
124
443159
2458
تا این‌کارو انجام بدم رو تشخیص بدم.
07:38
I want to shareاشتراک گذاری threeسه of them with you.
125
446273
3401
می‌خوام سه تا از این قدم‌ها رو با
شما به اشتراک بگذارم.
07:41
The first
126
449698
2074
قدم اول
هدایت شدن به وسیله‌ی اصول‌م بود.
07:45
was to be guidedهدایت شده by principlesاصول.
127
453563
2100
07:48
Because I realizedمتوجه شدم
128
456606
1178
برای اینکه متوجه شدم
07:49
that in the midstدر میان of panicوحشت
and mentalذهنی blockمسدود کردن,
129
457808
2816
که در میانه‌ی وحشت
و قفل شدن ذهن،
07:53
if I followedدنبال شد my principlesاصول,
130
461489
3301
اگر از اصول‌م پیروی کنم،
کار درست رو انجام داده‌م.
07:56
I actedعمل کرد correctlyبه درستی.
131
464814
1679
08:00
I rememberیاد آوردن the first night
132
468445
3171
یادم میاد اولین شب
08:03
in a concentrationتمرکز campاردوگاه
that the guerrillasچریک ها had builtساخته شده
133
471640
3848
در اون اردوگاهی که چریک‌ها ساخته بودن
وسط جنگل،
08:07
in the middleوسط of the jungleجنگل,
134
475512
1338
08:09
with 12-foot-highبالا پایین barsکافه ها,
135
477628
3354
با ستون‌هایی به بلندی ۳.۵ متر،
سیم خاردار،
08:13
barbedخرد شده wireسیم,
136
481006
1605
08:14
lookoutsنگاه کردن in the fourچهار cornersگوشه ها
137
482635
2340
برج‌های دیده‌بانی در چهار طرف،
08:16
and armedمسلح menمردان pointingاشاره کردن
gunsاسلحه at us 24 hoursساعت ها a day.
138
484999
3372
و مردان مسلحی که ۲۴ ساعته
تفنگ به سمت ما نشانه رفته بودن.
08:21
That morningصبح, the first morningصبح,
139
489498
2161
در اون صبح، اولین صبح،
یه عده از افرادشون اومدن
و داد می‌زدن که:
08:24
some menمردان arrivedوارد شد, yellingفریاد زدن:
140
492858
2707
08:27
"Countشمردن off! Countشمردن off!"
141
495589
1833
"شمارش! شمارش!"
08:30
My fellowهمکار hostagesگروگان ها wokeبیدار شدم up, startledمبهوت,
142
498747
4179
هم سلولی‌های من وحشتزده
از خواب پریدن،
08:34
and beganآغاز شد to identifyشناسایی themselvesخودشان
in numberedشماره گذاری شده sequenceتوالی.
143
502950
3328
و شروع کردن به ترتیب شماره خودشون رو
معرفی کردن.
08:38
But when it was my turnدور زدن,
144
506817
1651
ولی وقتی نوبت به من رسید،
من گفتم،
08:41
I said,
145
509912
1153
"اینگرید بتانکور.
08:44
"Ingridاینگرید BetancourtBetancourt.
146
512038
1345
08:45
If you want to know if I'm here,
call me by my nameنام."
147
513407
3038
اگه می‌خواین بدونین اینجا هستم یا نه
من رو با اسمم صدا بزنین."
خشم نگهبان‌ها
08:49
The guards'نگهبانان furyخشم
148
517566
1999
قابل مقایسه با خشم گروگان‌های دیگه نبود،
08:52
was nothing comparedمقایسه کرد
to that of the other hostagesگروگان ها,
149
520849
2468
08:56
because, obviouslyبدیهی است they were scaredترسیده --
150
524020
3075
چون مشخصا اون‌ها ترسیده بودن --
همه‌مون ترسیده بودیم --
08:59
we were all scaredترسیده --
151
527119
1409
و اون‌ها ترس‌شون از این بود که نکنه
به خاطر من تنبیه بشن.
09:00
and they were afraidترسیدن that, because of me,
they would be punishedمجازات.
152
528552
3410
09:04
But for me,
153
532656
1271
ولی برای من،
09:05
beyondفراتر fearترس was the need
to defendدفاع my identityهویت,
154
533951
6661
فراتر از ترس، نیاز به دفاع
از هویت‌م وجود داشت
که نگذارم اون‌ها من رو به یک چیز بی‌ارزش
یا یک عدد تبدیل کنن.
09:12
to not let them turnدور زدن me into
a thing or a numberعدد.
155
540636
3547
این یکی از اصول‌م بود:
09:16
That was one of the principlesاصول:
156
544207
1570
دفاع کردن
09:18
to defendدفاع
157
546318
2000
از اون‌چه من کرامت انسانی می‌دونستم.
09:21
what I consideredدر نظر گرفته شده to be humanانسان dignityکرامت.
158
549596
2440
ولی اشتباه نکنین:
09:25
But make no mistakeاشتباه:
159
553457
1903
چریک‌ها حرفه‌ای‌تر از این حرف‌ها بودن
09:27
the guerrillasچریک ها had it all
160
555384
2000
اون‌ها خیلی خوب همه‌چیز رو تحلیل می‌کردن
09:30
very well analyzedتجزیه و تحلیل شده --
161
558714
1647
09:32
they had been kidnappingآدم ربایی for yearsسالها,
162
560385
2191
سال‌ها آدم‌ربایی کرده بودن
09:34
and they had developedتوسعه یافته a techniqueتکنیک
163
562600
3477
و به تکنیک‌هایی رسیده بودن
که بتونن ما رو بشکنن،
09:39
to breakزنگ تفريح us,
164
567045
1605
شکست‌مون بدن، ما رو متفرق کنن.
09:40
to defeatشکست us, to divideتقسیم کنید us.
165
568674
1760
09:43
And so,
166
571015
1227
و بنابراین،
09:44
the secondدومین stepگام
167
572888
1662
قدم دوم
این بود که یاد بگیرم چطور
اعتماد حمایت‌گونه ایجاد کنم
09:48
was to learnیاد گرفتن how to buildساختن
supportiveحمایتی trustاعتماد,
168
576157
3007
09:51
to learnیاد گرفتن how to uniteمتحد کردن.
169
579188
2404
یاد بگیرم چطور می‌شه متحد شد.
09:55
The jungleجنگل is like a differentناهمسان planetسیاره.
170
583448
3083
جنگل مثل یک سیاره‌ی دیگه می‌مونه.
دنیاییه پر از
09:59
It's a worldجهان
171
587713
2585
10:04
of shadowsسایه ها, of rainباران,
172
592203
2343
سایه‌ها، باران،
10:08
with the humهوم of millionsمیلیون ها نفر of bugsاشکالات --
173
596117
4590
همهمه‌ی میلیون‌ها حشره --
10:12
majiمجریña antsمورچه ها, bulletگلوله antsمورچه ها.
174
600731
2205
مورچه‌های majiña، مورچه‌های فشنگی.
10:15
I didn't stop scratchingخارش a singleتنها day
while I was in the jungleجنگل.
175
603676
3275
در مدتی که در جنگل بودم روزی نبود
که تن‌م خارش نداشته باشه.
و البته، رطیل‌ها، عقرب‌ها،
و آناکوندا ...
10:21
And of courseدوره, there were tarantulasترانتولها,
scorpionsعقرب ها, anacondasanacondas ...
176
609212
4587
یک بار با یه آناکوندای ۷ متری مواجه شدم
10:25
I onceیک بار cameآمد faceصورت to faceصورت
with a 24-foot-پا long anacondaanaconda
177
613823
4203
10:30
that could have swallowedبلعیده me in one biteگاز گرفتن.
178
618050
2154
که می‌تونست من رو در یک لقمه بخوره.
10:32
Jaguarsجگوارز ...
179
620228
1182
پلنگ‌ها ...
10:34
But I want to tell you
180
622101
2000
ولی می‌خوام بهتون بگم
10:36
that noneهیچ کدام of these animalsحیوانات
did us as much harmصدمه
181
624125
4047
هیچ‌کدوم از این حیوانات
به اندازه‌ی انسان‌ها
به ما آسیب نرسوندن.
10:40
as the humanانسان beingsموجودات.
182
628921
1317
چریک‌ها ایجاد رعب و وحشت می‌کردن.
10:47
The guerrillasچریک ها terrorizedترور شد us.
183
635159
2226
شایعه‌پراکنی می‌کردن.
10:49
They spreadانتشار دادن rumorsشایعات.
184
637845
3183
بین گروگان‌ها عامل خیانت،
10:53
Amongدر میان the hostagesگروگان ها,
they sparkedجرقه زد betrayalsخیانت,
185
641694
2894
10:57
jealousyحسادت,
186
645267
1468
حسادت،
10:59
resentmentخشم,
187
647291
1293
نفرت،
و بدگمانی می‌شدن.
11:01
mistrustبی اعتمادی.
188
649315
1251
11:03
The first time I escapedفرار کرد
for a long time was with Luchoلوچو.
189
651775
6474
اولین باری که برای مدت طولانی
از اردوگاه فرار کردم به همراه لوچو بود.
11:10
Luchoلوچو had been a hostageگروگان
for two yearsسالها longerطولانی تر than I had.
190
658273
2809
لوچو دو سال بیشتر از من
اون‌جا گروگان بود.
11:13
We decidedقرار بر این شد to tieکراوات ourselvesخودمان up
191
661737
3032
ما تصمیم گرفتیم خودمون رو با طناب
به همدیگه ببندیم
11:17
with ropesطناب ها
192
665690
1647
11:19
to have the strengthاستحکام
to lowerپایین تر ourselvesخودمان into that darkتاریک است waterاب
193
667361
4417
تا توان‌ش رو داشته باشیم
که خودمون رو توی اون آب تیره پایین ببریم
آبی که پر بود از ماهی‌های پیرانا و تمساح.
11:23
fullپر شده of piranhasپیرانشاه and alligatorsسرآشپزها.
194
671802
3024
11:28
What we did was, duringدر حین the day,
we would hideپنهان شدن in the mangrovesمانگرو.
195
676451
4471
کاری که می‌کردیم این بود که در طول روز
لای درختان حَرا پنهان می‌شدیم
11:33
And at night,
196
681882
1667
و شب‌ها،
11:35
we would leaveترک کردن, get in the waterاب,
197
683573
2053
بیرون می‌اومدیم، می‌رفتیم توی آب،
و شنا می‌کردیم و
می‌ذاشتیم جریان آب ما رو ببره.
11:38
and we would swimشنا کردن
and let the currentجاری carryحمل us.
198
686557
3235
11:42
That wentرفتی on for severalچند daysروزها.
199
690958
2194
این کار چندین روز ادامه پیدا کرد.
ولی لوچو
11:45
But Luchoلوچو
200
693795
1777
مریض شد.
11:49
becameتبدیل شد sickبیمار.
201
697184
1358
11:50
He was diabeticدیابتی,
202
698566
1314
اون دیابت داشت،
11:52
and he fellسقوط into a diabeticدیابتی comaکاما.
203
700590
1679
و به کمای دیابتی رفت.
11:55
So the guerrillasچریک ها capturedاسیر us.
204
703328
4208
بنابراین چریک‌ها تونستن ما رو گیر بندازن.
12:00
But after havingداشتن livedزندگی می کرد
throughاز طریق that with Luchoلوچو,
205
708798
3221
ولی بعد از اون‌چه با لوچو تجربه کردم،
بعد از اینکه تجربه‌ی مواجهه با ترس،
وقتی با هم متحد بودیم رو تجربه کردم
12:04
after havingداشتن facedدر مواجهه fearترس togetherبا یکدیگر, unitedمتحد,
206
712882
2676
هیچ تنبیهی، هیچ خشونتی،
هیچ‌چیز --
12:08
not punishmentمجازات, not violenceخشونت -- nothing --
207
716551
3548
12:12
could ever again divideتقسیم کنید us.
208
720891
3314
دیگه نمی‌تونست ما رو از هم جدا کنه.
12:19
What's certainمسلم - قطعی is,
209
727308
1786
چیزی که مشخصه اینه که
12:21
all the guerrillas'چرچیل manipulationدستکاری
was so damagingآسیب رساندن to us
210
729118
3796
بازی کردن چریک‌ها با ما
آن‌چنان آسیبی به ما زده،
12:26
that even todayامروز,
211
734237
1782
که حتی هنوز،
12:29
amongدر میان some of the hostagesگروگان ها
212
737068
2000
بین گروگان‌های
اون زمان
12:32
from back then,
213
740766
1302
تنش باقی مونده،
12:35
tensionsتنش lingerمتوقف کردن,
214
743711
1565
که نتیجه‌ی تمام اون سم‌پاشی‌هاییه
12:38
passedگذشت down from all that poisonسم
215
746284
3475
12:43
that the guerrillasچریک ها createdایجاد شده.
216
751766
2000
که چریک‌ها می‌کردن.
12:47
The thirdسوم stepگام
217
755925
1302
قدم سوم
برای من خیلی مهمه،
12:50
is very importantمهم to me,
218
758639
2397
12:53
and it's a giftهدیه
that I want to give to you.
219
761060
2360
و یک هدیه‌ست
که می‌خوام به شما بدم.
12:56
The thirdسوم stepگام is to learnیاد گرفتن
how to developتوسعه faithایمان.
220
764343
4562
قدم سوم اینه که یاد بگیریم
ایمان رو پرورش بدیم.
13:03
I want to explainتوضیح it like this:
221
771174
3767
بذارید این‌طوری توضیح بدم:
13:07
Jhonجون Frankصریح Pinchaoپینچو
222
775790
1455
جون فرانک پینچائو
13:10
was a policeپلیس officerافسر
223
778109
2328
یک افسر پلیس بود
13:12
who had been a hostageگروگان
for more than eightهشت yearsسالها.
224
780461
2420
که بیش از هشت سال بود
گروگان گرفته شده بود.
13:15
He was famousمشهور for beingبودن
the biggestبزرگترین scaredy-catگربه Scaredy of us all.
225
783565
3906
او بین ما به ترسوترین معروف بود.
13:22
But Pinchoپینچو -- I calledبه نام him "Pinchoپینچو" --
226
790343
2755
ولی پینچو -- من "پینچو" صداش می‌کردم --
13:25
Pinchoپینچو decidedقرار بر این شد that he wanted to escapeدر رفتن.
227
793122
4655
پینچو تصمیم به فرار گرفت.
و از من خواست کمک‌ش کنم.
13:30
And he askedپرسید: me to help him.
228
798372
1363
13:31
By that pointنقطه, I basicallyاساسا had
a master'sکارشناسی ارشد degreeدرجه in escapeدر رفتن attemptsتلاش ها.
229
799759
3505
تا اون موقع من دیگه یه مدرک
فوق لیسانس تو تلاش برای فرار داشتم.
(خنده حضار)
13:35
(Laughterخنده)
230
803288
1425
پس
13:37
So
231
805192
1232
ما کارمون رو شروع کردیم
ولی یه مشکلی بود،
13:40
we got startedآغاز شده but we had a delayتاخیر انداختن,
232
808194
1735
13:41
because first, Pinchoپینچو
had to learnیاد گرفتن how to swimشنا کردن.
233
809953
2659
چون اول پینچو باید شنا کردن
یاد می‌گرفت.
13:45
And we had to carryحمل out
all these preparationsآماده سازی in totalجمع secrecyمحرمانه.
234
813437
4892
و ما مجبور بودیم تمام این آماده‌سازی‌ها رو
کاملا مخفیانه انجام بدیم.
به هرحال، وقتی بالاخره
همه‌چیز آماده شد،
13:51
Anywayبه هر حال, when we finallyسرانجام
had everything readyآماده,
235
819035
3378
13:54
Pinchoپینچو cameآمد up to me
one afternoonبعد از ظهر and said,
236
822437
4170
یک روز بعدازظهر پینچو اومد پیش من
و گفت،
13:58
"Ingridاینگرید, supposeفرض کنید I'm in the jungleجنگل,
237
826631
3159
"اینگرید، تصور کن من توی جنگل‌ام،
و دارم همین‌طوری دور خودم می‌چرخم
و نمی‌تونم راه رو پیدا کنم.
14:01
and I go around and around in circlesحلقه ها,
and I can't find the way out.
238
829814
3621
14:05
What do I do?"
239
833459
1170
اون‌موقع چی‌کار کنم؟"
"پینچو،
14:08
"Pinchoپینچو,
240
836026
1177
گوشی تلفن رو برمی‌داری،
14:10
you grabگرفتن a phoneتلفن,
241
838751
1307
و به اونی که اون بالا نشسته زنگ می‌زنی."
14:13
and you call the man upstairsاز پله ها."
242
841240
1619
"اینگرید، تو که می‌دونی من به خدا
اعتقاد ندارم."
14:16
"Ingridاینگرید, you know I don't believe in God."
243
844011
3127
"برای خدا مهم نیست. او به هرحال کمک‌ت می‌کنه."
14:23
"God doesn't careاهميت دادن. He'llجهنم still help you."
244
851757
2709
14:29
(Applauseتشویق و تمجید)
245
857259
3098
(تشویق حضار)
اون شب تا صبح بارون اومد.
14:35
It rainedباران all night that night.
246
863627
2521
14:39
The followingذیل morningصبح,
247
867204
1481
صبح روز بعد،
14:41
the campاردوگاه wokeبیدار شدم up to a bigبزرگ commotionتعجب,
248
869918
2075
اردوگاه با آشوب از خواب بیدار شد،
14:44
because Pinchoپینچو had fledفرار کرد.
249
872017
2684
چون پینچو فرار کرده بود.
اون‌ها مجبورمون کردن اردوگاه رو خالی کنیم،
و قدم‌رو بریم.
14:46
They madeساخته شده us dismantleاز بین بردن the campاردوگاه,
and we startedآغاز شده marchingراهپیمایی.
250
874725
2761
همین‌طور که قدم‌رو می‌رفتیم،
14:49
Duringدر حین the marchمارس,
251
877510
1263
14:52
the headسر guerrillasچریک ها told us
that Pinchoپینچو had diedفوت کرد,
252
880329
4556
سردسته چریک‌ها بهمون خبر داد که
پینچو مرده،
و بقایای جسدش رو پیدا کرده‌ن،
14:56
and that they had foundپیدا شد his remainsبقایای
253
884909
3135
که توسط آناکوندا خورده شده بوده.
15:00
eatenخورده شده by an anacondaanaconda.
254
888068
1531
15:04
Seventeenهفده daysروزها passedگذشت --
255
892559
1694
هفده روز گذشت --
15:06
and believe me, I countedشمارش شده them,
because they were tortureشکنجه for me.
256
894277
5351
و باور کنید من هر روزش رو شمردم
چون برای من عین شکنجه بودن.
15:14
But on the seventeenthهفدهم day,
257
902160
2000
ولی روز هفدهم،
15:18
the newsاخبار explodedمنفجر شد from the radioرادیو:
258
906183
1916
خبر از رادیو پخش شد:
15:20
Pinchoپینچو was freeرایگان and obviouslyبدیهی است aliveزنده است.
259
908123
3214
پینچو آزاد بود و معلومه که زنده بود.
و این اولین چیزی بود که گفت:
15:24
And this was the first thing he said:
260
912204
3504
"من می‌دونم کسانی که با من گروگان
گرفته شده بودند دارن صدامو می‌شنون.
15:29
"I know my fellowهمکار hostagesگروگان ها are listeningاستماع.
261
917052
2000
اینگرید،
15:31
Ingridاینگرید,
262
919813
1494
15:33
I did what you told me.
263
921331
1722
من کاری که بهم گفته بودی رو کردم.
15:35
I calledبه نام the man upstairsاز پله ها,
264
923077
1671
به اونی که اون بالا نشسته زنگ زدم،
15:36
and he sentارسال شد me the patrolگشت
that rescuedنجات داد me from the jungleجنگل."
265
924772
3541
و او برای من یه گروه گشت‌زنی فرستاد
که من رو از جنگل نجات دادن."
15:43
That was an extraordinaryخارق العاده momentلحظه,
266
931464
3013
اون لحظه‌ی فوق‌العاده‌ای بود،
چون ...
15:46
because ...
267
934501
1166
معلومه که ترس مُسریه.
15:48
obviouslyبدیهی است fearترس is contagiousمسری.
268
936278
2000
ولی ایمان هم همینطوره.
15:50
But faithایمان is, too.
269
938909
1430
15:52
Faithایمان isn't rationalگویا or emotionalعاطفی.
270
940363
2639
ایمان یک چیز عقلانی یا احساسی نیست.
ایمان
15:55
Faithایمان
271
943811
1182
15:58
is an exerciseورزش of the will.
272
946040
2616
یک جور تمرین اراده‌ست.
16:01
It's the disciplineانضباط of the will.
273
949267
2634
یک جور اصله که از اراده میاد.
16:04
It's what allowsاجازه می دهد us to transformتبدیل
everything that we are --
274
952353
3471
اون چیزیه که به ما اجازه می‌ده
هرآنچه هستیم رو --
ضعف‌هامون رو، سستی‌مون رو،
16:07
our weaknessesنقاط ضعف, our frailtiesضعف,
275
955848
2298
به توان و قدرت تبدیل کنیم.
16:10
into strengthاستحکام, into powerقدرت.
276
958170
1590
این یک دگرگونی واقعیه.
16:11
It's trulyبراستی a transformationدگرگونی.
277
959784
2000
16:14
It's what givesمی دهد us the strengthاستحکام
278
962821
2861
این اون چیزیه که به ما قدرت می‌ده
16:17
to standایستادن up
279
965706
1381
که در مواجهه با ترس
بایستیم
16:20
in the faceصورت of fearترس
280
968444
1205
16:22
look aboveدر بالا it,
281
970664
1724
اون‌چه از اون بالاتر و
16:24
and see beyondفراتر it.
282
972412
1398
اون‌چه فراتر هست رو ببینیم.
16:28
I hopeامید you rememberیاد آوردن that,
283
976222
2000
امیدوارم این رو در خاطرتون نگه دارید
چون من می‌دونم همه‌ی ما نیاز داریم
16:31
because I know we all need
284
979785
1835
با اون قدرتی که در درون‌مون هست
ارتباط برقرار کنیم
16:34
to connectاتصال with that strengthاستحکام
we have insideداخل of us
285
982643
2994
16:38
for the timesبار when there's a stormطوفان
ragingمهاجم around our boatقایق.
286
986237
4442
برای مواقعی که قایق‌مون توی طوفان
گیر افتاده.
خیلی، خیلی، خیلی، خیلی سال گذشت
16:43
Manyبسیاری, manyبسیاری, manyبسیاری, manyبسیاری yearsسالها passedگذشت
287
991440
4409
16:49
before I could returnبرگشت to my houseخانه.
288
997579
4609
تا من تونستم به خونه‌م برگردم.
16:56
But when they tookگرفت us, handcuffedدستبند,
into the helicopterهلی کوپتر
289
1004116
5029
ولی وقتی ما رو با دست‌بند
سوار هواپیما می‌کردن
که بالاخره ما رو از جنگل بیرون ببرن،
17:01
that finallyسرانجام tookگرفت us out of the jungleجنگل,
290
1009169
2055
17:03
everything happenedاتفاق افتاد as quicklyبه سرعت
as when they kidnappedربوده شده me.
291
1011248
3245
همه‌چیز به همون سرعتی اتفاق افتاد
که در لحظه‌ی ربودن من اتفاق افتاده بود.
17:07
In an instantفوری,
292
1015977
1632
در یک لحظه،
17:09
I saw the guerrillaچریکی commanderفرمانده at my feetپا,
293
1017633
4023
سردسته‌ی چریک‌ها رو پایین پای خودم دیدم،
درحالیکه جلوی دهن‌ش رو بسته بودن،
17:13
gaggedعقب افتاده,
294
1021680
1225
17:15
and the rescueنجات leaderرهبر,
295
1023746
2266
و فرمانده‌ی تیم نجات،
داشت فریاد می‌زد:
17:19
yellingفریاد زدن:
296
1027190
1164
17:21
"We're the Colombianکلمبیا armyارتش!
297
1029107
3415
"ما ارتش کلمبیا هستم!
شما آزادید!"
17:24
You are freeرایگان!"
298
1032547
2379
اون فریادی که
17:28
The shriekگریه کن
299
1036483
1538
از گلوی همه‌ی ما بیرون اومد
17:30
that cameآمد out of all of us
300
1038800
2072
وقتی آزادی‌مون رو دوباره به دست آوردیم
17:32
when we regainedدوباره به دست آورد our freedomآزادی,
301
1040896
1991
17:35
continuesهمچنان ادامه دارد to vibrateارتعاش in me to this day.
302
1043381
4571
هنوز که هنوزه درون من رو می‌لرزونه.
حالا،
17:42
Now,
303
1050269
1171
17:44
I know they can divideتقسیم کنید all of us,
304
1052543
3207
می‌دونم اون‌ها می‌تونن بین همه‌ی ما تفرقه بندازن،
می‌تونن با ایجاد ترس همه‌ی ما رو به بازی بگیرن.
17:47
they can manipulateدستکاری us all with fearترس.
305
1055774
2417
17:52
The "No" voteرای on the peaceصلح
referendumرفراندوم in Colombiaکلمبیا;
306
1060826
4268
رای "نه" به همه‌پرسی صلح در کلمبیا،
17:57
BrexitBrexit;
307
1065118
1769
Brexit (طرح خروج بریتانیا از اتحادیه‌ی اروپا)
17:58
the ideaاندیشه of a wallدیوار
betweenبین Mexicoمکزیک and the Unitedیونایتد Statesایالت ها;
308
1066911
3747
ایده‌ی ساخت یک دیوار
بین مکزیک و ایالات متحده آمریکا
افراطی‌گری اسلامی --
18:03
Islamicاسلامی terrorismتروریسم --
309
1071323
1682
18:05
they're all examplesمثال ها
of usingاستفاده كردن fearترس politicallyاز نظر سیاسی
310
1073029
4297
این‌ها همه نمونه‌های
استفاده‌ی سیاسی از ایجاد ترس
برای جدا کردن ما و به کار گرفتن ما هستن.
18:10
to divideتقسیم کنید and recruitاستخدام us.
311
1078035
2582
18:14
We all feel fearترس.
312
1082370
2000
همه‌ی ما ترس رو احساس می‌کنیم.
ولی همه‌ی ما می‌تونیم جلوگیری کنیم
از این که به کار گرفته بشیم
18:17
But we can all avoidاجتناب کردن beingبودن recruitedاستخدام شده
313
1085092
3367
18:21
usingاستفاده كردن the resourcesمنابع we have --
our principlesاصول, unityوحدت, faithایمان.
314
1089434
5112
با استفاده از منابعی که داریم --
اصول‌مون، اتحاد، ایمان.
18:27
Yes, fearترس is partبخشی of the humanانسان conditionوضعیت,
315
1095839
3608
درسته، ترس قسمتی از وجود بشره،
18:31
as well as beingبودن necessaryلازم است for survivalبقاء.
316
1099471
3279
و وجودش برای بقا لازمه.
ولی بالاتر از تمام این‌ها،
18:35
But aboveدر بالا all,
317
1103385
1739
18:37
it's the guideراهنما by whichکه eachهر یک of us buildsمی سازد
318
1105148
4756
برای هرکدوم از ما نوعی راهنماست که با اون
هویت و شخصیت‌مون رو می‌سازیم.
18:42
our identityهویت, our personalityشخصیت.
319
1110754
3168
18:48
It's trueدرست است, I was 41 yearsسالها oldقدیمی
the first time I feltنمد fearترس,
320
1116829
6980
واقعیت داره، من ۴۱ سال‌م بود
وقتی برای اولین بار ترس رو احساس کردم،
18:55
and feelingاحساس fearترس was not my decisionتصمیم گیری.
321
1123833
3580
و ترسیدن تصمیم من نبود.
19:00
But it was my decisionتصمیم گیری
what to do with that fearترس.
322
1128241
4692
ولی این تصمیم من بود که
با اون ترس چه کنم.
شما زنده خواهید موند
19:07
You can surviveزنده ماندن
323
1135234
3412
اگر با ترس و لرز گوشه‌ای بخزین.
19:11
crawlingخزنده alongدر امتداد, fearfulترسناک.
324
1139640
2821
اما می‌تونین که
19:15
But you can alsoهمچنین
325
1143078
1480
به ترس غلبه کنین،
19:18
riseبالا آمدن aboveدر بالا the fearترس,
326
1146027
2535
19:20
riseبالا آمدن up, spreadانتشار دادن your wingsبال ها,
327
1148586
2812
از جاتون بلند شین، بال‌هاتون رو باز کنین،
19:23
and soarاوج گرفتن, flyپرواز highبالا, highبالا, highبالا, highبالا,
untilتا زمان you reachنائل شدن the starsستاره ها,
328
1151422
4677
اوج بگیرین، به بالا و بالا و بالا و
بالاتر پرواز کنین تا به ستاره‌ها برسین،
19:28
where all of us want to go.
329
1156123
3026
همونجایی که همه‌مون می‌خوایم بریم.
متشکرم.
19:33
Thank you.
330
1161547
1152
(تشویق حضار)
19:34
(Applauseتشویق و تمجید)
331
1162723
3808
Translated by Morvarid Zandichi
Reviewed by Leila Ataei

▲Back to top

ABOUT THE SPEAKER
Ingrid Betancourt - Writer, peace advocate
Ingrid Betancourt was a presidential candidate in Colombia in 2002 when she was kidnapped by guerilla rebels. After six years in captivity and a high-profile rescue, she now writes about what she learned about fear, forgiveness and the divine.

Why you should listen

Born December 25, 1961, in Colombia, Ingrid Betancourt is a French-Colombian activist in the cause of freedom. She was a politician and presidential candidate in Colombia, celebrated for her determination to combat widespread corruption. In February 2002 she was taken hostage by the FARC, a communist guerrilla organization. For six and a half years, the FARC held her hostage in the Amazonian jungle. She was rescued on July 2, 2008.

Since her release, Betancourt has become a memoirist and fiction writer. Her first book, Even Silence Has Its End, which lyrically recounts her six years in the impenetrable jungle, was published in 2010. In 2016, she published a second work -- this time of fiction -- called The Blue Line, about the disappearances in Argentina during the Dirty War from 1976 to 1983. 

Betancourt has received multiple international awards, including the French National Order of the Légion d’Honneur, the Spanish Prince of Asturias Prize of Concord, the Italian Prize Grinzane Cavour, and was nominated to the Nobel Peace Prize for her commitment to democratic values, freedom and tolerance.

More profile about the speaker
Ingrid Betancourt | Speaker | TED.com