ABOUT THE SPEAKER
Lindy Lou Isonhood - Wife, mother, grandmother, friend
Lindy Lou Isonhood served as Juror No. 2 on a capital murder trial in 1994 -- an experience that changed her life.

Why you should listen

As Lindy Lou Isonhood writes: "I was born in Yazoo City, Mississippi, in December 1951 and was raised by my grandmother, a widow with nine children. She was my salvation. From her nurturing I acquired my integrity, independence and strength. She impacted the lives of all around her. I was employed for over half my life: as a federal police officer in the 1970s, then I went on to be the first female letter carrier with the US Postal Service in Jackson for seven years, followed by 18 years in the MS Army National Guard. I ended my working career as an office manager after 13 years with an architectural firm.

"A strong Christian, I am married to a retired colonel who is a very staunch conservative, like me. I'm the mother of two children, a son and a daughter, and three grandchildren -- all girls! The hearts of my life! There is nothing extraordinary about me. I have never achieved fame or any outstanding records or recognition. Never received a college degree although I have many accumulated hours. But my life reached a turning point when I served as a juror in the sentencing phase of a capital murder trial in 1994. This experience changed me from the inside out."

More profile about the speaker
Lindy Lou Isonhood | Speaker | TED.com
TEDWomen 2018

Lindy Lou Isonhood: A juror's reflections on the death penalty

لیندی لوو آزون هوود: نظرات یک عضو هیئت منصفه در مورد حکم اعدام

Filmed:
1,627,727 views

لیندی لوو آزون هوود در شهری بزرگ شد که حکم اعدام واقعیتی از زندگی بود، بخشی از فرهنگ. اما بعد از آن که او به عنوان یک عضو هیئت منصفه در یک دادرسی محکوم به اعدام خدمت کرده بود- و به حکم اعدام مرد گناهکار "بله" گفته بود-- چیزی در درون او تغییر کرده بود. در این صحبت درگیرکننده و شخصی، آزوون هوود در مورد سوالی که در سال گذشته بعد از حکم دادگاه از خودش پرسیده توضیح می‌دهد: آیا من یک قاتلم؟
- Wife, mother, grandmother, friend
Lindy Lou Isonhood served as Juror No. 2 on a capital murder trial in 1994 -- an experience that changed her life. Full bio

Double-click the English transcript below to play the video.

00:13
It was a Thursdayپنج شنبه,
0
1166
2356
سه شنبه بود.
00:15
Juneژوئن the 23rdروز, 1994.
1
3546
3868
بیست و سوم ژوئن ۱۹۹۴
00:23
(Sighsآه)
2
11086
1159
(آه می‌کشد)
00:24
"Collectجمع کن your belongingsمتعلقات.
You are freeرایگان to go.
3
12269
2848
«وسایلت را جمع کن.
آزادی و می‌توانی بروی.
00:28
When escortedاسکورت outsideخارج از,
go directlyبه طور مستقیم to your carماشین.
4
16808
4101
وقتی بیرون رفتی،
یک راست به سمت ماشینت برو.
00:32
Do not talk to reportersخبرنگاران."
5
20933
2784
اصلا با خبرنگارها صحبت نکن.»
00:36
My headسر is spinningحال چرخش,
6
24983
1544
سرم گیج می‌رود،
00:38
my heartقلب is racingمسابقه,
7
26551
1479
و تپش قلب گرفته‌ام،
00:40
I can't get a breathنفس کشیدن.
8
28054
1646
نمی‌توانم نفس بکشم.
00:43
I just want out of there.
9
31108
1786
فقط می‌خواهم از آنجا بیرون بروم.
00:47
When I get to my carماشین,
10
35589
1908
وقتی سوار ماشینم می‌شوم...
00:49
I throwپرت كردن everything on the back,
11
37521
1948
همه چیز را صندلی عقب می‌گذارم،
00:52
and I just collapseسقوط - فروپاشی - اضمحلال
into the driver'sراننده seatصندلی.
12
40450
2305
و روی صندلی‌ام می‌افتم.
00:55
"I can't do this.
13
43637
1707
" نمی‌توانم انجامش بدهم.
00:57
I can't go home to my familyخانواده
14
45368
3658
نمی‌توانم به خانه و پیش خانواده‌ام بروم
01:02
that I haven'tنه seenمشاهده گردید in a weekهفته
15
50231
3049
که یک هفته‌ای هست آن ها را ندیده‌ام
01:06
and pretendوانمود کنید to be happyخوشحال."
16
54455
1775
و وانمود کنم خوشحال هستم.»
01:10
Not even theirخودشان love and supportحمایت کردن
17
58764
3449
حتی محبت و حمایت آن‌ها
01:14
could help me at this particularخاص time.
18
62237
2750
نیز نمی‌توانست در این موقعیت کمکم کند.
01:19
We had just sentencedمحکوم شد a man to deathمرگ.
19
67592
3133
ما به تازگی مردی را
محکوم به اعدام کرده بودیم.
01:26
Now what?
20
74210
1294
حالا چه؟
01:28
Just go home and washشستشو dishesظرف ها?
21
76909
2346
فقط به خانه بروم و ظرف‌ها را بشورم؟
01:32
You see, in Mississippiمی سی سی پی,
22
80772
3466
می‌دانید، در می‌سی‌سی‌پی،
01:37
the deathمرگ penaltyمجازات is like a partبخشی
of our unspokenناگفته cultureفرهنگ.
23
85423
3811
حکم اعدام انگار قسمتی از
فرهنگ نانوشته ما است.
01:43
The basicپایه ای logicمنطق is, if you murderآدم کشی someoneکسی,
24
91821
3627
طبق منطق اولیه،
اگر کسی را بکشید،
01:47
then you're going to receiveدريافت كردن
the deathمرگ penaltyمجازات.
25
95472
2691
مجازات شما مرگ خواهد بود.
01:51
So when the juryهیئت داوران selectionانتخاب
processروند tookگرفت placeمحل,
26
99744
4978
خب، بعد از انتخاب اعضای هیئت منصفه
01:57
they askedپرسید: me,
27
105623
1519
از من پرسیدند،
02:01
"Could you,
28
109646
1835
«می‌توانید،
02:03
if the evidenceشواهد presentedارایه شده
justifiedتعدیل شده the deathمرگ penaltyمجازات,
29
111505
5499
اگر شواهد مطرح شده
حکم اعدام را تصدیق کرد،
02:09
could you deliverارائه,
30
117028
2334
آیا می‌توانید،
02:11
rationallyمنطقی and withoutبدون reservationsرزرو,
31
119386
2500
معقولانه و بدون پرده پوشی،
02:13
a penaltyمجازات of deathمرگ?"
32
121910
1598
حکم اعدام را اجرا کنید؟
02:17
My answerپاسخ was an astoundingعجیب و غریب "yes,"
33
125545
3171
جواب من یک "بله" ی قاطعانه بود
02:21
and I was selectedانتخاب شد as Jurorداور Numberعدد 2.
34
129676
2603
و من را به عنوان داور دوم هیئت منصفه
انتخاب کردند.
02:26
The trialآزمایش startedآغاز شده.
35
134410
1526
محاکمه آغاز شد.
02:28
From the evidenceشواهد beingبودن presentedارایه شده
36
136559
2324
طبق شواهد مطرح شده،
02:32
and from the picturesتصاویر of the victimقربانی,
37
140106
2820
و طبق تصاویری از فرد قربانی،
02:34
my first responseواکنش was,
"Yes, this man is a monsterهیولا,
38
142950
4959
اولین پاسخم چیزی نبود جز،
"بله، این مرد یک هیولا است،
02:39
and he deservesسزاوار است the deathمرگ penaltyمجازات."
39
147933
2455
و سزاوار اعدام است."
02:44
For daysروزها, I satنشسته and lookedنگاه کرد at his handsدست ها,
40
152082
4644
روزها می‌نشستم،
و به دست‌هایش نگاه می‌کردم،
02:48
the onesآنهایی که that yieldedبه دست آورد the knifeچاقو,
41
156750
2782
همان دستانی که چاقو را گرفته بود.
02:53
and againstدر برابر his pastyقهوه ای whiteسفید skinپوست,
42
161883
3841
و در مقایسه با رنگ پریده‌ی صورتش،
02:58
his eyesچشم ها ...
43
166589
1439
چشم‌هایش...
03:00
Well, he spentصرف شده endlessبی پایان daysروزها in his cellسلول,
44
168820
3356
خب او روزهای بی شماری را
در زندان گذرانده بود،
03:04
no sunlightنور خورشید,
45
172200
1582
بدون تابش نوری،
03:05
so his eyesچشم ها were as blackسیاه
as his hairمو and his mustacheسبیل.
46
173806
3887
در نتیجه چشم‌هایش هم مثل موهای سر و
صورتش تیره و تاریک شده بود.
03:10
He was very intimidatingارعاب,
47
178609
2784
خیلی ترسیده بود.
03:14
and there was absolutelyکاملا
no doubtشک in his guiltگناه.
48
182424
4359
و مسلما در جرمی که مرتکب شده بود
هیج شک و تردیدی نبود.
03:21
But regardlessبدون در نظر گرفتن of his guiltگناه,
49
189037
1816
اما صرف نظر از جرمش،
03:23
as the daysروزها passedگذشت,
50
191440
2196
با گذشت روزها،
03:26
I beganآغاز شد to see this monsterهیولا
51
194435
3185
او را دیگر نه به شکل هیولا
03:30
as a humanانسان beingبودن.
52
198684
1866
بلکه مثل آدمی عادی می‌دیدم.
03:34
Something insideداخل of me was changingتغییر دادن
that I just didn't understandفهمیدن.
53
202014
4311
چیزی در درونم در حال تغییر بود
که من متوجه آن نبودم.
03:39
I was beginningشروع to questionسوال myselfخودم
54
207106
2454
کم کم شروع کردم به از خودم پرسیدن
03:41
as to whetherچه or not I wanted
to give this man the deathمرگ penaltyمجازات.
55
209584
4295
که آیا قرار است این مرد را
محکوم به اعدام کنم یا خیر.
03:47
Juryداوران deliberationsمشاغل beganآغاز شد,
56
215713
2180
بررسی‌های هیئت منصفه آغاز شد،
03:50
and the judgeقاضی gaveداد us juryهیئت داوران instructionsدستورالعمل ها
57
218556
4278
و قاضی به ما
دستورالعمل‌های مربوطه را می‌داد
03:56
and it was to be used as a toolابزار
58
224397
2757
و باید از آن مثل وسیله‌ای
03:59
in how to reachنائل شدن a verdictحکم.
59
227178
2719
برای رسیدن به حکم استفاده می‌کردیم.
04:02
Well, usingاستفاده كردن this toolابزار
only led to one decisionتصمیم گیری,
60
230869
4661
استفاده از این وسیله
ما را تنها با یک تصمیم روبرو کرد،
04:07
and that was the deathمرگ penaltyمجازات.
61
235554
1879
و آن حکم اعدام بود.
04:10
I feltنمد backedحمایت کرد into a cornerگوشه.
62
238506
2079
در موقعیت بدی گیر افتاده بودم.
04:13
My headسر and my heartقلب
were in conflictدرگیری with eachهر یک other,
63
241176
3424
قلب و مغزم در کشمکش بودند.
04:16
and the thought of the deathمرگ penaltyمجازات
64
244624
2135
و فکر اعدام
04:18
madeساخته شده me sickبیمار.
65
246783
1496
حالم را بد می‌کرد.
04:23
Howeverبا این حال, followingذیل
the judge'sقضات instructionsدستورالعمل ها,
66
251369
4779
با این همه،
به دستورات قاضی عمل کردم.
04:28
beingبودن a law-abidingقانون گذار personفرد,
67
256172
2402
تصمیم گرفتم قانون مدار باشم،
04:31
I gaveداد up.
68
259972
1296
و تسلیم شدم.
04:34
I gaveداد up and votedرای دادم alongدر امتداد
with the other 11 jurorsاعضای هیئت منصفه.
69
262390
4288
تسلیم شدم
و با ۱۱ عضو هیات منصفه‌ی دیگر رای دادم.
04:40
And there it was:
70
268608
1400
و نتیجه این شد:
04:42
our brokenشکسته شده judicialقضایی systemسیستم at work.
71
270754
4194
سیستم قضایی ناکارآمدمان
که در حال خدمت بود.
04:50
So here I am in my carماشین,
72
278021
2365
در ماشینم بودم،
04:52
and I'm wonderingتعجب کردم:
73
280410
1607
و با خودم فکر می‌کردم:
04:54
How is my life ever going to be the sameیکسان?
74
282041
4106
ممکن است زندگی من هم همین طور شود؟
04:59
My life was kidsبچه ها, work,
churchکلیسا, ballتوپ gamesبازی ها --
75
287049
5448
زندگی من، بچه هایم، کار،
کلیسا و ورزش بود---
05:04
just your averageمیانگین, normalطبیعی, everydayهر روز life.
76
292521
3446
دقیقا یک زندگی ساده و نرمال و روزمره.
05:08
Now everything feltنمد trivialبدیهی.
77
296998
2444
اما الان همه چیز مبتذل به نظر می‌رسید،
05:11
I was going down this rabbitخرگوش holeسوراخ.
78
299466
2257
انگار داشتم در گودال فرو می‌رفتم.
05:14
The angerخشم, the anxietyاضطراب,
79
302978
3372
آن خشم،اضطراب،
05:18
the guiltگناه, the depressionافسردگی ...
80
306374
2834
گناه، افسردگی...
05:21
it just clungچسبیده to me.
81
309232
1635
رهایم نمی‌کردند.
05:23
I knewمی دانست that my life had to resumeخلاصه,
82
311989
3748
می‌دانستم که باید زندگی‌ام را ادامه بدهم،
05:29
so I soughtبه دنبال counselingمشاوره.
83
317038
1642
پس سراغ مشاوره رفتم.
05:31
The counselorمشاور diagnosedتشخیص داده شده me with PTSDPTSD
84
319252
3287
تشخیص مشاور PTSD بود.
(نوعی بیماری ناشی از استرس و فشار روانی)
05:35
and told me that the bestبهترین way
to overcomeغلبه بر the PTSDPTSD
85
323217
4608
دکتر گفت که بهترین راه برای درمان PTSD
05:40
was to talk about the traumaتروما.
86
328541
1829
صحبت کردن درباره‌ی آن ضربه ی روحی است.
05:43
Howeverبا این حال, if I talkedصحبت کرد or triedتلاش کرد
to talk about the traumaتروما
87
331559
5393
ولی اگر درباره آن شوک حرف می‌زدم
یا حتی تلاش می‌کردم که درباره‌اش حرف بزنم،
05:48
outsideخارج از her officeدفتر,
88
336976
1424
بیرون از مطب مشاوره،
05:50
I was shutبسته شدن down.
89
338424
1837
باید دهانم را می‌بستم.
05:52
No one wanted to hearشنیدن about it.
90
340285
2286
هیچ کس دلش نمی‌خواست
درباره‌اش چیزی بشنود.
05:55
He was just a murdererقاتل. Get over it.
91
343030
3515
او فقط یک قاتل بود.
فراموشش کن.
05:59
It was then that I decidedقرار بر این شد
to becomeتبدیل شدن به a silentبی صدا survivorبازمانده.
92
347513
5131
دقیقا همانجا بود که تصمیم گرفتم سکوت کنم.
06:06
Twelveدوازده yearsسالها laterبعد, 2006,
93
354263
2945
دوازده سال بعد، در سال ۲۰۰۶
06:09
I learnedیاد گرفتم that Bobbyبابی Wilcherویلچر
had droppedکاهش یافته است all of his appealsتجدید نظر,
94
357953
5076
فهمیدم که بابی ویلچر تمام
مراحل داوریش را گذرانده.
06:15
and his executionاجرا dateتاریخ was approachingنزدیک شدن.
95
363053
3606
و روز اعدامش نزدیک بود.
06:19
That was like a punchپانچ in the stomachمعده.
96
367291
2182
این برایم مثل یک ضربه‎ی مهلک بود.
06:22
All of those buriedدفن شده feelingsاحساسات
just startedآغاز شده comingآینده back.
97
370143
3491
تمام احساساتی که در دلم دفنشان کرده بودم
دوباره به سراغم آمدند.
06:27
To try and find peaceصلح,
I calledبه نام Bobby'sبابی است attorneyوکیل, and I said,
98
375943
4857
برای آرام کردن خودم،
با وکیل بابی تماس گرفتم و گفتم:
06:32
"Can I see Bobbyبابی before he's executedاجرا شده?"
99
380824
2487
"امکانش هست
بابی را قبل از اعدامش ملاقات کنم؟"
06:36
Drivingرانندگی to the penitentiaryمجازات
on the day of his executionاجرا,
100
384470
4791
وقتی در روز اعدام
در ماشینم به سمت بازداشتگاه حرکت می‌کردم،
06:41
in my mindذهن,
101
389285
1544
در تصوراتم،
06:42
Bobbyبابی was going to be manicمانیک.
102
390853
2362
بابی را پریشان می‌دیدم.
06:45
But, surprisinglyشگفت آور, he was very calmآرام.
103
393975
4356
اما عجیب بود که او کاملا آرام بود.
06:50
And for two hoursساعت ها, he and I satنشسته there
and talkedصحبت کرد about life,
104
398967
5172
و دو ساعت با هم نشستیم و
درباره‌ی زندگی صحبت کردیم.
06:56
and I got to askپرسیدن him to forgiveببخشید me
for my handدست in his deathمرگ.
105
404753
6442
و از او بابت نقشی که در مرگش داشتم،
عذرخواهی کردم.
07:04
His wordsکلمات to me were:
106
412212
1868
اما او به من گفت:
07:06
"You don't have to apologizeعذر خواهی کردن.
107
414748
2224
«نیازی به عذرخواهی نیست.
07:08
You didn't put me here.
108
416996
1930
تو مسبب اینجا بودن من نیستی.
07:10
I did this myselfخودم.
109
418950
2265
خودم سببش شدم.
07:14
But if it'llآن خواهد شد make you feel better,
110
422032
1829
ولی اگر این حرف باعث می‌شود آرام بشوی،
07:15
I forgiveببخشید you."
111
423885
1579
من می‌بخشمت.»
07:19
On my way home,
112
427097
1778
در مسیر خانه،
07:20
I stoppedمتوقف شد by a restaurantرستوران
and boughtخریداری شد a margaritaمارگاریتا.
113
428899
3986
کنار یک رستوران نگه داشتم و
پیتزای مارگاریتا خریدم.
07:24
(Laughterخنده)
114
432909
3687
(خنده)
07:29
I don't think I could
get one bigبزرگ enoughکافی --
115
437107
2097
فکر نمی‌کنم پیتزایش
به اندازه‌ی کافی بزرگ بود
07:31
(Laughterخنده)
116
439228
1195
(خنده)
07:32
to try and calmآرام down.
117
440447
2001
که بتواند حالم را خوب کند.
07:35
My phoneتلفن rangزنگ زد.
118
443411
1875
تلفنم زنگ خورد.
07:38
It was Bobby'sبابی است attorneyوکیل.
119
446244
1746
وکیل بابی پشت خط بود.
07:41
Withinدر داخل two minutesدقایق of his executionاجرا,
120
449180
3002
دو دقیقه قبل از اجرای اعدامش،
07:44
they had givenداده شده him a stayاقامت کردن.
121
452206
2094
دستور اعدام به تاخیر افتاد.
07:48
This stayاقامت کردن gaveداد me time
122
456456
3175
این وقفه به من این فرصت را داد
07:52
to reachنائل شدن out to Bobbyبابی.
123
460377
1704
که با بابی ارتباط برقرار کتم.
07:55
And as crazyدیوانه as it mayممکن است soundصدا,
124
463319
2141
ممکن است احقانه به نظر برسد،
07:57
we becameتبدیل شد friendsدوستان.
125
465484
1902
ما با هم دوست شدیم.
08:00
Threeسه monthsماه ها laterبعد,
126
468936
1984
سه ماه بعد،
08:02
he was executedاجرا شده
by the Stateدولت of Mississippiمی سی سی پی.
127
470944
2842
او به دستور داگاه می سی سی پی اعدام شد.
08:07
I'm here to tell you my storyداستان,
128
475415
4589
من اینجا هستم که داستانم را برایتان بگویم.
08:13
because it was preciselyدقیقا 22 yearsسالها laterبعد
129
481163
5062
چون دقیقا ۲۲ سال بعد بود
08:18
that I even wanted to openباز کن up
enoughکافی to talk about it,
130
486249
3674
که حتی وقتی می‌خواستم در موردش
به اندازه‌ی لازم حرف بزنم،
08:23
when a friendدوست encouragedتشویق شد me.
131
491148
2028
دوستی تشویقم کرد.
08:26
"Hey, perhapsشاید you need to talk
to the other jurorsاعضای هیئت منصفه.
132
494109
4115
«هی، شاید نیاز داری
با بقیه اعضای هیئت منصفه حرف بزنی
08:30
You've been throughاز طریق the sameیکسان experienceتجربه."
133
498248
2376
قبلاً هم چنین تجربه‌ای را داشتی».
08:33
Uncertainنامشخص of what I was after,
134
501859
2664
نامطمئن از چیزی که
بعداً قرار بود اتفاق بیفتد،
08:36
I did need to talk to them.
135
504547
1808
باید با آنها حرف می‌زدم.
08:39
So I setتنظیم out on my questجستجو,
136
507198
2074
بنابراین تحقیقم را شروع کردم.
08:42
and I actuallyدر واقع foundپیدا شد mostاکثر of them.
137
510587
1938
و در واقع بیشتر آنها را پیدا کردم.
08:45
The first jurorداور I metملاقات کرد
138
513117
1757
اولین عضو هیئت منصفه را که دیدم،
08:47
thought that Bobbyبابی got what he deservedسزاوار.
139
515659
2098
فکر می‌کرد بابی چیزی که
سزایش بوده را گرفته
08:50
Anotherیکی دیگر jurorداور --
140
518610
1420
عضو بعدی--
08:53
well, they just kindنوع of regrettedمتاسفم
that it tookگرفت so long
141
521339
3713
خب، آنها فقط افسوس می‌خوردند
که زمان زیادی
08:57
to carryحمل the sentenceجمله out.
142
525076
1697
برای اجرا کردن آن حکم طول کشید.
08:59
Then one jurorداور, and I don't know
what was wrongاشتباه with him,
143
527371
2744
بعد عضوی از هیئت منصفه که
نمی‌دانم چه مشکلی داشت،
09:02
but he didn't rememberیاد آوردن
anything about the trialآزمایش.
144
530139
2363
ولی هیج جیز درباره‌ی
محاکمه یادش نمی آمد
09:04
(Laughterخنده)
145
532526
1899
(خنده)
09:06
Well,
146
534449
1222
خب،
09:08
I'm thinkingفكر كردن in my mindذهن,
147
536902
1700
در ذهن خودم فکر می‌کنم،
09:10
"Jeezجیز, is this the responseواکنش
I'm gonna get from everybodyهمه elseچیز دیگری?"
148
538626
4117
:«خدایا، این جوابیه
که قراره از بقیه هم بگیرم؟»
09:15
Well, thank God for Allenآلن.
149
543898
3218
خب خدا را شکر برای آلن،
09:19
Allenآلن was a gentleملایم soulروح.
150
547598
2237
آلن روح آرامی داشت.
09:22
And when I talkedصحبت کرد to him,
he was genuinelyواقعا upsetناراحت
151
550956
3703
و وقتی با او حرف می‌زدم،
واقعاً آشفته بودم.
09:26
about our decisionتصمیم گیری.
152
554683
1883
درباره‌ی تصمیماتمان،
09:29
And he told me about the day
that the devastationتخریب
153
557121
4794
و درباره‌ی روزی می‌گفت که ناراحتی‌اش
09:33
really setتنظیم in on him and hitاصابت him.
154
561939
3225
روی او تآثیر زیادی گذاشته
و به او ضربه زده بود.
09:37
He was listeningاستماع to the radioرادیو,
155
565927
2244
داشت به رادیو گوش می‌کرد،
09:40
and the radioرادیو had a listفهرست of namesنام ها
of menمردان to be executedاجرا شده
156
568195
5367
و رادیو فهرستی از اسامی مردانی که
اعدام شده بودند پخش می‌کرد.
09:45
at ParchmanParchman Penitentiaryبازداشتگاه.
157
573586
1864
در بازداشتگاه پارجمن،
09:49
He heardشنیدم Bobby'sبابی است nameنام,
158
577370
2057
اسم بابی را شنید.
09:51
and he then trulyبراستی realizedمتوجه شدم
what he had doneانجام شده.
159
579451
3626
و بعد به درستی فهمید که چه کاری کرده بود.
09:55
And he said, "You know, I had
a responsibilityمسئوليت in that man'sانسان deathمرگ."
160
583101
4678
و گفت: «می‌دانی، من مسئولیت
مرگ آن مرد را به عهده دارم.»
10:01
Now here it is, 20-somethingچیزی yearsسالها laterبعد,
161
589325
2615
الان ۲۰ سال و خرده‌ای گذشته است،
10:03
and Allenآلن is still dealingمعامله
with that issueموضوع.
162
591964
3468
و آلن هنوز درگیر آن مسئله است.
10:08
And he's never told anyoneهر کسی about it,
not even his wifeهمسر.
163
596134
3788
و او هرگز درباره‌ی آن
به کسی چیزی نگفته است، حتی همسرش.
10:14
He alsoهمچنین told me
164
602065
1414
هم چنین به من گفت
10:15
that if the Stateدولت of Mississippiمی سی سی پی
wanted to keep the deathمرگ penaltyمجازات,
165
603503
3146
که اگر ایالت می‌سی‌سی‌پی بخواهد به
اعدام کردن افراد را ادامه دهد،
10:18
then hey, they neededمورد نیاز است to provideفراهم کند
counselingمشاوره for the jurorsاعضای هیئت منصفه.
166
606673
5107
آنها به مشورت با
اعضای هیئت منصفه نیاز دارند.
10:24
Then the nextبعد jurorداور I metملاقات کرد was Janeجین.
167
612941
2969
عضو دیگر هیئت منصفه که ملاقت کردم جین بود.
10:27
Janeجین is now totallyکاملا
againstدر برابر the deathمرگ penaltyمجازات,
168
615934
2732
الان جین کاملاً علیه مجازات اعدام است،
10:31
And there was Billبیل.
169
619273
1366
و بعد بیل.
10:33
Billبیل said he had this
crushingخرد کردن depressionافسردگی for weeksهفته ها,
170
621394
5259
بیل گفت که هفته‌ها بود که
افسردگی شدیدی داشت،
10:38
and when he wentرفتی back to work,
171
626677
2083
و وقتی به سرکارش برگردد،
10:40
his colleaguesهمکاران would say
things to him like,
172
628784
3307
همکارانش می‌خواهند
جیزهایی به او بگویند مثل،
10:44
"Hey, did you fryسرخ کردن him?"
173
632115
1784
"هی، حالش رو جا آوردی؟"
10:45
To them, it was just a jokeجوک.
174
633923
1771
برای آنها، این فقط یک لطیفه بود.
10:48
Then there was Jonجون.
175
636885
1792
بعدی جان بود.
10:50
Jonجون said his decisionتصمیم گیری weighedوزن کرد on him,
176
638701
4379
جان گفت آن تصمیم روی دوشش سنگینی می‌کرد.
10:55
and it burdenedبار سنگین him dailyروزانه.
177
643104
1946
و او این سنگینی را هر روز حس می‌کرد.
10:58
The finalنهایی jurorداور that I spokeصحبت کرد to was Kenکن.
178
646558
3061
آخرین عضو هیئت منصفه که
با او حرف زدم کن بود.
11:01
Kenکن was the foremanکارشناسی ارشد of the juryهیئت داوران.
179
649643
2273
کن رئیس هیئت منصفه بود.
11:05
When we satنشسته down to talk,
180
653078
1669
وقتی نشستیم که صحبت کنیم،
11:08
it was apparentآشکار that he was deeplyعمیقا
saddenedغمگین by what we were requiredضروری to do.
181
656485
6266
معلوم بود که او به خطر کاری که
از ما خواسته شده بود عمیقاً غمگین بود.
11:15
He relivedrelived the day
that he left the courthouseدادگاه
182
663490
4400
او روزی را که دادگاه را ترک کرد
را در ذهنش مرور کرد
11:19
and he droveرانندگی کرد home
183
667914
1830
و به سمت خانه راننذگی کرد
11:21
and he wentرفتی to put his keyکلیدی
in his doorدرب and unlockباز کردن it,
184
669768
3086
او رفت که کلیدش را
داخل قفل در کند تا بازش کند،
11:24
and he said he literallyعینا brokeشکست down.
185
672878
3390
و گفت که به معنای واقعی کلمه در هم شکست.
11:30
He said he knewمی دانست that Bobbyبابی was guiltyگناهکار,
186
678237
3152
گفت که می‌دانست که بابی گناهکار بود،
11:33
but the decisionتصمیم گیری he madeساخته شده,
187
681413
2095
ولی تصمیمی که گرفت،
11:35
he did not know
if it was the right decisionتصمیم گیری.
188
683532
3913
نمی‌دانست که درست بوده یا نه.
11:40
And he said that he playedبازی کرد it
over and over in his headسر.
189
688098
3222
و گفت بارها و بارها
با خودش درباره‌ی آن در کلنجار بود
11:43
Did we do the right thing?
190
691989
1739
ما کار درستی انجام دادیم؟
11:46
Did we do the right thing?
191
694777
1748
ما کار درستی انجام دادیم؟
11:49
Did we do the right thing?
192
697554
3022
ما کار درستی انجام دادیم؟
11:55
(Sighsآه)
193
703966
1166
(آه می‌کشد)
11:58
All those yearsسالها,
194
706395
1569
تمام آن سالها،
12:00
and I finallyسرانجام realizedمتوجه شدم that I was not
the only disillusionedناامید jurorداور.
195
708738
5289
در آخر متوجه شدم که تنها عضو هیئت منصفه
که ناامید بود؛ من نبودم.
12:06
And we talkedصحبت کرد about sharingبه اشتراک گذاری our experienceتجربه
196
714778
4832
و ما درباره‌ی تجربه‌ی مشترکمان
12:11
with potentialپتانسیل jurorsاعضای هیئت منصفه
197
719634
2409
با اعضای بالقوه‌ی هیئت منصفه حرف زدیم
12:15
to give them some insightبینش، بصیرت، درون بینی
into what to expectانتظار,
198
723392
3548
که باید انتظار چه چیزی
داشته باشند،
12:20
and to tell them do not be complacentاز خود راضی;
199
728006
3094
و به انها بگوییم ازخودراضی نباشند؛
12:23
to know what you believe;
200
731703
2908
بدانید چه باوری دارید؛
12:26
to know where you standایستادن and be preparedآماده شده,
201
734635
3860
بدانید جایگاهتان چیست و اماده باشید،
12:31
because you don't want
to walkراه رفتن in one morningصبح as a jurorداور
202
739318
6136
چون شما نمی‌خواهید صبح به عنوان عضو
هیئت منصفه حضور داشته باشید
12:37
and leaveترک کردن at the endپایان of the trialآزمایش
feelingاحساس like a murdererقاتل.
203
745478
3673
و دادگاه را ترک کنید در حالی که حس
یک قاتل را دارید
12:42
Now, throughاز طریق this stormطوفان in my life,
I did find some inspirationالهام بخش,
204
750595
3993
و حالا در بین طوفان زندگیم
انگیزه‌هایی هم پیدا کردم
12:46
and it cameآمد in the formفرم
of my granddaughtersپدربزرگها.
205
754612
2656
که از طرف نوه‌هایم بود
12:50
My 14-year-oldساله granddaughterنوه, Maddieمددی,
206
758669
2360
نوه‌ی ۱۴ ساله‌ی من، مِدی،
12:53
was writingنوشتن an essayمقاله
on the deathمرگ penaltyمجازات for schoolمدرسه,
207
761730
3417
داشت مقاله‌ای درمورد اعدام
برای مدرسه می‌نوشت
12:57
and she was askingدرخواست me questionsسوالات.
208
765171
2023
و از من سوال می‌پرسید.
12:59
Well, it dawnedسپیده دم on me
that this childکودک was beingبودن raisedبالا بردن
209
767940
3256
برایم روشن شد که این بچه درحال بزرگ شدن
13:03
in the sameیکسان eye-for-an-eyeچشم برای چشم cultureفرهنگ
210
771220
4027
در همان فرهنگ قدیمی غلط بود.
13:08
as I was,
211
776003
1565
که من بودم،
13:09
or had been.
212
777592
1478
یا بوده‌ام.
13:12
And so I explainedتوضیح داد my experienceتجربه
to her this way:
213
780467
3627
و تجربه خودم را به این شکل توضیح دادم
13:16
that I had sentencedمحکوم شد someoneکسی to deathمرگ
214
784927
3974
که من دستور مرگ کسی را دادم،
13:21
as I servedخدمت کرده است on a juryهیئت داوران.
215
789761
2359
زمانی که عضو هیئت منصفه بودم.
13:24
And I askedپرسید: her,
216
792144
1417
و من از او پرسیدم،
13:26
"Did that make me a murdererقاتل?"
217
794479
1850
«آیا من الان قاتلم؟»
13:29
She couldn'tنمی توانستم answerپاسخ.
218
797602
1412
جوابی نداشت.
13:31
I knewمی دانست then that this topicموضوع
neededمورد نیاز است to be openباز کن for discussionبحث.
219
799645
4742
ان زمان فهمیدم که باید درمورد این موضوع
بحث شود
13:36
And guessحدس بزن what happenedاتفاق افتاد?
220
804411
1498
و حدس بزنید چه شد؟
13:38
I got invitedدعوت کرد to speakصحبت, just recentlyبه تازگی,
221
806574
3159
به تازگی دعوت شدم برای سخنرانی
13:42
in an abolitionistلغو برابری communityجامعه.
222
810358
2199
در جامعه‌ای انحصاری
13:45
While I was there, I got a T-shirtتی شرت.
223
813503
2810
موقعی که آنجا بودم لباسی گرفتم.
13:48
It saysمی گوید, "Stop Executionsاعدام."
224
816706
2681
رویش نوشته بود "نه به اعدام"
13:52
Well, when I get home, my 16-year-oldساله
granddaughterنوه was there, Annaآنا,
225
820031
4110
و من رفتم خانه و نوه‌ی ۱۶ ساله‌ام
آنا آنجا بود،
13:56
and she saysمی گوید, "Can I have that shirtپیراهن?"
226
824746
2589
و گقت "من می‌توانم این تیشرت را
داشته باشم؟"
14:00
Well, I lookedنگاه کرد at her dadپدر --
227
828065
1653
و من به پدرش نگاه کردم--
14:02
her dadپدر is my sonفرزند پسر --
228
830557
1767
و پدرش پسر من است--
14:04
and I knewمی دانست that he is still dealingمعامله
with this deathمرگ penaltyمجازات issueموضوع.
229
832829
4355
و می‌دانستم که او هنوز درگیر
قانون اعدام بود
14:09
So I turnedتبدیل شد around
and I lookedنگاه کرد at her, and I said,
230
837812
2671
به او نگاه کردم و گفتم
14:12
"Are you gonna wearپوشیدن this?"
231
840507
1695
"می‌خواهی این را بپوشی؟"
14:14
So she turnedتبدیل شد and she lookedنگاه کرد
at her dadپدر, and she said,
232
842726
3400
او رو به پدرش ایستاد و
به او نگاه کرد و گفت،
14:18
"Dadبابا, I know how you feel,
233
846150
1286
«بابا، می‌دانم چه حسی داری
14:19
but I don't believe in the deathمرگ penaltyمجازات."
234
847460
4013
اما من به اعدادم اعتقادی ندارم.»
14:24
My sonفرزند پسر lookedنگاه کرد at me,
235
852337
3111
پسرم به من نگاه کرد،
14:27
shookتکان داد his headسر, and said,
236
855472
2624
سرش را تکان داد و گفت
14:31
"Thanksبا تشکر, Momمامان."
237
859719
1652
«ممنون، مامان.»
14:34
And I knewمی دانست it wasn'tنبود a niceخوب "Thanksبا تشکر, Momمامان."
238
862124
3361
و من می‌دانستم این تشکری از روی محبت نبود.
14:37
(Laughterخنده)
239
865509
1150
(خنده)
14:39
So I learnedیاد گرفتم that life
had taughtتدریس کرد me some lessonsدرس ها.
240
867964
4528
پس فهمیدم که زندگی به من درس داده است.
14:46
It taughtتدریس کرد me, if I had
not servedخدمت کرده است on that juryهیئت داوران,
241
874180
4549
به من یاد داد، اگر در
هیئت منصفه خدمت نکرده بودم
14:51
that I would still be of the sameیکسان mindsetذهنیت.
242
879596
3906
همچنان دید قبلی خود را داشتم.
14:57
It alsoهمچنین gaveداد me confidenceاعتماد به نفس
243
885002
2616
و همچنین به من اعتماد به نفس داد
14:59
to be ableتوانایی to see throughاز طریق
the eyesچشم ها of my granddaughtersپدربزرگها,
244
887642
4213
تا بتوانم نگاه نوه‌هایم را بفهمم،
15:03
that this youngerجوانتر generationنسل,
they're capableقادر به and they're willingمایلم
245
891879
5127
این نسل جوان قادر و خواهان آن هستند که
15:09
to tackleبرخورد با these difficultدشوار socialاجتماعی issuesمسائل.
246
897030
4373
با این مشکلات سخت جامعه دست و پنجه
نرم کنند.
15:14
And because of my experienceتجربه,
247
902201
2368
به دلیل تجربه‌ی من،
15:16
my granddaughtersپدربزرگها,
248
904593
1498
نوه‌های من،
15:18
they're now more equippedمجهز بودن
to standایستادن on theirخودشان ownخودت
249
906859
5047
آنها الان مستقل‌تراند تا روی
پای خود بایستند
15:23
and to think for themselvesخودشان
250
911930
2443
و بجای خود فکر کنند
15:26
than to relyتکیه on culturalفرهنگی beliefsاعتقادات.
251
914397
4700
تا روی باورهای فرهنگی حساب کنند.
15:32
So:
252
920134
1210
پس:
15:34
beingبودن from a conservativeمحافظه کار,
Christianمسیحی familyخانواده
253
922115
3543
از یک خانواده محافظه‌کار مسیحی،
15:38
from a very conservativeمحافظه کار stateحالت
in the Unitedیونایتد Statesایالت ها,
254
926452
4383
و از ایالتی سنتی در امریکا
15:44
I am here to tell you
255
932415
1483
من اینجا هستم تا به شما بگویم
15:45
that the deathمرگ penaltyمجازات has newجدید opponentsمخالفان.
256
933922
5246
که اعدام مخالفان جدیدی دارد.
15:51
Thank you.
257
939542
1174
ممنونم.
15:52
(Applauseتشویق و تمجید)
258
940740
4389
(تشویق)
Reviewed by Masoud Motamedifar

▲Back to top

ABOUT THE SPEAKER
Lindy Lou Isonhood - Wife, mother, grandmother, friend
Lindy Lou Isonhood served as Juror No. 2 on a capital murder trial in 1994 -- an experience that changed her life.

Why you should listen

As Lindy Lou Isonhood writes: "I was born in Yazoo City, Mississippi, in December 1951 and was raised by my grandmother, a widow with nine children. She was my salvation. From her nurturing I acquired my integrity, independence and strength. She impacted the lives of all around her. I was employed for over half my life: as a federal police officer in the 1970s, then I went on to be the first female letter carrier with the US Postal Service in Jackson for seven years, followed by 18 years in the MS Army National Guard. I ended my working career as an office manager after 13 years with an architectural firm.

"A strong Christian, I am married to a retired colonel who is a very staunch conservative, like me. I'm the mother of two children, a son and a daughter, and three grandchildren -- all girls! The hearts of my life! There is nothing extraordinary about me. I have never achieved fame or any outstanding records or recognition. Never received a college degree although I have many accumulated hours. But my life reached a turning point when I served as a juror in the sentencing phase of a capital murder trial in 1994. This experience changed me from the inside out."

More profile about the speaker
Lindy Lou Isonhood | Speaker | TED.com