ABOUT THE SPEAKER
Joseph Kim - North Korean refugee
Joseph Kim escaped alone from North Korea at the age of 16, first to China and then to the United States.

Why you should listen

Joseph Kim is from the northern region of North Korea. Growing up during the great famine of the 1990s, at the age of 12 Joseph saw his father starve to death, his mother disappear and his sister flee to China to search for food. In 2006, when he was 16, he decided to make the dangerous escape alone out of North Korea to look for food -- and for his sister. While hiding in China, he met a Korean-Chinese grandmother who protected and fed him until he found help from Liberty in North Korea (LiNK), a NGO that provided more stabilized shelter and later helped him to escape to the United States.
 
Joseph arrived in the U.S. in 2007 as a refugee. He is now in college studying international business. He is still searching for his sister.

More profile about the speaker
Joseph Kim | Speaker | TED.com
TEDGlobal 2013

Joseph Kim: The family I lost in North Korea. And the family I gained.

جوزف کیم: خانواده ای که در کره ی شمالی از دست دادم. و خانواده ای که به دست آوردم.

Filmed:
2,657,148 views

جوزف کیم، یک پناهنده به ایالات متحده ی آمریکا، داستان زندگیش در کره ی شمالی را طی سال های قحطی تعریف می کند. او زندگی جدیدی را شروع کرده است -- اما هنوز به دنبال خویشاوندانی که از دست داده است می گردد.
- North Korean refugee
Joseph Kim escaped alone from North Korea at the age of 16, first to China and then to the United States. Full bio

Double-click the English transcript below to play the video.

من در کره شمالی به دنیا آمدم و بزرگ شدم.
00:12
I was bornبدنیا آمدن and raisedبالا بردن in Northشمال Koreaکشور کره.
0
965
3503
00:16
Althoughبا اينكه my familyخانواده constantlyبه طور مداوم struggledتلاش againstدر برابر povertyفقر,
1
4468
4800
با وجود این که خانواده‌ام همیشه با فقر دست و پنجه نرم می کردند،
00:21
I was always lovedدوست داشتنی and caredمراقب باشید for first,
2
9268
3528
همیشه دوستم داشتند و بیشتر از همه مورد توجه بودم،
00:24
because I was the only sonفرزند پسر
3
12796
2151
زیرا من تنها پسر خانواده بودم
00:26
and the youngestجوانترین of two in the familyخانواده.
4
14947
3170
و کوچک ترین فرزند.
00:30
But then the great famineقحطی beganآغاز شد in 1994.
5
18117
3607
اما در سال ۱۹۹۴ قحطی بزرگی رخ داد.
00:33
I was fourچهار yearsسالها oldقدیمی.
6
21724
2459
من چهار ساله بودم.
00:36
My sisterخواهر and I would go searchingجستجوکردن for firewoodهیزم
7
24183
3797
من و خواهرم هیزم جمع می کردیم
00:39
startingراه افتادن at 5 in the morningصبح
8
27980
1976
ساعت ۵ صبح شروع می کردیم
00:41
and come back after midnightنیمه شب.
9
29956
2806
و بعد از نیمه‌ شب برمی‌گشتیم.
00:44
I would wanderسرگردان the streetsخیابان ها searchingجستجوکردن for foodغذا,
10
32762
3888
یادم می آید یک بار که در خیابان‌ها دنبال غذا می‌گشتم،
00:48
and I rememberیاد آوردن seeingدیدن a smallکوچک childکودک
11
36650
2173
پسربچه‌ ای را دیدم
00:50
tiedگره خورده است to a mother'sمادر back eatingغذا خوردن chipsچیپس,
12
38823
2822
که به پشت مادرش بسته شده بود و داشت چیپس می‌خورد،
00:53
and wantingمیخواهم to stealسرقت کن them from him.
13
41645
3224
و من می خواستم چیپس های او را بدزدم.
00:56
Hungerگرسنگی is humiliationحقارت. Hungerگرسنگی is hopelessnessناامیدی.
14
44869
4833
گرسنگی خفت آور است. گرسنگی نا امیدی است.
01:01
For a hungryگرسنه childکودک, politicsسیاست and freedomآزادی
15
49702
3203
برای یک کودک گرسنه، سیاست و آزادی
01:04
are not even thought of.
16
52905
2752
مفاهیمی بی معناست.
01:07
On my ninthنهم birthdayروز تولد, my parentsپدر و مادر
17
55657
2688
در تولد نه سالگیم، والدینم حتی نتوانستند غذایی برای خوردن به من بدهند.
01:10
couldn'tنمی توانستم give me any foodغذا to eatخوردن.
18
58345
3429
در تولد نه سالگیم، والدینم حتی نتوانستند غذایی برای خوردن به من بدهند.
01:13
But even as a childکودک, I could feel the heavinessسنگین بودن
19
61774
3944
اما با وجودی این که بچه بودم، می توانستم سنگینی غمی که در دلشان بود را حس کنم.
01:17
in theirخودشان heartsقلب.
20
65718
3035
اما با وجودی این که بچه بودم، می توانستم سنگینی غمی که در دلشان بود را حس کنم.
01:20
Over a millionمیلیون Northشمال Koreansکره ای ها diedفوت کرد of starvationگرسنگی in that time,
21
68753
5200
در آن قحطی بیش از یک میلیون از مردم کره ی شمالی از گرسنگی تلف شدند،
01:25
and in 2003, when I was 13 yearsسالها oldقدیمی,
22
73968
3696
و در سال ۲۰۰۳، وقتی ۱۳ ساله بودم،
01:29
my fatherپدر becameتبدیل شد one of them.
23
77664
2913
پدر من هم از گرسنگی مرد.
01:32
I saw my fatherپدر witherخشک شدن away and dieمرگ.
24
80577
3888
او جلوی چشمم ذره ذره آب شد و مرد.
01:36
In the sameیکسان yearسال, my motherمادر disappearedناپدید شد one day,
25
84465
4132
همان سال، یک روز مادرم ناپدید شد،
01:40
and then my sisterخواهر told me
26
88597
1805
بعد خواهرم گفت
01:42
that she was going to Chinaچين to earnبدست آوردن moneyپول,
27
90402
2601
که به چین می‌رود تا پولی به دست آورد،
01:45
but that she would returnبرگشت with moneyپول and foodغذا soonبه زودی.
28
93003
4195
و به زودی با پول و غذا برمی‌گردد.
01:49
Sinceاز آنجا که we had never been separatedجدا از هم,
29
97198
2951
از آن جا که هیچ وقت از خواهرم جدا نشده بودم،
01:52
and I thought we would be togetherبا یکدیگر foreverبرای همیشه,
30
100149
2970
و فکر می‌کردم که همیشه با هم خواهیم بود،
01:55
I didn't even give her a hugدر آغوش گرفتن when she left.
31
103119
3873
وقتی که می‌رفت حتی بغلش نکردم.
01:58
It was the biggestبزرگترین mistakeاشتباه I have ever madeساخته شده in my life.
32
106992
4213
این بزرگ ترین اشتباه زندگی من بود.
02:03
But again, I didn't know
33
111205
1711
اما راستش نمی‌دانستم که این وداع برای مدتی بسیار طولانی است.
02:04
it was going to be a long goodbyeخداحافظ.
34
112916
3488
اما راستش نمی‌دانستم که این وداع برای مدتی بسیار طولانی است.
02:08
I have not seenمشاهده گردید my momمامان or my sisterخواهر sinceاز آنجا که then.
35
116404
4937
از آن به بعد دیگر مادر و خواهرم را ندیدم.
02:13
Suddenlyناگهان, I becameتبدیل شد an orphanیتیم and homelessبی خانمان.
36
121341
4219
ناگهان، یتیم و بی‌خانمان شده بودم.
02:17
My dailyروزانه life becameتبدیل شد very hardسخت,
37
125560
3089
زندگیم بسیار سخت شد،
02:20
but very simpleساده.
38
128649
2052
اما بسیار ساده و بی آلایش.
02:22
My goalهدف was to find a dustyگرد و خاکی pieceقطعه of breadنان in the trashزباله ها.
39
130701
4023
هدفم این بود که تکه نان خاک گرفته‌ای را در زباله‌ها پیدا کنم.
02:26
But that is no way to surviveزنده ماندن.
40
134724
2907
اما این طور نمی شد زنده ماند.
02:29
I startedآغاز شده to realizeتحقق بخشیدن, beggingالتماس کردن would not be the solutionراه حل.
41
137631
4718
من کم کم فهمیدم، گدایی کردن راه حل خوبی برای رفع گرسنگی نیست.
02:34
So I startedآغاز شده to stealسرقت کن from foodغذا cartsچرخ دستی in illegalغیر مجاز marketsبازارها.
42
142349
5326
بنابراین کم کم شروع کردم به دزدی کردن از چرخ های خرید فروشگاه های غیر مجاز.
02:39
Sometimesگاهی, I foundپیدا شد smallکوچک jobsشغل ها
43
147675
2965
گاهی اوقات، کار های کوچکی پیدا می کردم
02:42
in exchangeتبادل for foodغذا.
44
150640
2330
که در ازای آن به من غذا می دادند.
02:44
Onceیک بار, I even spentصرف شده two monthsماه ها in the winterزمستان
45
152970
3146
یک مرتبه، من دو ماه از زمستان را در یک معدن ذغال سنگ کار کردم.
02:48
workingکار کردن in a coalزغال سنگ mineمال خودم,
46
156116
1743
یک مرتبه، من دو ماه از زمستان را در یک معدن ذغال سنگ کار کردم.
02:49
33 metersمتر undergroundزیرزمینی withoutبدون any protectionحفاظت
47
157859
5775
33 متر زیر زمین بدون هیچگونه وسایل ایمنی،
02:55
for up to 16 hoursساعت ها a day.
48
163634
3433
و به مدت 16 ساعت در روز.
02:59
I was not uncommonغیر معمول.
49
167067
2364
چنین کار هایی غیر معمول نبود.
03:01
Manyبسیاری other orphansیتیمان survivedجان سالم به در برد this way, or worseبدتر.
50
169431
7561
خیلی یتیم های دیگر مثل من از همین راه زنده ماندند، یا حتی راه های بدتر.
03:08
When I could not fallسقوط asleepخواب from bitterتلخ coldسرماخوردگی
51
176992
4136
گاهی اوقات که از شدت سرما یا گرسنگی نمی توانستم بخوابم،
03:13
or hungerگرسنگی painsدرد,
52
181128
1467
گاهی اوقات که از شدت سرما یا گرسنگی نمی توانستم بخوابم،
03:14
I hopedامیدوار بودم that, the nextبعد morningصبح,
53
182595
2848
آرزو می کردم که ای کاش، صبح روز بعد،
03:17
my sisterخواهر would come back to wakeاز خواب بیدار me up
54
185443
2563
خواهرم بیاید و من را بیدار کند،
03:20
with my favoriteمورد علاقه foodغذا.
55
188006
2270
و غذای مورد علاقه ام را برایم بیاورد.
03:22
That hopeامید keptنگه داشته شد me aliveزنده است.
56
190276
3150
این امید مرا زنده نگه داشت.
03:25
I don't mean bigبزرگ, grandبزرگ hopeامید.
57
193426
2798
من نمی گویم که این رؤیای خیلی بزرگی بود.
03:28
I mean the kindنوع of hopeامید that madeساخته شده me believe
58
196224
3122
این امیدی بود که باعث می شد باور داشته باشم
03:31
that the nextبعد trashزباله ها can had breadنان,
59
199346
2463
که شاید در سطل آشغال بعدی بتوانم تکه ای نان پیدا کنم،
03:33
even thoughگرچه it usuallyمعمولا didn't.
60
201809
3133
اگرچه معمولاً نانی پیدا نمی شد.
03:36
But if I didn't believe it, I wouldn'tنمی خواهم even try,
61
204942
3443
اما اگر چنین باوری نداشتم، حتی تلاش هم نمی کردم،
03:40
and then I would dieمرگ.
62
208385
2093
و در این صورت می مردم.
03:42
Hopeامید keptنگه داشته شد me aliveزنده است.
63
210478
3938
امید مرا زنده نگه داشت.
03:46
Everyهرکدام day, I told myselfخودم,
64
214416
2760
هر روز، به خودم می گفتم،
03:49
no matterموضوع how hardسخت things got,
65
217176
2728
مهم نیست شرایط چقدر سخت شوند،
03:51
still I mustباید liveزنده.
66
219904
3902
من باید زنده بمانم.
03:55
After threeسه yearsسالها of waitingدر انتظار for my sister'sخواهر returnبرگشت,
67
223806
4130
بعد از سه سال منتظر ماندن برای برگشتن خواهرم،
03:59
I decidedقرار بر این شد to go to Chinaچين to look for her myselfخودم.
68
227936
4352
تصمیم گرفتم خودم به چین بروم تا شاید بتوانم او را پیدا کنم.
04:04
I realizedمتوجه شدم
69
232288
2860
کم کم به این نتیجه رسیدم
04:07
I couldn'tنمی توانستم surviveزنده ماندن much longerطولانی تر this way.
70
235148
3650
که دیگر نمی توانم با این کار ها زنده بمانم.
04:10
I knewمی دانست the journeyسفر would be riskyخطرناک,
71
238798
2805
می دانستم که این سفر سراسر خطر خواهد بود،
04:13
but I would be riskingخطرناک است my life eitherیا way.
72
241603
2897
اما من چه با ماندن و چه با رفتن زندگی خودم را در خطر قرار می دادم.
04:16
I could dieمرگ of starvationگرسنگی like my fatherپدر in Northشمال Koreaکشور کره,
73
244500
4186
می توانستم مثل پدرم از شدت گرسنگی در کره ی شمالی بمیرم،
04:20
or at leastکمترین I could try for a better life
74
248686
3458
یا این که با فرار کردن به چین،
04:24
by escapingفرار کن to Chinaچين.
75
252144
3236
حداقل برای یک زندگی بهتر تلاش کنم.
04:27
I had learnedیاد گرفتم that manyبسیاری people triedتلاش کرد to crossصلیب
76
255380
3230
من فهمیدم که خیلی از مردم شبانه تلاش می کنند تا از مرز کشور با چین بگذرند،
04:30
the borderمرز to Chinaچين in the nighttimeشبانه to avoidاجتناب کردن beingبودن seenمشاهده گردید.
77
258610
4787
تا دیده نشوند.
04:35
Northشمال Koreanکره ای borderمرز guardsنگهبانان oftenغالبا shootشلیک and killکشتن people
78
263397
3958
نگهبانان مرزی کره ی شمالی معمولاً
04:39
tryingتلاش کن to crossصلیب the borderمرز withoutبدون permissionمجوز.
79
267355
3373
به کسانی که بدون مجوز می خواهند از مرز بگذرند شلیک می کنند و آن ها را می کشند.
04:42
Chineseچینی ها soldiersسربازان will catchگرفتن
80
270728
2651
سرباز های چینی نیز این افراد را می گیرند
04:45
and sendارسال back Northشمال Koreansکره ای ها,
81
273379
1854
و دوباره به کره ی شمالی می فرستند،
04:47
where they faceصورت severeشدید punishmentمجازات.
82
275233
4340
و آن ها نیز با مجازات های سنگینی استقبال خواهند شد.
04:51
I decidedقرار بر این شد to crossصلیب duringدر حین the day,
83
279573
3081
من تصمیم گرفتم که در روز از مرز بگذرم،
04:54
first because I was still a kidبچه and scaredترسیده of the darkتاریک است,
84
282654
5433
اول به خاطر این که من بچه بودم و از تاریکی می ترسیدم،
05:00
secondدومین because I knewمی دانست I was alreadyقبلا takingگرفتن a riskخطر,
85
288087
4649
و دوم به خاطر این که می دانستم دارم خطر بزرگی می کنم،
05:04
and sinceاز آنجا که not manyبسیاری people triedتلاش کرد to crossصلیب duringدر حین the day,
86
292736
3415
و چون افراد زیادی در طول روز از مرز نمی گذرند،
05:08
I thought I mightممکن be ableتوانایی to crossصلیب
87
296151
1690
با خودم فکر کردم که شاید بتوانم بدون دیده شدن از مرز بگذرم.
05:09
withoutبدون beingبودن seenمشاهده گردید by anyoneهر کسی.
88
297841
3425
با خودم فکر کردم که شاید بتوانم بدون دیده شدن از مرز بگذرم.
05:13
I madeساخته شده it to Chinaچين on Februaryفوریه 15, 2006.
89
301266
3908
من بالأخره در 15 فوریه ی سال 2006 به چین رسیدند.
05:17
I was 16 yearsسالها oldقدیمی.
90
305174
2228
من در آن زمان 16 سال داشتم.
05:19
I thought things in Chinaچين would be easierآسان تر,
91
307402
2920
من فکر می کردم همه چیز در چین راحت تر است،
05:22
sinceاز آنجا که there was more foodغذا.
92
310322
3273
چون در آن جا غذای بیشتری پیدا می شد.
05:25
I thought more people would help me.
93
313595
3056
من فکر می کردم افراد بیشتری به من کمک خواهند کرد.
05:28
But it was harderسخت تر than livingزندگي كردن in Northشمال Koreaکشور کره,
94
316651
4013
اما زندگی کردن در آن جا به مراتب از زندگی در کره ی شمالی سخت تر بود،
05:32
because I was not freeرایگان.
95
320664
1695
چون من یک مهاجر غیر قانونی بودم.
05:34
I was always worriedنگران about beingبودن caughtگرفتار
96
322359
2745
من همیشه می ترسیدم که دستگیر شوم و به کره ی شمالی برگردانده شوم.
05:37
and sentارسال شد back.
97
325104
2795
من همیشه می ترسیدم که دستگیر شوم و به کره ی شمالی برگردانده شوم.
05:39
By a miracleمعجزه, some monthsماه ها laterبعد,
98
327899
3271
6 ماه بعد، به طور معجزه آسایی،
05:43
I metملاقات کرد someoneکسی who was runningدر حال اجرا
99
331170
1443
کسی را ملاقات کردم که یک پناهگاه زیرزمینی برای مردم کره ی شمالی می ساخت،
05:44
an undergroundزیرزمینی shelterپناه for Northشمال Koreansکره ای ها,
100
332613
3342
کسی را ملاقات کردم که یک پناهگاه زیرزمینی برای مردم کره ی شمالی می ساخت،
05:47
and was allowedمجاز to liveزنده there
101
335955
2608
و اجازه داشت که در آن جا زندگی کند
05:50
and eatخوردن regularمنظم mealsوعده های غذایی for the first time in manyبسیاری yearsسالها.
102
338563
5352
و برای اولین بار در عرض چند سال قبلی غذا های معمولی بخورد.
05:55
Laterبعد that yearسال, an activistفعال helpedکمک کرد me escapeدر رفتن Chinaچين
103
343915
4481
بعداً، در همان سال، یک فعال سیاسی به من کمک کرد تا از چین فرار کنم
06:00
and go to the Unitedیونایتد Statesایالت ها as a refugeeپناهنده.
104
348396
4221
و به عنوان یک پناهنده به آمریکا بروم.
06:04
I wentرفتی to Americaآمریکا withoutبدون knowingدانستن a wordکلمه of Englishانگلیسی,
105
352617
3300
من بدون این که حتی یک کلمه انگلیسی بلد باشم به آمریکا رفتم،
06:07
yetهنوز my socialاجتماعی workerکارگر told me that I had to go to highبالا schoolمدرسه.
106
355917
4379
ولی مددکار اجتماعی من می گفت که باید به دبیرستان بروم.
06:12
Even in Northشمال Koreaکشور کره, I was an F studentدانشجو.
107
360296
4199
حتی در کره ی شمالی، من یک دانش آموز خیلی ضعیف بودم.
06:16
(Laughterخنده)
108
364495
1384
(خنده ی حاضرین)
06:17
And I barelyبه سختی finishedتمام شده elementaryابتدایی schoolمدرسه.
109
365879
3707
و به زحمت دبستان را تمام کرده بودم.
06:21
And I rememberیاد آوردن I foughtمبارزه کرد in schoolمدرسه more than onceیک بار a day.
110
369586
3304
و یادم می آید در مدرسه روزی چند بار دعوا می کردم.
06:24
Textbooksکتاب های درسی and the libraryکتابخانه were not my playgroundزمین بازی.
111
372890
3938
کتاب ها و کتابخانه محل بازی من نبودند.
06:28
My fatherپدر triedتلاش کرد very hardسخت to motivateایجاد انگیزه me into studyingدر حال مطالعه,
112
376828
3745
پدرم سخت تلاش کرد تا من را به درس خواندن ترغیب کند،
06:32
but it didn't work.
113
380573
2551
ولی این کار او بی نتیجه ماند.
06:35
At one pointنقطه, my fatherپدر gaveداد up on me.
114
383124
3143
و پس از مدتی، پدرم دست از تلاش برداشت.
06:38
He said, "You're not my sonفرزند پسر anymoreدیگر."
115
386267
3969
او گفت، "تو دیگر پسر من نیستی."
06:42
I was only 11 or 12, but it hurtصدمه me deeplyعمیقا.
116
390236
4752
من تنها 11 یا 12 سال داشتم، اما به شدت از این حرف آزرده شدم.
06:46
But neverthelessبا این اوصاف, my levelسطح of motivationانگیزه
117
394988
2661
اما انگیزه ی من به درس خواندن،
06:49
still didn't changeتغییر دادن before he diedفوت کرد.
118
397649
4707
تا زمان مرگ او بدون تغییر ماند.
06:54
So in Americaآمریکا, it was kindنوع of ridiculousمسخره
119
402356
2805
در آمریکا، این که به من می گفتند باید به دبیرستان بروم،
06:57
that they said I should go to highبالا schoolمدرسه.
120
405161
3027
واقعاً مسخره بود.
07:00
I didn't even go to middleوسط schoolمدرسه.
121
408188
2424
من حتی به مدرسه ی راهنمایی نرفتم.
07:02
I decidedقرار بر این شد to go, just because they told me to,
122
410612
3384
من تصمیم گرفتم به دبیرستان بروم، تنها به خاطر این که آن ها این طور می خواستند،
07:05
withoutبدون tryingتلاش کن much.
123
413996
2408
ولی هیچ تلاشی نمی کردم.
07:08
But one day, I cameآمد home and my fosterفاستر motherمادر
124
416404
3413
اما یک روز، من به خانه آمدم و مادر خوانده ام
07:11
had madeساخته شده chickenجوجه wingsبال ها for dinnerشام.
125
419817
3209
برای شام بال مرغ درست کرده بود.
07:15
And duringدر حین dinnerشام, I wanted to have one more wingبال,
126
423026
3254
و در حین شام، یک بال مرغ دیگر از او خواستم،
07:18
but I realizedمتوجه شدم there were not enoughکافی for everyoneهر کس,
127
426280
3196
اما فهمیدم غذا به اندازه ی کافی برای همه نبوده است،
07:21
so I decidedقرار بر این شد againstدر برابر it.
128
429476
3497
بنابراین منصرف شدم.
07:24
When I lookedنگاه کرد down at my plateبشقاب,
129
432973
2325
اما وقتی به بشقابم نگاه کردم،
07:27
I saw the last chickenجوجه wingبال, that my fosterفاستر fatherپدر had givenداده شده me his.
130
435298
5136
دیدم آخرین بال مرغی که مانده بود، پدرخوانده ام از سهم خود در بشقاب من گذاشته است.
07:32
I was so happyخوشحال.
131
440434
2318
خیلی خوشحال شدم.
07:34
I lookedنگاه کرد at him sittingنشسته nextبعد to me.
132
442752
2263
به او نگاه کردم که در کنار من نشسته بود.
07:37
He just lookedنگاه کرد back at me very warmlyبه گرمی,
133
445015
3316
او نگاه محبت آمیزی به من کرد،
07:40
but said no wordsکلمات.
134
448331
2672
اما چیزی نگفت.
07:43
Suddenlyناگهان I rememberedبه یاد داشته باشید my biologicalبیولوژیکی fatherپدر.
135
451003
4844
ناخود آگاه به یاد پدر واقعیم افتادم.
07:47
My fosterفاستر father'sپدر smallکوچک actعمل کن of love
136
455847
2973
کوچک ترین عمل محبت آمیز پدرخوانده ام
07:50
remindedیادآور شدم me of my fatherپدر,
137
458820
2221
مرا به یاد پدرم می انداخت،
07:53
who would love to shareاشتراک گذاری his foodغذا with me
138
461041
3000
که وقتی که به شدت گرسنه بود،
07:56
when he was hungryگرسنه, even if he was starvingگرسنگی.
139
464041
4637
دوست داشت غذایش را با من تقسیم کند.
08:00
I feltنمد so suffocatedخفه شده that I had so much foodغذا in Americaآمریکا,
140
468678
4332
من از این که در آمریکا این قدر غذا داشتم،
08:05
yetهنوز my fatherپدر diedفوت کرد of starvationگرسنگی.
141
473010
3467
ولی پدرم از گرسنگی جانش را از دست داد، احساس خیلی بدی داشتم.
08:08
My only wishآرزو کردن that night was to cookپختن a mealوعده غذایی for him,
142
476477
4203
تنها آرزویم در آن شب این بود که بتوانم غذایی برای او بپزم،
08:12
and that night I alsoهمچنین thought of what elseچیز دیگری I could do
143
480680
3491
و همین طور با خودم فکر کردم چه کار دیگری می توانم انجام دهم
08:16
to honorافتخار him.
144
484171
2216
تا او به من افتخار کند.
08:18
And my answerپاسخ was to promiseوعده to myselfخودم
145
486387
2734
تنها چیزی که به ذهنم رسید این بود که با خودم عهد کنم
08:21
that I would studyمطالعه hardسخت and get the bestبهترین educationتحصیلات
146
489121
3430
تا سخت درس بخوانم و بهترین تحصیلات را در آمریکا کسب کنم
08:24
in Americaآمریکا to honorافتخار his sacrificeقربانی.
147
492551
3564
تا این از خود گذشتگی او را پاس بدارم.
08:28
I tookگرفت schoolمدرسه seriouslyبه طور جدی,
148
496115
2536
از آن به بعد در مدرسه با جدیت درس خواندم،
08:30
and for the first time ever in my life,
149
498651
2800
و برای اولین بار در زندگیم،
08:33
I receivedاخذ شده an academicعلمی awardجایزه for excellenceتعالی,
150
501451
3897
جایزه ای رسمی به خاطر پشتکار و تلاش در درس گرفتم،
08:37
and madeساخته شده dean'sدین listفهرست from the first semesterنیمسال in highبالا schoolمدرسه.
151
505348
5614
و از اولین ترم دبیرستان جزء بهترین دانش آموزان دبیرستان بودم.
08:42
(Applauseتشویق و تمجید)
152
510962
7632
(تشویق حاضرین)
08:50
That chickenجوجه wingبال changedتغییر کرد my life.
153
518594
2730
آن بال مرغ زندگی مرا دگرگون کرد.
08:53
(Laughterخنده)
154
521324
4057
(خنده ی حاضرین)
08:57
Hopeامید is personalشخصی. Hopeامید is something
155
525381
3592
امید یک چیز شخصی است. کسی نمی تواند به شما امید بدهد.
09:00
that no one can give to you.
156
528973
2509
امید یک چیز شخصی است. کسی نمی تواند به شما امید بدهد.
09:03
You have to chooseانتخاب کنید to believe in hopeامید.
157
531482
2920
شما باید خود، بخواهید که به امید باور پیدا کنید.
09:06
You have to make it yourselfخودت.
158
534402
3167
شما باید خودتان این کار را انجام دهید.
09:09
In Northشمال Koreaکشور کره, I madeساخته شده it myselfخودم.
159
537569
3240
در کره ی شمالی، من خودم، به خودم امید می دادم.
09:12
Hopeامید broughtآورده شده me to Americaآمریکا.
160
540809
2713
امید مرا به آمریکا آورد.
09:15
But in Americaآمریکا, I didn't know what to do,
161
543522
3000
اما در آمریکا، من نمی دانستم دیگر چه کار کنم،
09:18
because I had this overwhelmingغافلگیر کننده freedomآزادی.
162
546522
5032
زیرا من بیش از اندازه آزادی داشتم.
09:23
My fosterفاستر fatherپدر at that dinnerشام gaveداد me a directionجهت,
163
551554
4051
پدرخوانده ام آن شب سر شام، به من یک هدف داد،
09:27
and he motivatedانگیزه me and gaveداد me a purposeهدف
164
555605
3526
و مرا تحریک کرد و مسیر جدیدی را برای زندگی در آمریکا به من نشان داد.
09:31
to liveزنده in Americaآمریکا.
165
559131
3927
و مرا تحریک کرد و مسیر جدیدی را برای زندگی در آمریکا به من نشان داد.
09:35
I did not come here by myselfخودم.
166
563058
3120
من به تنهایی به این جا نرسیدم.
09:38
I had hopeامید, but hopeامید by itselfخودش is not enoughکافی.
167
566178
4954
من امید داشتم، اما امید به تنهایی کافی نبود.
09:43
Manyبسیاری people helpedکمک کرد me alongدر امتداد the way to get here.
168
571132
4154
افراد زیادی بودند که به من کمک کردند تا به این جا برسم.
09:47
Northشمال Koreansکره ای ها are fightingدعوا کردن hardسخت to surviveزنده ماندن.
169
575286
3988
مردم کره ی شمالی سخت می جنگند تا زنده بمانند.
09:51
They have to forceزور themselvesخودشان to surviveزنده ماندن,
170
579274
2789
آن ها خودشان را مجبور می کنند تا زنده بمانند،
09:54
have hopeامید to surviveزنده ماندن,
171
582063
2755
تا امید داشته باشند که زنده بمانند،
09:56
but they cannotنمی توان make it withoutبدون help.
172
584818
4761
اما نمی توانند این کار را به تنهایی و بدون کمک انجام دهند.
10:01
This is my messageپیام to you.
173
589579
2346
این پیغامی برای شماست.
10:03
Have hopeامید for yourselfخودت,
174
591925
2709
امید داشته باشید،
10:06
but alsoهمچنین help eachهر یک other.
175
594634
3112
اما به یکدیگر هم کمک کنید.
10:09
Life can be hardسخت for everyoneهر کس, whereverهر کجا که you liveزنده.
176
597746
6582
زندگی برای همه می تواند سخت باشد، هر جا از جهان که زندگی کنید.
10:16
My fosterفاستر fatherپدر didn't intendقصد دارم to changeتغییر دادن my life.
177
604328
3786
پدرخوانده ی من نمی خواست زندگی من را دگرگون کند.
10:20
In the sameیکسان way, you mayممکن است alsoهمچنین changeتغییر دادن someone'sکسی هست life
178
608114
4372
شما نیز، همین طور می توانید زندگی یک نفر را،
10:24
with even the smallestکوچکترین actعمل کن of love.
179
612486
4520
با کوچک ترین عمل محبت آمیزی دگرگون کنید.
10:29
A pieceقطعه of breadنان can satisfyبرآورده your hungerگرسنگی,
180
617006
5118
یک تکه نان می تواند گرسنگی شما را برطرف کند،
10:34
and havingداشتن the hopeامید will bringآوردن you breadنان
181
622124
3101
و امید، به شما نان می دهد،
10:37
to keep you aliveزنده است.
182
625225
2285
تا زنده بمانید.
10:39
But I confidentlyبا اطمینان believe that
183
627510
3217
اما من قاطعانه باور دارم
10:42
your actعمل کن of love and caringمراقبت
184
630727
3458
عشق و توجه شما
10:46
can alsoهمچنین saveصرفه جویی anotherیکی دیگر Joseph'sجوزف life
185
634185
3404
می تواند جان "جوزف" دیگری را نجات دهد
10:49
and changeتغییر دادن thousandsهزاران نفر of other Josephsجوزف
186
637589
5442
و زندگی هزاران "جوزف" دیگر که هنوز امیدی به زندگی دارند را
10:55
who are still havingداشتن hopeامید to surviveزنده ماندن.
187
643031
4002
دگرگون کند.
10:59
Thank you.
188
647033
1307
متشکرم.
11:00
(Applauseتشویق و تمجید)
189
648340
9098
(تشویق حاضرین)
11:36
Adrianآدریان Hongهنگ: Josephجوزف, thank you for sharingبه اشتراک گذاری
190
684561
2825
آدریان هونگ: جوزف، بابت این که داستان زندگی شخصی و فوق العاده زیبایت را با ما در میان گذاشتی واقعاً ممنونیم.
11:39
that very personalشخصی and specialویژه storyداستان with us.
191
687386
3182
آدریان هونگ: جوزف، بابت این که داستان زندگی شخصی و فوق العاده زیبایت را با ما در میان گذاشتی واقعاً ممنونیم.
11:42
I know you haven'tنه seenمشاهده گردید your sisterخواهر for, you said,
192
690568
3225
می دانم که خواهرت را، طبق گفته ی خودت، نزدیک به ده سال است که ندیده ای،
11:45
it was almostتقریبا exactlyدقیقا a decadeدهه,
193
693793
2460
می دانم که خواهرت را، طبق گفته ی خودت، نزدیک به ده سال است که ندیده ای،
11:48
and in the off chanceشانس that she mayممکن است be ableتوانایی to see this,
194
696253
2417
و می خواستم هرچند احتمالش کم است، اما اگر کوچک ترین شانسی وجود دارد که او بتواند این سخنرانی را ببیند،
11:50
we wanted to give you an opportunityفرصت
195
698670
1827
و می خواستم هرچند احتمالش کم است، اما اگر کوچک ترین شانسی وجود دارد که او بتواند این سخنرانی را ببیند،
11:52
to sendارسال her a messageپیام.
196
700497
2228
به تو این شانس را بدهم که از این طریق پیغامی را به او برسانی.
11:54
Josephجوزف Kimکیم: In Koreanکره ای?
197
702725
1136
جوزف کیم: به زبان کره ای؟
11:55
AHAH: You can do Englishانگلیسی, then Koreanکره ای as well.
198
703861
2608
آدریان: می توانی به زبان انگلیسی بگویی، بعد به زبان کره ای همان را بگویی.
11:58
(Laughterخنده)
199
706469
3908
(خنده ی حاضرین)
12:02
JKJK: Okay, I'm not going to make it any longerطولانی تر in Koreanکره ای
200
710377
2341
جوزف: خیلی خب، من دیگر آن را به زبان کره ای نمی گویم
12:04
because I don't think I can make it
201
712718
2741
چون فکر نمی کنم بتوانم این کار را انجام دهم
12:07
withoutبدون tearingپاره شدن up.
202
715459
3656
بدون این که بغضم بشکند.
12:11
Nunaنونا, it has been alreadyقبلا 10 yearsسالها
203
719115
4721
نونا، حدود 10 سال است که تو را ندیده ام.
12:15
that I havenپناهگاه’t seenمشاهده گردید you.
204
723836
6521
نونا، حدود 10 سال است که تو را ندیده ام.
12:22
I just wanted to say
205
730357
3392
فقط می خواستم بگویم
12:25
that I missاز دست دادن you, and I love you,
206
733749
4184
دلم برایت تنگ شده است، و این که دوستت دارم،
12:29
and please come back to me and stayاقامت کردن aliveزنده است.
207
737933
4343
و این که لطفاً دوباره پیشم برگرد و زنده بمان.
12:34
And I -- oh, goshخدایا.
208
742276
4886
و مـ -- خدایا ...
12:39
I still haven'tنه givenداده شده up my hopeامید to see you.
209
747162
4320
من هنوز امیدم را برای دیدن تو از دست ندادم.
12:45
I will liveزنده my life happilyبا خوشحالی
210
753591
4662
من با شادی زندگی خواهم کرد
12:50
and studyمطالعه hardسخت
211
758253
3319
و سخت درس خواهم خواند
12:53
untilتا زمان I see you,
212
761572
2077
تا زمانی که تو را ببینم.
12:55
and I promiseوعده I will not cryگریه کردن again.
213
763649
4579
و قول می دهم که دیگر گریه نکنم.
13:00
(Laughterخنده)
214
768228
1557
(خنده ی حاضرین)
13:01
Yes, I'm just looking forwardرو به جلو to seeingدیدن you,
215
769785
2588
من بی صبرانه منتظر دیدن تو هستم،
13:04
and if you can't find me,
216
772373
2271
و حتی اگر نتوانستی مرا پیدا کنی،
13:06
I will alsoهمچنین look for you,
217
774644
3072
من همچنان به دنبال تو می گردم،
13:09
and I hopeامید to see you one day.
218
777716
2736
و امیدوارم بالأخره یک روز تو را ببینم.
13:12
And can I alsoهمچنین make a smallکوچک messageپیام to my momمامان?
219
780452
3336
می توانم پیغام کوتاهی نیز به مادرم بدهم؟
13:15
AHAH: Sure, please.
220
783788
1651
آدریان: بله، البته.
13:17
JKJK: I haven'tنه spentصرف شده much time with you,
221
785439
2789
جوزف: من زمان زیادی را با تو نبودم،
13:20
but I know that you still love me,
222
788228
1912
اما می دانم که تو هنوز مرا دوست داری،
13:22
and you probablyشاید still prayدعا کن for me
223
790140
2944
و شاید هنوز برای من دعا کنی
13:25
and think about me.
224
793084
3120
و به من فکر کنی.
13:28
I just wanted to say thank you
225
796204
2152
فقط می خواستم بگویم که از تو ممنونم
13:30
for lettingاجازه دادن me be in this worldجهان.
226
798356
3534
که اجازه دادی به این دنیا بیایم.
13:33
Thank you.
227
801890
1469
متشکرم.
13:35
(Applauseتشویق و تمجید)
228
803359
5324
(تشویق حاضرین)
Translated by Amirpouya Ghaemiyan
Reviewed by Shahram Eatezadi

▲Back to top

ABOUT THE SPEAKER
Joseph Kim - North Korean refugee
Joseph Kim escaped alone from North Korea at the age of 16, first to China and then to the United States.

Why you should listen

Joseph Kim is from the northern region of North Korea. Growing up during the great famine of the 1990s, at the age of 12 Joseph saw his father starve to death, his mother disappear and his sister flee to China to search for food. In 2006, when he was 16, he decided to make the dangerous escape alone out of North Korea to look for food -- and for his sister. While hiding in China, he met a Korean-Chinese grandmother who protected and fed him until he found help from Liberty in North Korea (LiNK), a NGO that provided more stabilized shelter and later helped him to escape to the United States.
 
Joseph arrived in the U.S. in 2007 as a refugee. He is now in college studying international business. He is still searching for his sister.

More profile about the speaker
Joseph Kim | Speaker | TED.com