ABOUT THE SPEAKER
Christian Picciolini - Counter-extremism specialist
Christian Picciolini is dedicated to helping others counter racism and extremism.

Why you should listen

After leaving the white supremacist skinhead movement he helped build in America during the 1980s and 90s, Christian Picciolini earned a degree in international relations from DePaul University. He launched Goldmill Group, a global media and counter-extremism consulting firm. In 2016, he won an Emmy Award for his role in producing an anti-hate advertising campaign aimed at helping people disengage from violent extremist groups. His life since leaving the white-supremacist movement over two decades ago has been dedicated to helping others counter racism and extremism by founding such organizations as ExitUSA and Life After Hate.

Picciolini has spoken all over the world, sharing his unique and extensive knowledge, teaching all who are willing to learn about building greater peace through empathy and compassion. His involvement in the early American skinhead movement is chronicled in his memoir WHITE AMERICAN YOUTH: My Descent into America’s Most Violent Hate Movement—and How I Got Out (Hachette). He is co-developing a television docu-series based on his work helping people disengage from violent ideologies.

More profile about the speaker
Christian Picciolini | Speaker | TED.com
TEDxMileHigh

Christian Picciolini: My descent into America's neo-Nazi movement -- and how I got out

کریستین پیکیولینی: سقوط من به جنبش نئونازی آمریکا -- و چگونه از آن بیرون آمدم

Filmed:
4,136,078 views

در ۱۴ سالگی، کریستین پیکیولینی از یک نوجوان ساده به یک نژادپرست سفید تبدیل شد -- و بزودی، رهبر اولین گروه اراذل نئو-نازی در ایلات متحده. چطور افراطی شد، و چطور نهایتا از جنبش بیرون آمد؟ در این گفتار شجاعانه، پیکیولینی روش تعجب‌برانگیز و خلاف معمول مقابله با هر نوع نفرت را مطرح می‌کند.
- Counter-extremism specialist
Christian Picciolini is dedicated to helping others counter racism and extremism. Full bio

Double-click the English transcript below to play the video.

00:13
My journeyسفر away from violentخشن extremismافراط گرایی
beganآغاز شد 22 yearsسالها agoپیش,
0
1223
4965
سفر من در فاصله گرفتن از خشونت‌‌گرایی
افراطی ۲۲ سال قبل آغاز شد
00:18
when I denouncedمحکوم شد racismنژاد پرستی
1
6212
1947
وقتی که نژادگرایی را رد کردم
00:20
and left the Americanآمریکایی whiteسفید
supremacistغافلگیر کننده skinheadskinhead movementجنبش
2
8183
2784
و از جنبش آمریکایی‌های
نژادگرای سفید‌ جدا شدم
00:22
that I had helpedکمک کرد buildساختن.
3
10991
1360
که من به ساختنش
کمک کرده بودم.
00:24
(Cheersبه سلامتی and applauseتشویق و تمجید)
4
12707
5062
(تشویق)
00:30
I was just 22 yearsسالها oldقدیمی at the time,
5
18780
2585
فقط ۲۲ سالم بود،
00:33
but I had alreadyقبلا spentصرف شده eightهشت yearsسالها,
from the time I was 14 yearsسالها oldقدیمی,
6
21389
4053
ولی تا آن زمان ۸ سال صرف کرده بودم
از زمانی که ۱۴ سالم بود،
00:37
as one of the earliestاولین
and youngestجوانترین membersاعضا
7
25466
2214
به عنوان یکی از اولین
و جوان‌ترین اعضاء
00:39
and an eventualدر نهایت leaderرهبر withinدر داخل
America'sآمریكا mostاکثر violentخشن hateنفرت movementجنبش.
8
27704
4529
و نهایتا یک رهبر در خشن‌ترین
جنبش نفرت آمریکا.
00:44
But I wasn'tنبود bornبدنیا آمدن into hateنفرت;
9
32881
2778
ولی من داخل نفرت بدنیا نیامده بودم
00:47
in factواقعیت, it was quiteکاملا the oppositeمخالف.
10
35683
3011
در اصل، کاملا برعکس
00:52
I had a relativelyبه طور نسبی normalطبیعی childhoodدوران کودکی.
11
40067
3051
من دوران بچگی تقریبا نرمالی داشتم.
والدین من مهاجران ایتالیایی هستند
00:55
My parentsپدر و مادر are Italianایتالیایی immigrantsمهاجران
12
43771
1698
00:57
who cameآمد to the Unitedیونایتد Statesایالت ها
in the mid-اواسط1960s
13
45493
3090
که اواسط سالهای ۱۹۶۰ به آمریکا آمدند
01:00
and settledحل شده on the Southجنوب Sideسمت of Chicagoشیکاگو,
14
48607
2689
و در جنوب شیکاگو ساکن شدند،
01:03
where they eventuallyدر نهایت metملاقات کرد,
15
51320
1404
جایی که در نهایت
با هم آشنا شدند،
01:05
and openedافتتاح شد a smallکوچک beautyزیبایی shopفروشگاه.
16
53307
1912
و یک مغازه کوچک لوازم آرایشی باز کردند
01:08
Right after I was bornبدنیا آمدن,
things got a little bitبیت more difficultدشوار.
17
56639
2995
درست بعد از بدنیا آمدن من،
شرایط کمی سخت‌تر شد.
01:11
They struggledتلاش to surviveزنده ماندن with raisingبالا بردن
a youngجوان familyخانواده and a newجدید businessکسب و کار,
18
59658
4692
آنها درگیر پرورش یک خانواده جوان
و یک تجارت نوپا بودند
01:16
oftenغالبا workingکار کردن sevenهفت daysروزها a weekهفته,
19
64374
2394
بیشتر مدتها ۷ روزهفته کار می‌کردند
01:19
14 hoursساعت ها a day,
20
67259
1798
۱۴ ساعت در روز،
01:21
takingگرفتن on secondدومین and thirdسوم jobsشغل ها
just to earnبدست آوردن a meagerضعیف livingزندگي كردن.
21
69081
3475
شغلهای دوم و سوم می‌گرفتند فقط برای
داشتن یک زندگی بخورنمیر
01:25
And qualityکیفیت time with my parentsپدر و مادر
was prettyبسیار nonexistentوجود ندارد.
22
73210
3402
و زمان باکیفیت با والدینم تقریبا
وجود نداشت.
01:29
Even thoughگرچه I knewمی دانست
they lovedدوست داشتنی me very much,
23
77176
2381
حتی با وجود اینکه می‌دانستم
من را خیلی دوست دارند.
01:32
growingدر حال رشد up, I feltنمد abandonedرها شده.
24
80216
2179
در دوران بزرگ شدن،
احساس رهاشدگی کردم.
01:35
I was lonelyتنهایی, and I startedآغاز شده to withdrawکنار کشیدن,
25
83297
2959
تنها بودم، و شروع کردم به گوشه‌گیری
01:39
and then I startedآغاز شده to resentمتاسفم my parentsپدر و مادر
and becomeتبدیل شدن به very angryخشمگین.
26
87196
4183
و بعد از والدینم بدم آمد و
بسیار عصبانی شدم.
01:44
And as I was growingدر حال رشد up,
throughاز طریق my teenageنوجوان yearsسالها,
27
92943
2563
و وقتی که بزرگ میشدم،
در دوران نوجوانی،
01:47
I startedآغاز شده to actعمل کن out to try and get
attentionتوجه from my parentsپدر و مادر.
28
95530
4042
شروع کردم به لجبازی و کارهایی که
توجه والدینم را جلب کنم.
01:53
And one day, when I was 14,
29
101032
2534
و یک روز وقتی ۱۴ ساله بودم،
01:55
I was standingایستاده in an alleyکوچه,
and I was smokingسیگار کشیدن a jointمفصل,
30
103590
3544
در یک کوچه ایستاده بودم،
و سیگار میکشیدم،
01:59
and a man who was twiceدو برابر my ageسن,
with a shavedتراشیده شده headسر and tallبلند قد blackسیاه bootsچکمه,
31
107791
5043
یک مردی که دوبرابر سن من را داشت،
با یک سر تراشیده و چکمه‌های سیاه بلند،
02:05
cameآمد up to me,
32
113470
1251
به سمت من آمد،
02:07
and he snatchedربودن the jointمفصل from my lipsلب ها.
33
115295
2288
سیگار را از دهان من کشید.
02:10
Then he put his handدست on my shoulderشانه
and he lookedنگاه کرد me in the eyesچشم ها,
34
118893
3917
بعد دستش را روی شانه من گذاشت،
و در چشمانم نگاه کرد،
02:14
and he said,
35
122834
1226
و گفت،
02:16
"That's what the communistsکمونیست ها
and the Jewsیهودیان want you to do
36
124933
3019
« این کاریست که کمونیست‌ها و یهودی‌ها
می‌خواهند که تو بکنی
02:19
to keep you docileمطیع."
37
127976
1369
که رام نگه‌ات دارند»
02:23
I was 14 yearsسالها oldقدیمی,
38
131330
1182
من ۱۴ سالم بود،
02:24
I'd been tradingتجارت baseballبیسبال cardsکارت ها
and watchingتماشا کردن "Happyخوشحال Daysروزها" --
39
132536
2874
تجارت کارت‌های بیس‌بال می‌کردم
و برنامه «روزهای خوشحال» میدیدم
02:27
I didn't really know what a Jewیهودی was.
40
135434
1774
واقعا نمی‌دانستم یهودی چیست.
02:29
(Laughterخنده)
41
137232
1770
(خنده)
02:31
It's trueدرست است.
42
139026
1151
واقعا.
02:32
And the only communistکمونیست that I knewمی دانست
was the badبد Russianروسی guy
43
140201
3975
و تنها کمونیستی که میشناختم،
مرد روس بدی بود
02:36
in my favoriteمورد علاقه Rockyراکی movieفیلم سینما.
44
144200
1868
در فیلم محبوب من Rocky
02:38
(Laughterخنده)
45
146092
2631
(خنده)
02:40
And sinceاز آنجا که I'm here
baringباریدن my soulروح with you,
46
148747
2231
و چون من اینجا دارم
روحم را برایتان لخت میکنم
02:43
I can revealآشکار ساختن that I did not even know
what the wordکلمه "docileمطیع" meantبه معنای.
47
151002
3992
میتونم بگم، حتی نمیدونستم
معنی کلمه «رام» چیست.
02:47
(Laughterخنده)
48
155018
1801
(خنده)
02:48
Deadمرده seriousجدی.
49
156843
1205
واقعا جدی.
02:50
But it was as if this man in this alleyکوچه
had offeredارایه شده me a lifelineخط مشی.
50
158950
4461
ولی طوری بود انگار که این مرد در این کوچه
به من یک زندگی پیشنهاد داده بود.
02:55
For 14 yearsسالها, I'd feltنمد
marginalizedحاشیه and bulliedترسناک.
51
163435
4276
برای ۱۴ سال، من حس جدا ماندن
داشتم و بهم زورگویی می‌شد
03:00
I had lowکم self-esteemاعتماد به نفس.
52
168247
1663
اعتماد به نفس پایینی داشتم.
03:02
And franklyرک و پوست کنده, I didn't know
who I was, where I belongedمتعلق به,
53
170632
3796
و صادقانه، نمیدانستم چه کسی بودم،
به کجا تعلق داشتم،
03:06
or what my purposeهدف was.
54
174452
2005
و یا هدفم چه بود.
03:08
I was lostکم شده.
55
176481
1174
گم شده بودم.
03:10
And overnightیک شب, because this man
had pulledکشیده me in,
56
178430
4092
و یک شبه، چون این مرد مرا
دعوت کرده بود،
03:14
and I had grabbedگرفتار شد ontoبه سوی that lifelineخط مشی
with everyهرکدام fiberفیبر of my beingبودن.
57
182546
4605
و من این زندگی را
با تمام وجودم پذیرفته بودم.
03:19
I had goneرفته from "JoanieJoanie Lovesعاشق ChachiChachi"
58
187901
3126
من از یک «معتاد» به
03:24
to full-blownپرتقال Naziنازی ها.
59
192264
1994
یک نازی تمام عیار تبدیل شدم.
03:26
Overnightشبانه.
60
194826
1178
یک شبه.
03:29
I startedآغاز شده to listen to the rhetoricلفاظی
61
197626
3147
شروع کردم به گوش دادن
به اعلامیه‌ها
03:32
and believe it.
62
200797
1155
و باورشان کردم.
03:34
I startedآغاز شده to watch very closelyنزدیک است
as the leadersرهبران of this organizationسازمان
63
202518
4362
من به دقت مشاهده‌گر بودم
وقتی رهبران این سازمان
03:38
would targetهدف vulnerableآسیب پذیر youngجوان people
who feltنمد marginalizedحاشیه
64
206904
5155
جوانان آسیب‌پذیری که احساس جدا ماندن
می‌کردند را هدف قرار می‌دادند
03:44
and then drawقرعه کشی them in
with promisesوعده می دهد of paradiseبهشت
65
212083
4550
و بعد آنها را با وعده بهشتی
به گروه می‌کشاندند
03:48
that were brokenشکسته شده.
66
216657
1204
که از بین رفته بود.
03:51
And then I startedآغاز شده to recruitاستخدام myselfخودم.
67
219691
2565
و بعد خودم شروع به یارگیری کردم.
03:55
I startedآغاز شده to do that by makingساخت
white-powerسفید-قدرت musicموسیقی.
68
223099
3784
من این کار را با ساختن
موسیقی قدرت-سفید کردم.
04:00
And soonبه زودی, I becameتبدیل شد the leaderرهبر
of that infamousبدنام organizationسازمان
69
228299
5265
و بزودی، من رهبر این سازمان بدنام شدم
04:05
that was led by that man in that alleyکوچه
70
233588
2628
که توسط مردی رهبری می‌شد که در آن خیابان
04:08
who recruitedاستخدام شده me that day,
71
236240
1749
در آن روز مرا عضو کرد.
04:10
who was America'sآمریكا first neo-Naziنازی ها skinheadskinhead
and who had radicalizedرادیکالیزه شده me.
72
238013
4731
که اولین نئونازی نژادپرست آمریکا بود
و کسی که مرا رادیکال کرد
04:15
For the nextبعد eightهشت yearsسالها,
73
243452
2280
برای ۸ سال آینده،
04:17
I believedمعتقد the liesدروغ that I had been fedتغذیه شده.
74
245756
2908
من دروغ‌هایی که به من
خورانده شد را باور کردم.
و با اینکه من هیچ شواهدی
از آن‌ها به هیچ وجه ندیدم،
04:21
And thoughگرچه I saw
no evidenceشواهد of it whatsoeverهرچه,
75
249292
3356
04:24
I didn't hesitateتردید to blameسرزنش
everyهرکدام Jewishیهودی personفرد in the worldجهان
76
252672
4223
با اینحال بدون هیچ شکی تمام
یهودیان دنیا را سرزنش می‌کردم.
04:28
for what I thought was a whiteسفید,
Europeanاروپایی genocideقتل عام
77
256919
4133
برای آنچه که من فکر میکردم،
یک جنایت دسته جمعی سفیدان اروپایی بود،
04:33
beingبودن promotedترویج شد by them
throughاز طریق a multiculturalistmulticulturalist agendaدستور جلسه.
78
261076
4260
که توسط آن‌ها تحت یک
توطئه چندملیتی تبلیغ می‌شد.
04:38
I blamedسرزنش شد people of colorرنگ
79
266553
1998
من رنگین پوستان را سرزنش کردم
04:40
for the crimeجرم and violenceخشونت
and the drugsمواد مخدر in the cityشهر,
80
268575
4035
برای جنایت و خشونت
و موادمخدر در شهر،
04:45
completelyبه صورت کامل neglectingغفلت the factواقعیت
that I was committingمرتکب شدن actsعمل می کند of violenceخشونت
81
273737
3891
با نادیده گرفتن کا‌مل این حقیقت که من
روزانه اعمال خشونت‌آمیز انجام می‌دادم
04:49
on a dailyروزانه basisپایه,
82
277652
1245
بطور روزانه،
04:51
and that in manyبسیاری casesموارد,
83
279558
1672
و در بسیاری موارد،
04:53
it was whiteسفید supremacistsمخالفان
who were funnelingجادوگر drugsمواد مخدر
84
281254
2970
این گروه نژادپرستان سفید بودند
که مواد مخدر قاچاق می‌کردند
04:56
into the innerدرونی citiesشهرها.
85
284248
1484
به داخل شهرهای داخلی.
04:58
And I blamedسرزنش شد immigrantsمهاجران
86
286967
2296
و من مهاجران را سرزنش میکردم
05:01
for takingگرفتن jobsشغل ها from whiteسفید Americansآمریکایی ها,
87
289287
3516
برای گرفتن شغل‌ها
از آمریکایی‌های سفیدپوست،
05:04
completelyبه صورت کامل neglectingغفلت the factواقعیت that
my parentsپدر و مادر were hardworkingسخت کار immigrantsمهاجران
88
292827
4971
با نادیده گرفتن کامل اینکه
والدین من مهاجرانی سخت‌کوش بودند
05:09
who struggledتلاش to surviveزنده ماندن,
89
297822
2085
که به سختی امرارمعاش می‌کردند،
05:13
despiteبا وجود not gettingگرفتن help
from anybodyهر شخصی elseچیز دیگری.
90
301010
2761
باوجود اینکه از کسی
کمک نمی‌گرفتند.
05:17
For the nextبعد eightهشت yearsسالها,
91
305846
1596
برای هشت سال بعد،
05:20
I saw friendsدوستان dieمرگ,
92
308339
1725
من دوستانی را دیدم که مُردند،
05:23
I saw othersدیگران go to prisonزندان
and inflictاعمال untoldبی نظیر painدرد
93
311096
4117
دیگرانی را دیدم که به زندان رفتند
و درد بی‌همتایی را اعمال کردند
05:27
on countlessبی شماری victimsقربانیان
and theirخودشان families'خانواده ها' livesزندگی می کند.
94
315237
3083
به قربانیان بیشماری و
به زندگی خانواده هایشان.
05:31
I heardشنیدم horrificدلهره آور storiesداستان ها
from youngجوان womenزنان in the movementجنبش,
95
319566
3548
داستانهای وحشتناکی شنیدم
از زنان جوانی که در جنبش بودند،
05:35
who'dچه کسی می خواهد been brutallyوحشیانه rapedتجاوز جنسی by the very menمردان
they were conditionedمشروط to trustاعتماد,
96
323138
4946
که بطور بیرحمانه‌ای به آنها تجاوز شد توسط
همان مردانی که به آنها اعتماد کرده بودند،
05:41
and I myselfخودم committedمرتکب شده actsعمل می کند
of violenceخشونت againstدر برابر people,
97
329957
3158
و خود من اعمال خشونت‌ آمیزی
علیه مردم انجام دادم.
05:45
solelyصرفا for the colorرنگ of theirخودشان skinپوست,
98
333139
2528
فقط بخاطر رنگ پوستشان،
05:47
who they lovedدوست داشتنی,
99
335691
1337
کسی که دوست داشتند،
05:49
or the god that they prayedدعا کرد to.
100
337052
2628
یا خدایی که برایش دعا می‌کردند.
05:53
I stockpiledذخیره شده weaponsاسلحه for what I thought
was an upcomingآینده raceنژاد warجنگ.
101
341315
3871
من اسلحه ها را روی هم انبار کردم، برای
چیزی که فکر می‌کردم جنگ نژادی پیش روست.
05:57
I wentرفتی to sixشش highبالا schoolsمدارس;
102
345746
1419
من به شش دبیرستان رفتم،
05:59
I was kickedلگد زد out of fourچهار of them,
103
347189
1677
و از چهارتایشان اخراج شدم،
06:00
one of them, twiceدو برابر.
104
348890
1429
و از یکی، دوبار.
06:03
And 25 yearsسالها agoپیش, I wroteنوشت
and performedانجام racistنژاد پرست musicموسیقی
105
351641
4903
و ۲۵ سال قبل، من موسیقی نژادپرستانه
نوشتم و برگزار کردم
که ده‌ها سال بعد به
اینترنت راه پیدا کرد
06:10
that foundپیدا شد its way
to the internetاینترنت decadesچند دهه laterبعد
106
358044
2670
06:12
and partiallyتا اندازه ای inspiredالهام گرفته
a youngجوان whiteسفید nationalistناسیونالیستی
107
360738
3289
و به یک سفیدپوست
نژادپرست انگیزه داد
06:16
to walkراه رفتن into a sacredمقدس Charlestonچارلستون,
Southجنوب Carolinaکارولینا, churchکلیسا
108
364051
4501
که وارد یک کلیسا مقدس چارلستون
در کارولینای جنوبی شود،
06:20
and senselesslysenselessly massacreقتل عام
nineنه innocentبی گناه people.
109
368576
4107
و بدون احساس نُه نفر بیگناه را کُشت.
06:28
But then my life changedتغییر کرد.
110
376278
1641
ولی بعد زندگی من تغییر کرد.
06:31
At 19 yearsسالها oldقدیمی, I metملاقات کرد a girlدختر
who was not in the movementجنبش,
111
379721
4104
در ۱۹ سالگی، با دختری آشنا شدم
که در جنبش نبود،
06:35
who didn't have a racistنژاد پرست boneاستخوان in her bodyبدن,
112
383849
2744
که یک استخوان نژادپرستانه در بدنش نداشت،
06:39
and I fellسقوط in love with her.
113
387708
1499
و من عاشق او شدم.
06:42
And at 19, we got marriedمتاهل,
114
390279
1751
و در ۱۹ سالگی ما ازدواج کردیم،
06:44
and we had our first sonفرزند پسر.
115
392920
1965
و ما پسر اولمان را بدنیا آوردیم.
06:48
And when I heldبرگزار شد my sonفرزند پسر in my armsبازوها
in the deliveryتحویل roomاتاق that day,
116
396425
3648
و وقتی من پسرم را در بغلم گرفتم،
در اتاق زایمان آن روز،
06:52
not only did I reconnectاتصال مجدد
with some of the innocenceبی گناهی that I had lostکم شده
117
400784
4496
نه تنها دوباره وصل شدم به
گوشه‌ای از بیگناهی‌ای که گُم کرده بودم
06:57
at 14 yearsسالها oldقدیمی,
118
405304
1426
در ۱۴ سالگی،
06:59
but it alsoهمچنین beganآغاز شد to challengeچالش
119
407716
1933
بلکه شروع کرد به چالش کشیدن
07:01
the very importantمهم things that drewکشید
me to the movementجنبش to beginشروع with:
120
409673
4209
مهمترین چیزهایی که من را
از ابتدا به جنبش کشید:
07:05
identityهویت, communityجامعه and purposeهدف --
121
413906
2470
هویت، اجتماع و هدف --
07:08
things that I had been
strugglingمبارزه می کنند with as a youngجوان boyپسر.
122
416400
3514
چیزهایی که من با آنها بعنوان
یک پسر جوان درگیر بودم.
07:11
And now, I struggledتلاش with the conceptمفهوم
of who I was again.
123
419938
5168
و حالا، من دوباره با این موضوع
درگیر بودم که چه کسی هستم.
07:17
Was I this neo-Naziنازی ها hatemongerhatemonger,
124
425130
4610
آیا من این نئونازی نفرت انگیز بودم،
07:22
or was I a caringمراقبت fatherپدر and husbandشوهر?
125
430674
2756
و یا یک پدر محافظ و همسر؟
07:26
Was my communityجامعه the one
that I had manufacturedساخته around me
126
434932
3656
آیا اجتماع من آنی بود که
من دور خودم ساخته بودم
07:30
to boostتقویت my ownخودت egoنفس,
127
438612
1601
که نفس خودم را تقویت کنم،
07:32
because I feltنمد self-hatredخود نفرت for myselfخودم
and I wanted to projectپروژه it ontoبه سوی othersدیگران,
128
440982
4511
چون من حس تنفر از خودم داشتم و
می‌خواستم این را روی دیگران منعکس کنم.
07:38
or was it the one
that I had physicallyاز لحاظ جسمی givenداده شده life to?
129
446597
4020
و یا اینی که من
بطور فیزیکی به آن زندگی داده بودم.
07:43
Was my purposeهدف to scorchسوزش the earthزمین
130
451918
2956
آیا هدف من این بود که زمین را از بین ببرم
07:48
or was it to make it
a better placeمحل for my familyخانواده?
131
456134
3555
و یا اینکه جای بهتری بسازم
برای خانواده‌ام؟
07:52
And suddenlyناگهان, like a tonتن of bricksآجر hitاصابت me,
132
460903
4174
و بطور ناگهانی، انگار که
یک تن آجر به من خورد
07:57
I becameتبدیل شد very confusedسردرگم with
who I'd been for the last eightهشت yearsسالها.
133
465101
5380
و بسیار سردرگم شدم
با کسی که برای هشت سال گذشته بودم.
08:04
And if only I'd been braveشجاع enoughکافی
to walkراه رفتن away at that momentلحظه,
134
472026
3324
و فقط اگر به اندازه کافی شجاع بودم
که در همان لحظه به راه خودم بروم،
08:07
to understandفهمیدن what the struggleتقلا was
that was happeningاتفاق می افتد insideداخل of me,
135
475374
5568
که بفهمم سردرگمی که در درون من است
از کجاست،
08:13
then maybe tragedyتراژدی
could have been avertedجلوگیری کرد.
136
481715
3241
شاید از تراژدی میتوانست
جلوگیری کرد.
08:17
Insteadبجای, I did compromiseمصالحه.
137
485916
1919
به جای آن، من سازش کردم.
08:19
I tookگرفت myselfخودم off the streetsخیابان ها
for the benefitسود of my familyخانواده,
138
487859
3345
من از خیابان‌ها کناره گرفتم
برای خانواده‌ام،
08:23
because I was nervousعصبی that maybe
I could go to jailزندان or endپایان up deadمرده,
139
491228
3976
چون نگران بودم که شاید
به زندان بروم ودر نهایت بمیرم،
08:27
and they would have to fendفرار
for themselvesخودشان.
140
495228
2093
و آنها باید برای نجات خودشان
فرار می‌کردند.
پس من بعنوان رهبر کناره‌گیری کردم،
08:30
So I steppedگام برداشت back as a leaderرهبر,
141
498086
1582
08:31
and insteadبجای I openedافتتاح شد a recordرکورد storeفروشگاه
142
499692
2639
و بجایش یک مغازه فروش
رکوردهای موسیقی باز کردم.
08:35
that I was going to sellفروش
white-powerسفید-قدرت musicموسیقی in, of courseدوره,
143
503092
4151
که در آن قرار بود موسیقی
قدرت-سفید بفروشم، قاعدتا،
08:39
because I was importingواردات it in from Europeاروپا.
144
507267
2121
چون آنها را از اروپا وارد می‌کردم.
08:42
But I knewمی دانست that if I was just
a racistنژاد پرست storeفروشگاه sellingفروش racistنژاد پرست musicموسیقی
145
510409
4136
ولی می‌دانستم که اگر من فقط یک مغازه
نژادپرست باشم، و موسیقی نژادپرستانه بفروشم
08:46
the communityجامعه would not
allowاجازه دادن me to be there.
146
514569
3022
اجتماع به من اجازه نمی‌داد که آنجا باشم.
08:49
So I decidedقرار بر این شد I was going to alsoهمچنین
stockموجودی the shelvesقفسه with other musicموسیقی,
147
517615
4649
پس تصمیم گرفتم که
موسیقی‌های دیگر را هم بفروشم،
08:54
like punkپانک rockسنگ and heavyسنگین metalفلز
148
522288
2456
مثل punk rock و heavy metal
08:56
and hip-hopهیپ هاپ.
149
524768
1247
و hip-hop.
08:58
And while the white-powerسفید-قدرت musicموسیقی
that I was sellingفروش
150
526925
2531
و همانطور که موسیقی قدرت-سفید
را که می‌فروختم
09:01
was 75 percentدرصد of my grossناخوشایند revenueدرآمد,
151
529480
2411
۷۵ درصد درآمد خالص من بود،
09:03
because people were drivingرانندگی in
from all over the countryکشور to buyخرید it
152
531915
3318
چون مردم از تمام کشور می‌آمدند
که آنها را بخرند
09:07
from the only storeفروشگاه that was sellingفروش it,
153
535257
2139
از تنها مغازه‌ای که آنها را می‌فروخت،
09:10
I alsoهمچنین had customersمشتریان come in
to buyخرید the other musicموسیقی.
154
538435
4763
من همینطور مشتری‌هایی داشتم که
موسیقی‌های دیگری خرید می‌کردند.
09:15
And eventuallyدر نهایت, they startedآغاز شده
to talk to me.
155
543222
3123
و در نهایت آنها شروع کردند
به صحبت کردن با من.
09:19
One day, a youngجوان blackسیاه teenنوجوان cameآمد in,
156
547387
4455
یک روز، یک نوجوان سیاه پوست آمد،
09:23
and he was visiblyبه وضوح upsetناراحت.
157
551866
1739
و بطور مشخص ناراحت بود.
09:27
And I decidedقرار بر این شد to askپرسیدن him what was wrongاشتباه.
158
555076
2330
و تصمیم گرفتم از او بپرسم که
مشکل چه چیزی بود.
09:30
And he told me that his motherمادر
had been diagnosedتشخیص داده شده with breastپستان cancerسرطان.
159
558213
3943
و او به من گفت که مادرش
سرطان سینه گرفته.
09:35
And suddenlyناگهان, this youngجوان blackسیاه teenagerنوجوان,
160
563166
2989
و بطور ناگهانی، این نوجوان سیاه‌پوست،
09:38
who I'd never had a meaningfulمعنی دار
conversationگفتگو or interactionاثر متقابل with,
161
566716
4565
که من هرگز هیچ مکالمه یا ارتباط
معناداری با او نداشتم،
09:43
I was ableتوانایی to connectاتصال with,
162
571305
1719
می‌توانستم با او وصل شوم،
09:45
because my ownخودت motherمادر
had been diagnosedتشخیص داده شده with breastپستان cancerسرطان,
163
573048
4005
چون مادر خود من سرطان سینه گرفته بود
09:49
and I could feel his painدرد.
164
577077
2426
و من می‌توانستم دردش را احساس کنم.
09:52
On anotherیکی دیگر occasionمناسبت, a gayهمجنسگرا coupleزن و شوهر
cameآمد in with theirخودشان sonفرزند پسر,
165
580712
3740
در یک موقعیت دیگر، یک
زوج همجنسگرا با پسرشان آمدند،
09:56
and it was undeniableغیر قابل انکار to me
that they lovedدوست داشتنی theirخودشان sonفرزند پسر
166
584476
4917
و برای من غیر قابل انکار بود
که عاشق پسرشان هستند
10:01
in the sameیکسان profoundعمیق waysراه ها
that I lovedدوست داشتنی mineمال خودم.
167
589417
3544
به همان اندازه که من عاشق پسرم بودم.
10:06
And suddenlyناگهان, I couldn'tنمی توانستم rationalizeمنطقی کردن
or justifyتوجیه the prejudiceتعصب
168
594233
4844
و بطور ناگهانی، نتوانستم منطق
یا توجیهی برای پیش‌داوری پیدا کنم
10:11
that I had in my headسر.
169
599101
1434
که در سرم داشتم.
10:13
I decidedقرار بر این شد to pullکشیدن the white-powerسفید-قدرت
musicموسیقی from the inventoryفهرست
170
601869
2812
تصمیم گرفتم که موسیقی قدرت-سفید را
جمع کنم
10:16
when I becameتبدیل شد too embarrassedخجالت زده
to sellفروش it in frontجلوی of my newجدید friendsدوستان.
171
604705
3359
وقتی که برایم خجالت‌آور بود که آنها
را در مقابل دوستان جدیدم بفروشم.
10:20
And of courseدوره, the storeفروشگاه
couldn'tنمی توانستم sustainپایدار باش itselfخودش,
172
608929
2355
و خب مغازه نتوانست به اندازه کافی
درآمد بسازد،
10:23
so I had to closeبستن it.
173
611308
1311
و من مجبور شدم آن را ببندم.
10:25
At that sameیکسان time, I lostکم شده
nearlyتقریبا everything in my life.
174
613343
4631
در همان زمان بود که،
من تقریبا تمام زندگیم را از دست دادم.
10:30
I used it as an opportunityفرصت to walkراه رفتن away
175
618484
2504
از این بعنوان فرصتی استفاده کردم که
جدا شوم
10:33
from the movementجنبش that
I'd been a partبخشی of for eightهشت yearsسالها,
176
621012
2858
از جنبشی که من برای هشت سال جزئش بودم،
10:35
the only identityهویت, communityجامعه and purposeهدف
that I'd really knownشناخته شده for mostاکثر of my life.
177
623894
4402
تنها هویت، اجتماع و هدفی که من
واقعا می‌شناختم برای بیشتر عمرم.
10:40
So I had nobodyهيچ كس.
178
628949
1586
پس دیگر هیچ کس را نداشتم.
10:43
I lostکم شده my livelihoodمعیشت
because I closedبسته شد the storeفروشگاه.
179
631731
2596
من درآمدم را از دست دادم
چون مغازه را بستم.
10:46
I didn't have a great relationshipارتباط
with my parentsپدر و مادر, even thoughگرچه they triedتلاش کرد.
180
634351
3986
رابطه خوبی با والدینم نداشتم
با اینکه آنها سعی کردند،
10:50
And my wifeهمسر and childrenفرزندان left me,
181
638891
1997
و زنم و فرزندانم مرا رها کردند،
10:52
because I hadn'tتا به حال نیست left the movementجنبش
and disengagedرها شده quicklyبه سرعت enoughکافی.
182
640912
3665
چراکه من جنبش را به آن زودی‌
که باید رها نکردم.
10:58
And suddenlyناگهان,
183
646040
1184
و ناگهان،
11:01
I didn't know who I was again,
184
649117
1931
دوباره، نمی‌دانستم چه کسی هستم.
11:03
or where I fitمناسب in
185
651072
1260
و یا اینکه کجا قرار می‌گیرم
11:05
or what my purposeهدف was supposedقرار است to be.
186
653044
2370
و یا اینکه هدف من در زندگی چیست.
11:08
I was miserableبدبخت insideداخل,
187
656034
2317
من از درون احساس بدبختی می‌کردم،
11:10
and I oftenغالبا wokeبیدار شدم up in the morningصبح
188
658959
2955
و معمولا صبح از خواب بیدار می‌شدم
11:13
wishingبا آرزوی that I hadn'tتا به حال نیست.
189
661938
1484
و آرزو می‌کردم که کاش نمی‌شدم.
11:17
About fiveپنج yearsسالها in,
190
665590
1740
حدود ۵ سال بعد،
11:19
one of the fewتعداد کمی friendsدوستان that I had
was concernedنگران about my well-beingتندرستی,
191
667354
3846
یکی از دوستان معدودی
که داشتم، نگران من شد،
11:23
and she cameآمد to me and she said,
192
671224
1883
و پیش من آمد و به من گفت،
11:25
"You need to do something,
because I don't want to see you dieمرگ."
193
673131
3359
« تو باید کاری کنی،
چون من نمی‌خواهم ببینم که تو بمیری»
11:29
And she suggestedپیشنهادی that I go
applyدرخواست for a jobکار where she workedکار کرد,
194
677982
3628
و پیشنهاد کرد که برای شغلی
در محل کار او اقدام کنم،
11:33
at a companyشرکت calledبه نام IBMآی بی ام.
195
681634
1799
در شرکتی به اسم IBM.
11:37
Yeah, I thought she was crazyدیوانه, too.
196
685158
2053
درسته، من هم فکر کردم که او دیوانه بود.
11:39
(Laughterخنده)
197
687235
1685
(خنده)
11:40
Here I was, a closetedبستن ex-Naziنازی سابق
coveredپوشش داده شده in hateنفرت tattoosخالکوبی.
198
688944
4575
اینجا من یک نازی-قبلی مخفی بودم،
پوشیده از تتوهای نفرت.
11:45
I didn't go to collegeکالج.
199
693543
1232
به دانشگاه نرفتم.
11:46
I'd been kickedلگد زد out of multipleچندگانه
highبالا schoolsمدارس multipleچندگانه timesبار.
200
694799
4075
از دبیرستانهای مختلف
بارها اخراج شده بودم.
11:52
I didn't even ownخودت a computerکامپیوتر.
201
700071
1599
و حتی یک کامپیوتر نداشتم.
11:55
But I wentرفتی in,
202
703384
1256
ولی رفتم،
11:56
and somehowبه نحوی, miraculouslyمعجزه آسا, I got the jobکار.
203
704664
3630
و به طریقی، معجزه‌ وار، کار را گرفتم.
12:01
I was thrilledهیجان زده.
204
709636
1566
پر از هیجان بودم.
12:04
And then I becameتبدیل شد terrifiedوحشت زده to learnیاد گرفتن
205
712218
2637
و بعد وحشت‌زده شدم از دانستن اینکه
12:06
that they'dآنها می خواهند actuallyدر واقع be puttingقرار دادن me
back at my oldقدیمی highبالا schoolمدرسه,
206
714879
3561
که آنها مرا به دبیرستان قبلی‌ام
خواهند فرستاد،
12:10
the sameیکسان one I got kickedلگد زد out of twiceدو برابر,
207
718464
2475
همانکه از آنجا دو بار اخراج شدم،
12:13
to installنصب theirخودشان computersکامپیوترها.
208
721892
1449
که کامپیوترهایشان را نصب کنم.
12:16
This was a highبالا schoolمدرسه
where I had committedمرتکب شده actsعمل می کند of violenceخشونت
209
724483
3507
این دبیرستانی بود که من در آن
کارهای خشونت‌آمیز کرده بودم
12:20
againstدر برابر studentsدانش آموزان, againstدر برابر facultyدانشکده;
210
728014
2452
به دانش‌آموزان و به دبیران،
12:22
where I had protestedاعتراض کرد out in frontجلوی
of the schoolمدرسه for equalبرابر rightsحقوق for whitesسفیدپوستان
211
730490
4140
جاییکه در مقابل آن برای تساوی حقوق
سفیدان تظاهرات کرده بودم
12:26
and even had a sit-inنشستن در in the cafeteriaکافه تریا
212
734654
3079
و حتی در کافه‌تریا اعتصاب کرده بودم
12:29
to try and demandتقاضا a whiteسفید studentدانشجو unionاتحادیه.
213
737757
2494
که سعی کنم و اتحادیه سفیدپوستان بخواهم
12:34
And of courseدوره, as karmaکارما would have it,
214
742039
2608
و مسلما، همانطور که
کارما کار می‌کند
12:37
withinدر داخل the first coupleزن و شوهر of hoursساعت ها,
215
745289
1835
در دوساعت اول،
12:39
who walksپیاده روی می کند right by me
but Mrآقای. Johnnyجانی Holmesهولمز,
216
747676
3922
چه کسی غیر از آقای جانی هولمز
از کنار من رد می‌شود،
12:43
the toughسخت است blackسیاه securityامنیت guardنگهبان
I had gottenدریافت کردم in a fistfightاولین جنگ with,
217
751622
3386
نگهبان سرسخت سیاه‌پوست که من
با او وارد دعوای مشت به مشت شده بودم،
12:48
that got me kickedلگد زد out the secondدومین time
218
756016
2040
که باعث اخراج شدنم برای بار دوم شد
12:50
and led out in handcuffsدستبند from the schoolمدرسه.
219
758080
2414
و بردن من از مدرسه با دستبند.
12:53
He didn't recognizeتشخیص me,
220
761763
1615
او مرا نشناخت،
12:56
but I saw him,
221
764251
1232
ولی من دیدمش،
12:58
and I didn't know what to do.
222
766404
1402
و نمی‌دانستم چه کار کنم.
12:59
I was frozenمنجمد; I was this grownرشد کرد man now,
yearsسالها out of the movementجنبش,
223
767830
3643
یخ زده بودم، من الان این مرد بالغ بودم،
سالها بعد از جنبش،
13:03
and I was sweatingتعریق and I was tremblingلرزش.
224
771497
2081
و من عرق می‌کردم و می‌لرزیدم.
13:06
But I decidedقرار بر این شد I had to do something.
225
774533
2154
ولی تصمیم گرفتم که کاری کنم.
13:09
And I decidedقرار بر این شد I neededمورد نیاز است to sufferرنج بردن
underزیر the weightوزن of my pastگذشته,
226
777902
3799
و تصمیم گرفتم که باید زیر فشار
گذشته‌ام زجر بکشم،
13:13
because for fiveپنج yearsسالها
I had triedتلاش کرد to outrunپیشی گرفت it.
227
781725
2671
چون برای ۵ سال سعی کردم که
از آن فرار کنم.
13:17
I'd triedتلاش کرد to make newجدید friendsدوستان
and coverپوشش my tattoosخالکوبی with long sleevesآستین,
228
785105
3304
سعی کردم که دوستان جدید پیدا کنم
تتوهایم را با آستین‌های بلند بپوشانم،
13:20
and I wouldn'tنمی خواهم admitاقرار کردن it
229
788433
1167
و من اعترافی نمی‌کردم
13:21
because I was afraidترسیدن of beingبودن judgedقضاوت شده
230
789624
1822
چون از قضاوت می‌ترسیدم
13:23
the sameیکسان way I had judgedقضاوت شده other people.
231
791470
2241
همانطور که من بقیه را قضاوت کرده بودم.
13:26
Well, I decidedقرار بر این شد I was going to chaseتعقیب
Mrآقای. Holmesهولمز out to the parkingپارکینگ lot --
232
794862
3984
خب، تصمیم گرفتم که آقای هولمز را
تا پارکینگ تعقیب کنم --
13:30
probablyشاید not the smartestهوشمندانه
decisionتصمیم گیری that I madeساخته شده.
233
798870
2503
احتمالا این زیرکانه‌ترین تصمیم نبود.
13:33
(Laughterخنده)
234
801397
1271
(خنده)
13:34
But when I foundپیدا شد him,
he was gettingگرفتن into his carماشین,
235
802692
2514
ولی وقتی به او رسیدم،
داشت سوار ماشینش می‌شد،
13:37
and I tappedشنود گذاشت him on the shoulderشانه.
236
805230
1973
و من به شانه‌اش دست زدم.
13:39
And when he turnedتبدیل شد around
and he recognizedشناسایی شده me,
237
807227
3156
و وقتی برگشت و مرا شناخت،
13:42
he tookگرفت a stepگام back because he was afraidترسیدن.
238
810407
2567
یک قدم به عقب برداشت چون ترسیده بود.
13:46
And I didn't know what to say.
239
814907
1627
و من نمی‌دانستم چه بگویم.
13:50
Finallyسرانجام, the wordsکلمات cameآمد out of my mouthدهان,
and all I could think to say was,
240
818088
4040
بالاخره، کلمات از دهانم بیرون آمدند،
و تمام چیزی که فکر کردم بگویم این بود،
13:54
"I'm sorry."
241
822152
1161
« متاسفم ».
13:56
And he embracedدر آغوش گرفت me,
242
824096
1476
و او بغلم کرد
13:58
and he forgaveگمراه me.
243
826391
1429
و مرا بخشید.
14:01
And he encouragedتشویق شد me to forgiveببخشید myselfخودم.
244
829877
2966
و تشویقم کرد که خودم را ببخشم.
14:06
He recognizedشناسایی شده that it wasn'tنبود the storyداستان
of some brokenشکسته شده go-nowhereرفتن هیچ جا kidبچه
245
834073
6090
او متوجه شد که این داستان یک
بچه منزوی شکسته نبود
14:12
who was going to just
joinپیوستن a gangباند and go to prisonزندان.
246
840187
3016
که به یک گروه افراطی
ملحق شود و به زندان برود.
14:15
He knewمی دانست that this was the storyداستان
of everyهرکدام youngجوان personفرد who was vulnerableآسیب پذیر,
247
843227
4523
او می‌دانست که این داستان
هر جوانی بود که آسیب‌پذیر بود،
14:19
who was searchingجستجوکردن for identityهویت,
communityجامعه and purposeهدف,
248
847774
2808
که در جستجوی هویت بود،
اجتماع و هدف،
14:22
and then hitاصابت a wallدیوار
249
850606
1406
و بعد به دیوار خورده بود
14:24
and was unableناتوان to find it
250
852036
1722
و نمی‌توانست پیدایشان کند
14:25
and wentرفتی down a darkتاریک است pathمسیر.
251
853782
1747
و در مسیر سیاهی افتاده بود.
14:29
And he madeساخته شده me promiseوعده one thing,
252
857482
2093
و قانعم کرد که یک قول به او بدهم،
14:31
that I would tell my storyداستان
to whoeverهر کس would listen.
253
859599
3228
که من داستانم را به هرکسی که
گوش دهد بگویم.
14:34
That was 18 yearsسالها agoپیش,
254
862851
1582
آن اتفاق ۱۸ سال قبل بود،
14:36
and I've been doing it ever sinceاز آنجا که.
255
864457
1798
و من از همان موقع اینکار را کرده‌ام.
14:38
(Applauseتشویق و تمجید)
256
866737
4874
(تشویق)
14:49
You mightممکن be askingدرخواست yourselfخودت right now:
257
877309
1968
شاید الان شما از خودتان می‌پرسید:
14:51
How does a good kidبچه from
a hardworkingسخت کار immigrantمهاجر familyخانواده
258
879301
3022
چطور یک کودک خوب از یک خانواده
مهاجر سخت‌کوش
14:54
endپایان up going down suchچنین a darkتاریک است pathمسیر?
259
882347
2843
به چنین راه سیاهی منتهی می‌شود؟
14:57
One wordکلمه: potholesچاه ها.
260
885214
2680
یک کلمه: دست‌اندازها
15:00
That's right. Potholesبوته ها.
261
888508
1718
درسته. دست‌اندازها.
15:02
I had a lot of potholesچاه ها when I was kidبچه.
262
890250
2533
من دست‌اندازهای زیادی داشتم
وقتی که بچه بودم.
15:05
We all had them --
263
893582
1545
ما همه آنها را داشتیم --
15:07
you know, the things in life that we hitاصابت
264
895151
2870
می‌دانید، چیزهایی که در زندگی،
ما به آنها می‌خوریم
15:10
that invariablyهرگز just kindنوع of
nudgeانداختن us off our pathمسیر,
265
898045
2926
که بدون استثنا به ما تلنگری می‌زنند
و از مسیرمان منحرف می‌کنند
15:12
and if they remainماندن unresolvedحل نشده
266
900995
1682
و اگر آن‌ها حل‌نشده باقی بمانند
15:15
or untreatedدرمان نشده
267
903442
1239
یا درمان نشده
15:17
or not dealtرسیدگی کرد with,
268
905697
1421
و یا بدون رویارویی،
15:19
sometimesگاه گاهی we can get dangerouslyخطرناک lostکم شده
down prettyبسیار darkتاریک است corridorsراهروها.
269
907792
3763
گاهی اوقات ما می‌توانیم
در راهروهای تاریکی گم شویم.
دست‌اندازها می‌توانند
چیزهایی باشند مثل ضربه روحی،
15:24
Potholesبوته ها can be things like traumaتروما,
270
912228
2183
15:26
abuseسو استفاده کردن, unemploymentبیکاری,
271
914435
2417
آزار دیدن، بیکاری،
15:29
neglectبی توجهی,
272
917667
1159
نادیده گرفته شدن،
15:31
untreatedدرمان نشده mentalذهنی healthسلامتی conditionsشرایط,
273
919652
2192
مشکلات سلامت روانی درمان نشده،
15:33
even privilegeامتیاز.
274
921868
1191
حتی مزیت.
15:35
And if we hitاصابت enoughکافی potholesچاه ها
on our journeyسفر in life,
275
923942
3148
و اگر ما به تعداد کافی
از دست‌اندازها در زندگیمان بخوریم،
15:39
and we don't have the resourcesمنابع
or the help to navigateحرکت کن around them
276
927696
3740
و اگر منابع و کمک برای
گذر از آنها نداشته باشیم
15:43
or to pullکشیدن us out,
277
931460
1217
و یا بیرون آمدن از آنها
15:46
well, sometimesگاه گاهی good people
endپایان up doing badبد things.
278
934184
3173
خب، گاهی آدمهای خوب
به جایی می‌رسند که کارهای بد می‌کنند.
15:52
One suchچنین personفرد
who had potholesچاه ها is Darrellدارل.
279
940026
3139
یکی از این آدمها که
دست‌انداز داشته، دَرِل هست.
15:55
Darrellدارل is from upstateبالاست Newجدید Yorkیورک.
280
943189
1791
درل از نیویورک شمالیست.
15:57
He had readخواندن my memoirخاطرات,
281
945495
2125
او خاطرات من را خوانده بود،
15:59
and he was really upsetناراحت about the endingپایان دادن.
282
947644
2697
و خیلی از پایان آن ناراحت بود.
16:02
You see, I'd gottenدریافت کردم out of the movementجنبش
283
950365
1906
می‌دونید من از جنبش بیرون آمده بودم
16:04
and he was still in.
284
952295
1430
و او هنوز درون آن بود.
16:05
And he emailedایمیل فرستاده شده me and he said,
285
953749
3707
و او به من ایمیل زد و گفت،
16:09
"I didn't really like the way
that turnedتبدیل شد out."
286
957480
2338
« من خیلی از این نتیجه خوشم نیامد. »
16:11
And I said, "Well, I'm sorry."
287
959842
1714
و گفتم: « خب، من متاسفم. »
16:13
(Laughterخنده)
288
961580
1629
(خنده)
16:15
"But if you want to talk about it,
we could certainlyقطعا do that."
289
963233
2991
« ولی اگر می‌خواهی راجع به این صحبت بکنی،
ما حتما می‌توانیم.»
16:18
And after a coupleزن و شوهر of weeksهفته ها
of going back and forthچهارم with Darrellدارل,
290
966248
3218
و بعد از چند هفته رفت و آمد با درل،
16:21
I learnedیاد گرفتم he was a 31-year-oldساله
militaryنظامی veteranکهنه سرباز who had been injuredمجروح
291
969490
5080
متوجه شدم که او یک سرباز سابق ارتش
بود که زخمی شده بود
16:26
and was really angryخشمگین about
not beingبودن ableتوانایی to go to Afghanistanافغانستان
292
974594
3739
و خیلی عصبانی بود که
نمی‌توانست برود افغانستان
16:30
to killکشتن Muslimsمسلمانان.
293
978357
1301
که مسلمان‌ها را بکشد.
16:32
And one day on the phoneتلفن,
294
980741
1325
و یک روز پشت تلفن،
16:34
he told me that he had seenمشاهده گردید
a Muslimمسلمان man in the parkپارک prayingدعا كردن,
295
982090
4189
به من گفت که یک مرد مسلمان را
در پارک دیده که نماز می‌خوانده،
16:38
and that all he wanted to do
was kickضربه زدن him in the faceصورت.
296
986303
3887
و فقط می‌خواسته که او را
از صورتش لگد بزند.
16:43
I flewپرواز کرد to Buffaloبوفالو the nextبعد day,
297
991377
1749
روز بعد من به بوفالو پرواز کردم،
16:45
and I satنشسته down with Darrellدارل,
298
993968
1674
و با درل نشستم،
16:48
and I askedپرسید: him,
299
996515
1192
و از او پرسیدم،
16:50
"Have you ever metملاقات کرد
a Muslimمسلمان personفرد before?"
300
998343
3205
« تا الان با یک مسلمان
دیداری داشته‌ای؟ »
16:54
And he said, "No!
301
1002168
1546
و او گفت، « نه!
16:55
Why the hellجهنم would I want to do that?
302
1003738
1831
برای چه باید بخواهم
این کار را بکنم؟
16:57
They're evilبد. I don't want
anything to do with them."
303
1005593
2549
آنها بد هستند. نمی‌خواهم
هیچ کاری با آنها داشته باشم.
17:01
I said, "OK."
304
1009067
1430
گفتم، « باشه. »
17:02
So I excusedمعافیت myselfخودم,
and I wentرفتی into the bathroomحمام
305
1010521
2422
بعد عذرخواهی کردم و به دستشویی رفتم
17:04
and I tookگرفت my phoneتلفن out in the bathroomحمام,
306
1012967
2234
و تلفنم را در دستشویی بیرون آوردم،
17:07
and I GoogledGoogled the localمحلی mosqueمسجد,
307
1015225
1893
و مسجد محله را جستجو کردم،
17:09
and I calledبه نام them very quietlyبی سر و صدا
from the bathroomحمام,
308
1017977
2287
و به آنها بسیار بی‌سروصدا زنگ زدم،
17:12
and I said, "Excuseبهانه me,
imamامام, I need a favorلطف.
309
1020288
3958
و گفتم، « ببخشید، امام،
من یک لطف نیاز دارم.
17:16
I have a Christianمسیحی man
310
1024270
1151
من یک مرد مسیحی دارم
17:17
who would really love to learnیاد گرفتن more
about your religionمذهب."
311
1025445
2806
که واقعا دوست دارد راجع به دین شما
بیشتر بداند. »
17:20
(Laughterخنده)
312
1028275
2685
(خنده)
« مشکلی نیست اگر ما بیاییم آنجا؟ »
17:22
"Do you mindذهن if we stop by?"
313
1030984
1738
17:26
Well, it tookگرفت some convincingمتقاعد کننده
for Darrellدارل to go,
314
1034278
2714
خب، مدت زیاد لازم بود
تا درل را راضی کنم،
17:29
but finallyسرانجام we got there,
315
1037016
2002
ولی بالاخره رفتیم آنجا،
17:31
and when I knockedزدم on the doorدرب,
316
1039042
1506
و وقتی من در زدم،
17:32
the imamامام said he only had
15 minutesدقایق left for us,
317
1040572
3090
امام گفت که فقط ۱۵ دقیقه برای ما دارد،
17:35
because he was preparingآماده كردن
for a prayerنماز serviceسرویس.
318
1043686
2550
چون داشت برای نماز بعدی آماده می‌شد.
17:38
I said, "We'llخوب take it."
319
1046260
1197
من گفتم، « ما می‌گیریم »
17:40
We wentرفتی in,
320
1048252
1158
رفتیم داخل،
17:41
and two and a halfنیم hoursساعت ها laterبعد,
we cameآمد out after huggingآغوش گرفتن and cryingگریان
321
1049434
5183
و دو ساعت و نیم بعد،
ما بعد از بغل کردن و گریه کردن بیرون آمدیم
17:46
and, very strangelyعجیب و غریب,
bondingپیوند over Chuckچاک Norrisنوریس for some reasonدلیل.
322
1054641
3972
و بطور عجیبی،
با پیوندی راجع به به چاک نوریس.
17:50
(Laughterخنده)
323
1058637
1050
(خنده)
17:51
I don't know what it was about that,
324
1059711
1932
نمی‌دانم آن راجع به چی بود،
17:53
but that's what happenedاتفاق افتاد.
325
1061667
1392
ولی این چیزی بود که اتفاق افتاد.
17:56
And I'm happyخوشحال to say now
that Darrellدارل and the imamامام,
326
1064459
3100
و من خوشحالم که بگویم که
درل و امام را این روزها،
17:59
you can oftenغالبا find them
at the localمحلی falafelفلافل standایستادن,
327
1067583
2436
می‌توانید معمولا در
فلافل فروشی محله پیدا کنید
18:02
havingداشتن lunchناهار togetherبا یکدیگر.
328
1070043
1615
که با هم نهار می‌خورند.
18:03
(Applauseتشویق و تمجید)
329
1071682
3765
(تشویق)
18:12
You see, it's our disconnectionقطع ارتباط
from eachهر یک other.
330
1080418
2541
می‌بینید، این جدایی ما از هم است.
18:14
Hatredنفرت is bornبدنیا آمدن of ignoranceجهل.
331
1082983
2243
نفرت از جاهلیت ناشی می‌شود.
18:17
Fearترس is its fatherپدر,
and isolationانزوا is its motherمادر.
332
1085250
4079
ترس پدرش است،
و انزوا مادرش.
18:21
When we don't understandفهمیدن something,
we tendگرایش داشتن to be afraidترسیدن of it,
333
1089353
3977
وقتی ما چیزی را نمی‌فهمیم،
معمولا از آن می‌ترسیم.
18:25
and if we keep ourselvesخودمان from it,
334
1093354
1719
و اگر سراغش نرویم،
18:27
that fearترس growsرشد می کند, and sometimesگاه گاهی,
it turnsچرخش into hatredنفرت.
335
1095097
3147
آن ترس رشد می‌کند، و گاهی،
تبدیل به نفرت می‌شود.
18:31
Sinceاز آنجا که I've left the movementجنبش,
I've helpedکمک کرد over a hundredصد people
336
1099120
2999
از وقتی که از جنبش بیرون آمدم،
به بیش از ۱۰۰ نفر کمک کردم
18:34
disengageرها کردن from extremistافراطی movementsحرکات,
from whiteسفید supremacistغافلگیر کننده groupsگروه ها --
337
1102143
3318
که از جنبش‌های افراطی جدا شوند،
از گروههای نژادپرستانه سفید --
18:37
(Applauseتشویق و تمجید)
338
1105485
3810
(تشویق)
18:46
to even jihadistجهادگر groupsگروه ها.
339
1114278
1526
حتی از گروه‌های جهادی.
18:47
And the way I do that
is not by arguingاستدلال with them,
340
1115828
4557
و راهی که من این کا را می‌کنم،
با دعوا کردن با آن‌ها نیست،
18:52
not by debatingبحث them,
341
1120409
1517
و نه با بحث کردن با آنها،
18:53
not by even tellingگفتن them they're wrongاشتباه,
342
1121950
2289
و حتی نه با گفتن اینکه
آنها اشتباه می‌کنند،
18:56
even thoughگرچه, boyپسر, I want to sometimesگاه گاهی.
343
1124263
2233
حتی وقتی، خدایا، واقعا گاهی می‌خواهم،
18:58
I don't do that.
344
1126520
1274
این کار را نمی‌کنم.
19:00
Insteadبجای, I don't pushفشار دادن them away.
345
1128334
2528
به جایش، آنها را دور نمی‌کنم.
19:02
I drawقرعه کشی them in closerنزدیک تر,
346
1130886
1635
آنها را نزدیکتر می‌کشم،
19:05
and I listen very closelyنزدیک است
for theirخودشان potholesچاه ها,
347
1133220
4363
و از نزدیک به دست‌اندازهایشان گوش می‌دهم،
19:10
and then I beginشروع to fillپر کن them in.
348
1138345
1669
و بعد شروع به پر کردن آنها می‌کنم.
19:12
I try to make people more resilientارتجاعی,
349
1140657
2256
من سعی می‌کنم آدمها را
بیشترانعطاف‌پذیر کنم،
19:14
more self-confidentاعتماد به نفس,
350
1142937
1504
واعتماد به نفس بیشتر بدهم،
19:16
more ableتوانایی to have skillsمهارت ها
to competeرقابت کن in the marketplaceبازار
351
1144841
4029
و توانایی بیشتر بدهم برای داشتن مهارتها
برای رقابت در بازار آزاد
19:20
so that they don't have
to blameسرزنش the other,
352
1148894
2672
که نیازی به سرزنش دیگران
نداشته باشند،
19:24
the other that they'veآنها دارند never metملاقات کرد.
353
1152764
1824
دیگرانی که هرگز ملاقات نکرده‌اند.
19:27
I'd like to just leaveترک کردن you
with one last thing before I go.
354
1155758
3800
می‌خواهم شما را با این آخرین نکته رها کنم
19:32
Of all the people I've workedکار کرد with,
they will all tell you the sameیکسان thing.
355
1160915
3523
تمام انسانهایی که من با آنها کار کردم،
به شما یک چیز را میگویند.
19:36
One, they becameتبدیل شد extremistsافراط گرایان
356
1164462
3592
یک، آنها افراطی شدند
19:40
because they wanted to belongتعلق داشتن,
not because of ideologyایدئولوژی or dogmaدگمه.
357
1168078
3834
چون می‌خواستند که تعلق داشته باشند،
نه به خاطر ایدئولوژی یا عقیده دینی.
19:44
And secondدومین, what broughtآورده شده them out
358
1172787
2628
و دوم، چیزی که آنها را بیرون آورد
19:48
was receivingدریافت compassionمحبت
359
1176290
1902
گرفتن مهر و دلسورزی
19:50
from the people
they leastکمترین deservedسزاوار it from,
360
1178216
2343
از کسانی بود که سزاوار گرفتن
آن‌ها ا ز این افراد نبودند،
و در زمانی که سزاوار گرفتن آن‌ها نبودند.
19:53
when they leastکمترین deservedسزاوار it.
361
1181247
1653
19:54
(Applauseتشویق و تمجید)
362
1182924
2097
(تشویق)
19:57
So I would like
to leaveترک کردن you with a challengeچالش:
363
1185045
2310
پس می‌خواهم شما را با یک چالش رها کنم:
19:59
go out there todayامروز, tomorrowفردا --
hopefullyخوشبختانه everyهرکدام day --
364
1187801
3506
بیرون برو، امروز، فردا --
و امیدوارم هر روز --
20:04
find somebodyکسی that you think
is undeservingundeserving of your compassionمحبت
365
1192052
4672
یک نفر را پیدا کن که فکر می‌کنی
سزاوار مهر و محبت تو نیست
20:08
and give it to them,
366
1196748
1184
و به او محبت بده،
چون به تو اطمینان می‌دهم،
20:10
because I guaranteeضمانت you,
367
1198694
1389
20:12
they're the onesآنهایی که who need it the mostاکثر.
368
1200107
1908
آن‌ها کسانی هستند
که بیشتر از هر کسی نیازش دارند.
20:14
Thank you very much.
369
1202554
1312
بسیار ممنونم.
20:15
(Applauseتشویق و تمجید)
370
1203890
1963
(تشویق)
Translated by Anahita Fathipour
Reviewed by Pedram Pourasgari

▲Back to top

ABOUT THE SPEAKER
Christian Picciolini - Counter-extremism specialist
Christian Picciolini is dedicated to helping others counter racism and extremism.

Why you should listen

After leaving the white supremacist skinhead movement he helped build in America during the 1980s and 90s, Christian Picciolini earned a degree in international relations from DePaul University. He launched Goldmill Group, a global media and counter-extremism consulting firm. In 2016, he won an Emmy Award for his role in producing an anti-hate advertising campaign aimed at helping people disengage from violent extremist groups. His life since leaving the white-supremacist movement over two decades ago has been dedicated to helping others counter racism and extremism by founding such organizations as ExitUSA and Life After Hate.

Picciolini has spoken all over the world, sharing his unique and extensive knowledge, teaching all who are willing to learn about building greater peace through empathy and compassion. His involvement in the early American skinhead movement is chronicled in his memoir WHITE AMERICAN YOUTH: My Descent into America’s Most Violent Hate Movement—and How I Got Out (Hachette). He is co-developing a television docu-series based on his work helping people disengage from violent ideologies.

More profile about the speaker
Christian Picciolini | Speaker | TED.com